سوسن پرور یك آدم خاص است و به جز بازیگری، علایق و مشغلههای بخصوصی دارد كه شاید كمتر در دیگر بازیگران دیده شود.
خاطرات بد از مصاحبههای مطبوعاتی
خاطرات خوبی از مصاحبه کردن ندارم، اهل حاشیه نیستم و ترجیح میدهم تمركزم روی كارم و بازیگری باشد. بعضا شما حرف دیگری میزنید ولی چیز دیگری چاپ میشود. شاید هم من نمیتوانم منظورم را به خوبی برسانم و باعث سوءبرداشت از طرف خبرنگاران میشود. البته برخی از خبرنگاران كمی زیرك هستند. سر همین ماجرای مصاحبه، داستانی برای من پیش آمده بود كه نزدیك بود كاری را از دست بدهم. در كل خاطرات خوبی از مصاحبه ندارم و به همین دلیل كمتر تن به مصاحبه میدهم.
دیدنیهای بسیار ایرانزمین
اولین بار كه به تركیه رفته بودم، روز اول با اشتیاق از هتل خارج شدم و بعد از بازدید از یك مسجد تاریخی و یكی، دو ساعت گشت زدن در خیابانها به هتل برگشتم و تا 48 ساعت بعد از هتل خارج نشدم و پشیمان بودم. به نظرم تركیه نسبت به ایران اصلا چیزی برای دیدن نداشت. همین اصفهان ما از نظر آثار باستانی با كل كشور تركیه برابری میكند. سواحل زیبای جنوب، ساحل زیبای چمخاله در شمال، كویرهایمان و. . . همه و همه از دیدنیهای ایران هستند و این خیلی غمانگیز است كه ما این طبیعت را داشته باشیم ولی اطلاعرسانی ضعیفی در مورد آن انجام دهیم؛ در حالیكه تورهای كشور تركیه و دیگر كشورها بسیار فراتر و اغراقشدهتر از آنچه که دارند، تبلیغ میكنند.
دلتنگی برای درختهای ولیعصر
این روزها حفظ محیط زیست كشورم برایم اهمیت بالایی پیدا كرده است. با خودم عهد كردم تا جاییكه بتوانم برای حفظ این محیط تلاش كنم. واقعا دلم برای درختهای خیابان ولیعصر میسوزد، وقتی درختها را با درختهای جنگلهای شمال مقایسه میكنم احساس میكنم كه غمگین هستند و لبخندی ندارند. مدام به خاطر ترافیك این خیابان فقط دود به خورد این درختها میرود. سعی كردم از خودم شروع كنم و برای حفظ محیط زیست تلاش كنم؛ اینكه مثلا در معابر عمومی آشغال نریزم. متاسفانه برخی افراد رعایت نمیکنند اما این حركات باید قانونمند شود تا عادت كنیم به رعایت کردن؛ مثل بستن كمربند ایمنی و. . . از طرفی به نظرم برای مسائلی مثل نریختن زباله در معابر عمومی، آتش روشن نكردن در طبیعت و. . . باید جریمه اختصاص داده شود.
دوستان صمیمی غیرسینمایی!
تقریبا همه دوستان صمیمی من، غیرسینمایی هستند و دغدغهها و مشکلات اجتماعی باب آشنایی من با بیشترشان بوده است. آنها اكیپی هستند كه در یك بنیاد خیریه كار میكنند و به واسطه آن بنیاد، ما با هم آشنا شدیم. دغدغههای اجتماعی بالایی دارند كه من هر روز از آنها میآموزم. ارتباطم با دوستان همكارم خیلی خیلی كمتر است.
اصولا خیلی دوست ندارم فضای كاری و همكاریام با فضای رفاقتی و خصوصی به هم نزدیك شود؛ مگر اینكه یكسری استثناها به وجود بیاید كه به واسطه اعتماد دو طرف و مشتركات خلقی است. در این میان میتوانم به دوستیام با خانم فریده فرامرزی اشاره کنم كه به جرات میتوانم بگویم همانند خواهر من است، نه یك دوست.
بازیگران دیگری هم هستند كه مثل خانم لادن مستوفی و خانم رابعه اسكویی كه دوستی ما به قبل از زمان بازیگری بر می گردد.
یك كار ایدهآل و رضایتبخش
سریال «آقا و خانم سنگی» برای من یك كار ایدهآل است؛ از كار و از حضور خودم در این سریال راضی هستم. با توجه به سواد خودم و اطلاعاتی كه دارم جنس بازیای كه برای خودم در این كار انتخاب كرده بودم، درست بود. ولی در مورد فرصت دیده شدن یا نشدن برای همه در یك كار پر پرسوناژ، اعتقاد من بر این است كه هركس به اندازه استعدادی كه دارد دیده میشود؛ نه به اندازه زمانیكه بازی میكند؛ مثلا ممكن است آدمی 5 سكانس در كاری داشته باشد ولی بیشتر از نقش اصلی كار در یادها بماند. ولی این یک كار پر پرسوناژ بود و این نشان از سختیهای كار است. هماهنگ كردن این تعداد بازیگر كه همه در نقشهای مكمل حضور دارند و یكجنس كردن بازی آنها از مشكلاتی بود كه روی دوش كارگردان بود.
انتقال حس بازیگر به تماشاگر
من به عنوان یك بازیگر سعی كردم در سریال«آقا و خانم سنگی» در نقش خودم بهترین حضور را داشته باشم و در سكانسهای خودم تلاشم این بود که پیشنهاد یا ایدهای _چه برای خودم چه برای بازیگرانی كه مقابلم بازی میكردند_ مطرح كنم و خوشحالم كه آقای احمدلو كارگردانی نبود كه بخواهد به ما ثابت كند كارگردان كار است. البته طی كار، من بیشتر این حس را داشتم كه آقای احمدلو هم یكی از بازیگران كار است چون آنقدر نرم و زیركانه اجازه عنوان كردن ایدههایمان را به ما میداد كه همه با تمام خلاقیت سر كار حاضر میشدند و او همه ایدهها را میشنید و آن ایدهای را كه اجرایی میشد، میپذیرفت. به خاطر همین صمیمیتی كه در این كار وجود داشت، من آن حسی را كه سكانسها به مخاطب میدهد دوست دارم.
ترس از تكرار و ترس از بیكاری!
متاسفانه خودم هم این را قبول دارم كه نقشهای مشابه زیادی داشتهام و متاسفانه فیلمسازها با دیده شدن در یك نقش، سریعا نقشهای مشابه را به آن بازیگر پیشنهاد میدهند و من هم قربانی همین ماجرا شدم. نمیخواهم بگویم در این ماجرا من بیتقصیر بودم، من هم مقصر هستم چون میتوانستم كارهای شبیه به هم را قبول نكنم ولی از این میترسیدم كه كاری را رد كنم و چند سال بیكار بمانم و در نهایت فراموش شوم. به همین خاطر یكیدرمیان این نقشهای تكراری را میپذیرفتم. نتیجه این ماجرا هم شد فضاهای تكراری كه اصولا در بازی من میبینید: نقش دختری كه تمایل به ازدواج دارد. در این ماجرا 50درصد من و 50درصد فیلمسازان مقصر هستند. چون مردم مرا در این نقش و این ژانر پذیرفتهاند؛ به همین خاطر فیلمسازان ما به خودشان اجازه ریسك كردن نمیدهند كه برای یك نقش متفاوت در یك ژانر متفاوت سراغ من بیایند.
بازیگرانی كه متحول شدند
فتحعلی اویسی سالها در نقش منفی بازی كرد ولی یك روز یك كارگردان این ریسك را پذیرفت و او را در نقشی كمدی آورد كه باعث افزایش محبوبیت فتحعلی اویسی شد. مرجانه گلچین نیز واقعا شیرین و آگاهانه طنازی میكند، طنز را به خوبی میشناسد و میمیك صورتش در خدمت طنز است. به نظر من او یكی از بازیگران زن طنزمان است كه صاحب یك سبك و یك ژانر شد. واقعا افتخار میكنم كه در كار « بزنگاه » با ایشان همبازی بودم.
رضا عطاران این ریسك را پذیرفت و بازیگری را كه فیلم سینمایی « شب بیست و نهم »را در كارنامه دارد و اكثرا در كارهای ملودرام حضور داشته در یك كار طنز وارد كرد. منتهی این دست كارگردانها خیلی كم هستند كه ریسك قبول كنند؛ به همین خاطر شما سوسن پرور را مدام در نقش دختری میبینید كه در آرزوی ازدواج كردن است.
سوسن، چقدر تو خوبی!
خاطرم هست چند سال پیش تئاتری را كار میكردم به نام « بادها برای كه میوزند »؛ یكی از دوستان صدابردار آمدند و كار را تماشا كردند و بعد از آن با تعجب زیاد گفتند: « سوسن، چقدر تو خوب بودی! من هرگز فكر نمیكردم آنقدر جدی بازیگری كنی». این نظر یك فردی بود كه خودش كننده كار است و در این عرصه حضور دارد. شاید بهتر است بگویم آن عرصهای كه من میتوانستم دیگر استعدادهایم را بروز بدهم، برای من فراهم نشد.
به خاطر همین از بازی در« خنده بازار » واقعا خوشحال و راضی هستم چون نقشهای متفاوتی را در آن بازی كردم و تجربه بسیار خوبی برایم بود چون بالاخره بعد از یك مدت بازی کردن در یك نقش ناخودآگاه مایوس و زده میشوی و تكرار مداوم هرچیزی بعد از یك مدت باعث لوث شدن آن میشود.
تغییر دیدگاههای دلسوزانه
با توجه به اینكه تحصیلات من در رشته هنر است و با نگاه دلسوزانه و كاملا حرفهای وارد این كار شدم، باید صادقانه بگویم، در این سالها نگاهم تغییر كرده و دیگر آن دید دلسوزانه را ندارم. كار « آقا و خانم سنگی »كاری بود كه من بعد از سالها با شش دانگ وجودم سر كار میرفتم. اكثر كارهایی كه پیش از این انجام دادهام به جرات میتوانم بگویم كه فقط با نیم دانگ وجودم بوده است چون فقط به اندازه نیم دانگ از من میخواستند. آن اوایل با اشتیاق و علاقه پیشنهاداتی در مورد كار یا نقش میدادم و بعد از آن به من میگفتند وای خانم پرور واقعا ایده عالی و خوبی بود ولی دردسر دارد چون مثلا باید نورپردازی یا دكوپاژ را تغییر میدادند یا گاها هزینهای برایشان دربرداشت. البته گاهی هم پیش میآمد ایدههایی كه میدادم به خاطر كمبود زمان رد میشد و هیچ ربطی به هزینه اضافی نداشت.
به همین خاطر به مرور زمان با خود میگویی به من چه ارتباطی دارد؟! یك مثال ساده، وقتی كه كار تئاتر میكنیم نزدیك به سه هفته فقط دورخوانی داریم و در این جلسات دورخوانی شخصیت را بیشتر و بهتر میشناسم و راحتتر میتوانم به آن پر و بال بدهم، حالا شما فرض كنید كه این مرحله دورخوانی حذف شود؛ دیگر شخصیت، آن پر و بال را ندارد و شناخت تو یك شناخت جزیی است.
این اتفاق در مورد فیلمنامه كارها رخ میدهد؛ مثلا امروز فیلمنامه را به من میدهند و 10روز دیگر فیلمبرداری است. در این مدت كم من مگر چقدر فرصت خواندن فیلمنامه را دارم. همت هم بكنم و هر روز فیلمنامه را بخوانم و تمام زوایای شخصیت خود و دیگر شخصیتها را كشف كنم و نكتهها را در مورد فیلمنامه گوشزد بكنم، چنانچه به هیچیک آنها عمل نشود دیگر ارزشی برای من ندارد.
بازیگر خوب یا دیالوگگوی خوب؟!
متاسفانه چیزی كه امروز میبینیم این است كه تو اگر خوب دیالوگ بگویی، بازیگر خوبی هستی؛ یعنی چیزی به عنوان تحلیل شخصیت و شناخت آن دیگر وجود خارجی ندارد؛ پس من هم همین روال را پیش میگیرم؛ یعنی دیالوگهایم را میگویم، پولم را میگیرم و خداحافظ. ولی در سریال« آقا و خانم سنگی » اینگونه نبود.
رفیق من، سنگصبور غمهام
وقتی این سختیها را میبینم یا اتفاقات تلخی برایم رخ میدهد، سنگ صبور من دوست نازنینی به نام مهدیه زهدی است. دوستی كه واقعا به جرات میتوانم بگویم خانواده من است. از زمانیكه به تهران آمدم، كسی كه كمك كرد من در تهران خانه بگیرم، زندگی كردن در تهران را به من آموخت، تا جاییكه در توانش بود لباس پوشیدن برای كار تصویر را به من یاد داد و. . . او بود و واقعا مثل یك مادر از من حمایت كرد؛ برای همین من گاها به او مامان میگویم!
دوستی كه گوش شنوای خوبی است. كسی است كه بیشتر از هركس جنس تنهاییهای مرا میشناسد. مهدیه زهدی دوست خیلی خوبی است و خانواده من از بابت حضور مهدیه واقعا قوتقلب دارند. در واقع من سه خواهر دارم؛ مهدیه در كنار مریم و پونه. مهدیه زهدی بیشتر از هركس دیگر به من نزدیك است و از تمام جزییات زندگی من آگاهی دارد.
ازدواج و عدم تساوی زن و مرد
هیچوقت درباره ازدواج كردن گاردی نداشتم و نگفتم كه هیچوقت ازدواج نمیكنم. زندگی من اینطوری رقم خورد. ولی در كل یك مقدار به خاطر عدم وجود تساوی بین حقوق زن و مرد، در من ترس وجود دارد و این برای من آزاردهنده است و اصلا نمیتوانم آن را درك كنم كه مثلا من روزی ازدواج كنم و همسرم به من بگوید تو دیگر نمیتوانی این كار را ادامه بدهی. . . همانطور كه او یك انسان آزاد است من هم یك انسان آزاد هستم، همانطور كه من نمیتوانم به او بگویم تو كار مورد علاقهات را كنار بگذار، او هم نمیتواند این خواسته را از من داشته باشد. این عدم تساوی بین زن و مرد مخصوصا در زندگی زناشویی چیزی است كه نمیتوانم آن را درك كنم؛ به همین دلیل نمیتوانم این را قبول كنم كه وارد فضایی شوم كه تضمینی وجود ندارد.
همسر ایدهآل سوسن پرور
همسر ایدهآل من یك آدم چهارشانه، بلند قامت و خوشهیكل است كه حتما هم اسب سفید دارد و در خانه او را جرج كلونی صدا میكنند. (باخنده)
قسمتهای مهم زندگی من
سهم مهمی از زندگی من به موزیك اختصاص دارد چون تمام انرژیهای منفیای كه دارم با گوش دادن به موزیك تخلیه می شود. بعد از آن ورزش كردن است؛ منتهی نگاه من ورزشی نیست.
دوچرخهسواری را خیلی دوست دارم و در زندگی بدون ورزش من كه تنها ورزش مفیدم پیادهروی است، سعی میكنم دوچرخهسواری را داشته باشم. نوشتن، دغدغه من است؛ حتی اگر مطلبی كه مینویسم قرار نباشد جایی منتشر شود. در گذشته وبلاگ داشتم و بهروز كردن وبلاگ برایم خیلی انگیزه بود ولی امروزه در حد یك دلنوشته یا دستنوشته است.
اینترنت و شبكههای مجازی این روزها بیشتر وقت مرا به خود اختصاص میدهند؛ مثلا ارتباط نزدیك با مردم از طریق اینستاگرام و دریافت نظرات آنها در مورد كارهایم و آگاهی از اخبار مهم روز از طریق سایتهای خبری. رانندگی را هم خیلی دوست دارم و جزء كارهایی است كه به من خیلی آرامش میدهد. بارها پیش آمده كه بدون هدف سوار ماشین میشوم و فقط رانندگی میکنم كه ناگهان سر از جاده بین شهری در میآورم.
سفرهای یك روزه و از قبل تعیین نشده را خیلی دوست دارم كه گاهی اوقات در این رانندگیها برایم پیش میآید. رفیقبازی با جمع صمیمی و معاشرتی كه با این عزیزان دارم به من انرژی میدهد.