کد مطلب: 115772
تاریخ انتشار : يکشنبه ۲۴ تير ۱۳۹۷ ساعت ۰۹:۲۰
اصفهانیها هفته گذشته و در روزهایی که شهر در تب کم آبی و خشک شدن زاینده رود میسوزد میزبان سه فرشتهای بودند که سفر به این شهر آرزویشان بود. این سه دختر که با بیماری سرطان دست و پنجه نرم می کنند وقتی از آرزوی هایشان که سفر به اصفهان و تماشای زیبایی های این شهر بود حرف زدند باور نمی کردند که مدتی بعد به آرزوی شان برسند.
به گزارش ایران خبر، سه دختر نوجوانی که به جز مسیر خانه تا بیمارستان و دیوارهای رنگ و رو رفته اتاق شیمی درمانی تصویر دیگری از دنیای اطرافشان نداشتند اما با کمک گروهی از جوانان اهوازی و همچنین فعالان بخش گردشگری و میراث فرهنگی استان اصفهان میهمان این شهر تاریخی شدند. هدی، فریده و زهرا بهترین لحظههای زندگیشان را در کنار مردم اصفهان و تماشای آثار تاریخی و باغهای زیبای این شهر سپری کردند و امروز همزمان با روز دختر از خاطرات این سفر و تجربههای شیرین و فراموش نشدنی که داشتند برای دیگران میگویند. وقتی میخواهند از این آرزو و لحظههایی که با همه وجود برآورده شدن آن را لمس کردند حرف بزنند هیجان در صدای تک تک آنها موج میزند.
هدی 17 بهار را پشت سر گذاشته است و از یک سال قبل با سرطان خون دست و پنجه نرم میکند. همیشه در رؤیاهایش به اصفهان سفر میکرد و در کنار سی و سه پل و زایندهرود به تماشای آب مینشست. وقتی در بیمارستان از او درباره آرزوهایش سؤال شد باور نمیکرد که رؤیاهایش به واقعیت تبدیل شود. او دومین فرزند خانواده است و وقتی دو ساله بود پدر را از دست داد. میگوید هیچگاه طعم شیرین سایه پدر را نچشیده است و سالهاست که او و دو خواهر و مادرش تحت پوشش کمیته امداد قرار دارند. او از روزهایی گفت که بیماری همه وجودش را فرا گرفت و برآورده شدن آرزویش انگیزهای بود که او را به ادامه درمان امیدوار کرد.« در روستای سعدیه هویزه زندگی میکنیم. دو ساله بودم که پدرم بر اثر بیماری از دنیا رفت. همیشه شاهد سختیهای مادرم برای اینکه من و خواهرانم را بزرگ کند بودم. تنها درآمد ما کمک مالی کمیته امداد بود و هنوز هم تحت پوشش هستیم. به خاطر شرایطی که داشتیم تا کلاس ششم بیشتر درس نخواندم. یک سال قبل بود که بیماریام با یک تب آغاز شد. تب شدیدی کردم و داروهایی که دکتر تجویز کرده بود اثری نداشتند. برای پیدا کردن علت تب آزمایش دادم و روزی که جواب آزمایش را نزد دکتر روستا بردیم از نگاه او متوجه شدم که اتفاق بدی افتاده است. دکتر از مادرم خواست تا سریعتر مرا به بیمارستان بقایی اهواز ببرد. چیز زیادی از بیماریام نمیدانستم تا اینکه در بیمارستان متوجه شدم به سرطان خون مبتلا شدهام. غم و اندوه را در چهره مادرم میدیدم و سعی میکردم تا خودم را نگران نشان ندهم. با تجویز پزشکان شیمی درمانی را آغاز کردم و همان جلسههای اول بود که همه موهای سرم ریخت. موی سر برای یک دختر همه زیبایی او است و من همه موهایم را از دست داده بودم. با وجود این تصمیم گرفتم تا این بیماری را شکست بدهم و اجازه ندهم مادرم بیشتر از این غصه بخورد.»
هدی از روزی که آرزویش برآورده شد اینگونه گفت: «هر هفته سه جلسه شیمی درمانی دارم و همراه مادرم مسیر هویزه تا اهواز را میآیم. پزشکان میگویند بعد از سه سال شیمی درمانی ختم درمان میشوم و میتوانم به زندگی عادی بازگردم. همیشه در آرزوهایم خودم را در اصفهان تصور میکردم. وقتی 5 سالم بود یک بار به اصفهان رفتیم و تصویر مبهمی از این شهر در ذهنم داشتم. میدانستم اصفهان یک شهر تاریخی و زیبایی است که توریستهای زیادی از سراسر جهان به این شهر میآیند. اوایل تیرماه خاله آرزوها که برای شنیدن آرزوی بچهها به بیمارستان میآید از من درباره آرزویم پرسید. به او گفتم چقدر دوست دارم که به اصفهان بروم و از نزدیک زیباییهای این شهر را ببینم. چند روز بعد با من تماس گرفتند و گفتند چند روز قبل از روز دختر میخواهند هدیه ویژهای به من بدهند. وقتی شنیدم که همراه مادرم به اصفهان سفر خواهیم کرد از خوشحالی فریاد کشیدم. مقدمات سفر از سوی گروهی از جوانان خونگرم اهوازی فراهم شد و من همراه فریده و زهرا و مادرانمان به اصفهان سفر کردیم. در فرودگاه گروهی از انجمن گردشگری استان اصفهان به استقبال ما آمدند و همراه آنها به نقاط دیدنی شهر رفتیم. مسئولان میراث فرهنگی نیز به ما هدیه دادند و ما در کنار توریستهای خارجی ساعتهای خوبی رادر شهر سپری کردیم. در این مدت بیماری را فراموش کرده بودم و سعی میکردم تا از همه لحظات لذت ببرم. در کنار پل خواجو مردم برای ما آواز میخواندند و با ما عکس میگرفتند. تلخترین تصویر این سفر رودخانه خشک شده زایندهرود بود و امیدوارم بعد از بهبودی وقتی باردیگر به اصفهان آمدم این رودخانه پرآب باشد. عالیقاپو و مسجد و میدان امام(ره) و صدای چکش هنرمندان اصفهانی برای من خاطرات خوبی بودند که فراموش نمیکنم. این بهترین هدیهای بود که در آستانه روز دختر گرفتم و میخواهم با غلبه بر بیماری و تلاش زیاد به جایی برسم که بتوانم آرزوی مادرم را که سفر به کربلا است برآورده کنم.
جشن دخترانه
فریده هم یک روستایی است. در یکی از روستاهای اطراف ایذه زندگی میکند و از آبان ماه سال قبل با شدت گرفتن بیماری و عمل جراحی نتوانست به مدرسه برود. 17 بهار را پشت سر گذاشته اما به جز روستا و مسیر ایذه به بیمارستان اهواز به جایی از استان خوزستان یا ایران سفر نکرده بود. عکسهای مکانهای دیدنی اصفهان را فقط در کتابهای درسی دیده بود. میگوید هنوز هم احساس میکند همه لحظاتی که در شهر اصفهان قدم میزد را در خواب دیده است. اواین روزها مشغول شیمی درمانی و امیدوار است بتواند بر بیماریاش غلبه کند. میگوید: من دو برادر و یک خواهر دارم. پدرم کارگر است و در زمینهای زراعی دیگران کار میکند. دنیای من قبل از سفر به اصفهان در همان روستا و شهر ایذه خلاصه میشد و تنها تصویری که از شهرهای دیگر داشتم همان چیزهایی بود که در تلویزیون میدیدم یا عکسهای آن را در کتاب میدیدم. یک سال قبل با درد زانو به دکتر رفتم و پساز انجام آزمایش و سونوگرافی وقتی نزد پزشک خانه بهداشت روستا رفتیم از ما خواست تا سریعتر به شهر برویم و در بیمارستان آزمایشهای تکمیلی انجام بدهیم. نتایج آزمایش نشان داد یک توده در شکم من رشد کرده است. پدرم به سختی هزینه عمل جراحی را تأمین کرد و بعد از عمل نیز شیمیدرمانی را آغاز کردیم. بعداز چند جلسه همه موهای سرم ریخت و از کلاه استفاده میکنم. یکی از روزها در بیمارستان وقتی خاله آرزوها که یک خانم جوانی است از آرزوهای من پرسید به او گفتم آرزو دارم گردشگر شوم و سفرم را از اصفهان آغاز کنم. دوست داشتم به همان مکانهایی که عکسهایش را در کتاب دیده بودم بروم. بعداز مدتی مقدمات برآورده شدن آرزویم فراهم شد و من و مادرم همراه با دو دوستم سوار بر هواپیما به اصفهان رفتیم. اولین باری بود که هواپیما سوار میشدم و کمی ترس داشتم. در فرودگاه تعدادی از جوانان اصفهانی به استقبال ما آمدند و لحظه باشکوهی را برای ما رقم زدند. میهمان نوازی مردم اصفهان و لحظههای خوبی را که در بازار اصفهان داشتیم فراموش نمیکنم. با هدیهها و سوغاتیهایی که از اصفهان آوردم روز دختر را در کنار خانوادهام جشن میگیرم.
آرزوهایی که واقعی میشوند
سالهاست که همراه با گروهی از جوانان اهوازی برای برآورده شدن آرزوی کودکان و نوجوانان بیمار شهر دست به دست هم دادهاند. جوانان بیادعایی که تنها هدفشان نشاندن لبخند بر چهره پردرد این بچهها است. هدی رشیدی از چند سال قبل همراه با دیگر جوانان شهر که خود را همیار گمنام میدانند آرزوی بسیاری از کودکان و نوجوانان مبتلا به سرطان را برآورده کرده است. بچههایی که برخی از آنها با لبخندی از سر رضایت چهره در نقاب خاک کشیدند و تعدادی نیز با امید به زندگی ادامه دادند. برآورده کردن آرزوی دخترهای نوجوان یکی دیگر از کارهایی بود که او و دوستانش انجام دادند. او با بیان اینکه خوشحالی آنها را وقتی در بازار اصفهان قدم میزدند فراموش نمیکند گفت: مدتی قبل وقتی متوجه آرزوی دخترها شدیم تصمیم گرفتیم در روزهای منتهی به روز دختر آرزوی آنها را برآورده کنیم. رایزنیهای زیادی انجام دادیم و سرانجام انجمن گردشگری استان اصفهان و مجموعه میراث فرهنگی و گردشگری استان به کمک ما آمدند. آنها علاوه بر اینکه یک خانه تاریخی که به شکل هتل درآمده بود را برای اسکان در اختیارمان قرار دادند این بچهها را به اصفهان گردی و بازدید از جاهای دیدنی شهر و موزه موسیقی اصفهان بردند. در همه این لحظات یکی از تورلیدرها همراه ما بود و برای بچهها از این آثار باستانی صحبت میکرد. چشم های بچهها از خوشحالی برق میزد و لحظهای که مسئولان و دوستان ما در اصفهان با هدیه و سوغاتی آنها را بدرقه کردند از خوشحالی اشک میریختند. آنها در این مدت بیماریشان را فراموش کردند واین همان چیزی بود که ما بهدنبال آن بودیم و امیدوارم با این روحیه بر بیماریشان غلبه کنند و به زندگی عادی که حق طبیعیشان است بازگردند.