«طلا بالا و پایین دارد، باید حواست باشد». این را رضا می گوید. سر تا پایش برق می زند، ساعت، دستبند و گردنبند و حتی دندان طلا. خودش هم در کار سکه است و شمش و طلای دست دوم. «پنج، شش سال پیش بود که افتادم تو این کار». وقتی ارثیه به دستش رسید، ترجیح داد وارد کار طلا شود، اما نه مثل بقیه.
می گوید: «اون مدل زرگری مثل بقالیه. کار من فرق می کنه». عمده می خرد و می فروشد. گاهی حتی رنگ قطعه های زرد را هم نمی بیند. کارها معمولا با یک تلفن انجام می شود. زنگ می زند، می گوید بخر و برایش می خرند و می گوید، بفروش و برایش می فروشند. این تلفن های طلایی در روزگار طلایی طلا و سکه آغاز شد، اما چند وقتی است کارش از سکه افتاده است.
با این حال غمی ندارد. «وضعیت مالی ام بد بود و خرجم بالا. هر چه پول دستم می رسید به آخر ماه نکشیده تمامش می کردم. حتی یک دوره رفتم عسلویه و چند ماهی ماندم. اما آدم آن کار نبودم. از طرفی نمی خواستم پولی را که به ارث برده ام تمام کنم و بعد کاسه چه کنم چه کنم دستم بگیرم. گفتم بروم طلا بخرم که راحت قابل خرج کردن نباشد. حتی طلایی را که خردم نیاوردم خانه. اصلا دو تا شمش اول را ندیدم. از دوست طلافروشی خریدم؛ یعنی پولش را دادم و او گفت خریدی و چند روز بعد گفت طلا ترقی کرده».
آن طور که رضا تعریف می کند در مدت یک سال از طریق خرید و فروش های تلفنی به مال و منالی رسیده که دیگر دستش موقع خرج کردن نمی لرزد. برای همین هم دندانش را طلا کرده: «این روکش است. زیر آن دندان واقعی است. برای این کار سال گذشته چیزی نزدیک 100 میلیون تومان هزینه کردم. ساختن این قالب کار سختی بود. هیچ دندان پزشکی نمی توانست به آن شکلی که من می خواهم و بدون کشیدن دندان این کار را انجام دهد. به دوبی رفتم و آنجا فردی این کار را برایم انجام داد. پول زیادی گرفت».
طوری حرف می زند که روکش پیدا باشد. عاشق این است که مردم تماشایش کنند. خودش را، «بی.ام.و» آخرین مدلش را و ساعت چند میلیونی اش را. «فخرفروشی» نه معضل دیروز و امروز که آفتی ریشه دار است، آفتی که سعدی را بر آن داشت به «لباس زیبا» طعنه بزند و آن را «نشان آدمیت» نداند. نه تاریخ و نه جغرافیا، نمی تواند این معضل را تجدید کند و در چارچوبی مشخص بگنجاند.
واژه «اسنوبیسم» در زبان انگلیسی همان کارایی فخرفروشی را در زبان فارسی دارد. «اسنوب ها» در فرهنگ غرب افرادی هستند که سعی می کنند با توسل به نمایه های ظاهری جلوه گری کنند و نگاه ها را به سوی خود بچرخانند. این اشخاص اگرچه از درون تهی هستند، اما ظاهری باابهت دارند. فرهنگ لغت «آکسفورد» واژه «اسنوبیسم» را این گونه تعریف کرده است: «فردی که افکار و رفتارش ناشی از تمجید پیش پا افتاده ثروت و موقعیت اجتماعی دیگران است».
این گروه از افراد به شدت در تلاش هستند تا خود را به طبقه مطلوب شان گره بزنند و به همین سبب از آداب و رفتارهای آنان الگوبرداری می کنند. این همان معضلی است که در جامعه امروز ما هم خودنمای می کند. همان آسیبی که در «دریفت» کشیدن ها و «دور دور»های خودروهای مدل بالا در خیابان های بالای شهر متبلور می شود.
این افراد غالبا کسانی هستند که به پول بادآورده دست یافته اند. این ثروت یا از طریق ارث به آنها رسیده یا محصول دلالی و زد و بندهای ناسالم اقتصادی، اوج و فرود قیمت دلار و سکه در سال های گذشته و گشوده شدن دروازه های کشور به روی محصولات خارجی، به ویژه کالاهای نامرغوب چینی است. این قشر که برای دارایی یک شبه به دست آمده خود کیسه های نو دوخته اند، به شکل افراطی سعی دارند ثروت خود را به رخ دیگران بکشند. علاوه بر این آنها هنوز فرهنگ ثروت را کسب نکرده اند و به همین دلیل به مصرف گرایی افراطی روی می آورند.
رضا می گوید: «هزینه زندگی من بالای ماهی 10 میلیون تومان است. هر روز به آرایشگاه محل که خیلی هم معروف و گران است می روم و صورتم را تمیز می کنم. موهایم را هم باید مرتب گِلَد (صاف) کنم. باید هفته ای سه بار به سولاریوم و باشگاه بروم که ماهانه کم کم دو میلیون آب می خورد. یک روز در میان هم به کارواش می روم که حداقل صد تومان با توشویی و روشویی و کافی شاپ تمام می شود. حداقل روزی 200 هزار تومان هم هزینه خورد و خوراک خودم و همسرم است که ماهانه در حدود 6 میلیون تومان می شود. تازه این هزینه های جاری و عادی و سوای مخارج خرید پوشاک و لوازم منزل و مهمانی و مسافرت های ماست که در کل در بهترین حالت بین 12 تا 15 میلیون تومان خرج بر می دارد.»
رضا علاقه عجیبی به خودروهای مدل بالا دارد: «هر سال ماشینم را عوض می کنم؛ چون باید مدل همان سال باشد». همسر رضا که شاهد این گفت و گوست به حرف می آید: «این را هم بگو که هر ماه تصادف می کنی و چون خودروهای صفر کیلومتر را داغان می کنی آخر مجبوری آنها را زیر قیمت بفروشی». رضا می خندد و می گوید: «دست فرمان من عالی است، اما چون بقیه بد رانندگی می کنند، من مجبورم به آنها تذکر بدهم و این تذکر برخی مواقع عملی است».
مائده، همسر رضا، می گوید: «فقط کافی است یک ماشین در حین رانندگی جلو رضا بپیچد یا از او سبقت بگیرد، دیگر هیچ کس نمی تواند رضا را کنترل کند آن قدر آن ماشین را دنبال می کند تا یا به او بزند یا خودش به مانعی برخورد کند و به همین دلیل من اصلا حین رانندگی کنار او نمی نشینم».
عصرهای پنجشنبه خیابان های بالای شهر، جردن، پاسداران، ایران زمین، اندرزگو و... آتلیه خودروهای مدل بالاست. جوانانی با سر و وضع های نامتعارف که به قصد دیده شدن پشت فرمان می نشینند و خیابان ها را آرام و خرامان بالا و پایین می روند. آنها حتی در فضای مجازی هم حضوری گسترده دارند و انواع گروه ها و صفحات را با عناوینی، مانند «بچه میلیاردرها»، «بچه پول دارهای تهران» و... راه انداخته و عکس هایی از خود، خودرو و خانه و ویلایشان را به اشتراک گذاشته اند. کسانی که اگرچه ظاهری بی غم دارند، اما خیلی از کارشناسان معتقدند درون شان آکنده از اندوه و اضطراب است. اضطراب اینکه روزی بادآورده را باد ببرد.