علیرضا عصار: هشت سال به کُما رفتیم...؛

علیرضا عصار در متن ستارگی، عنوانش را برداشت و به خانه رفت

ماهنامه تبار , 16 خرداد 1395 ساعت 9:28

علیرضا عصار در متن ستارگی، عنوانش را برداشت و به خانه رفت! چه کسی باور می کند که ستاره بزرگ دهه هفتاد و سه سال اول دهه هشتاد، یک مرتبه ترجیح بدهد خانه نشین شود. مگر می شود؟


 
به گزارش ایران خبر، علیرضا عصار در متن ستارگی، عنوانش را برداشت و به خانه رفت! چه کسی باور می کند که ستاره بزرگ دهه هفتاد و سه سال اول دهه هشتاد، یک مرتبه ترجیح بدهد خانه نشین شود. مگر می شود؟
 
 از یک زمان به بعد انگار روزگار میان مایگی شد. از هر چیزی تیتر و نمایشش مهم بود. عناوین بودند که جای متن را گرفتند و علیرضا عصار در متن ستارگی، عنوانش را برداشت و به خانه رفت! چه کسی باور می کند که ستاره بزرگ دهه هفتاد و سه سال اول دهه هشتاد، یک مرتبه ترجیح بدهد خانه نشین شود. مگر می شود؟ 

عصار از سال 84 کمرنگ و کمرنگ تر شد و چقدر عجیب که این سال و این عدد سرآغاز دوران غریبی در فرهنگ ایران است. علیرضا عصار، محمد اصفهانی و شادمهر عقیلی در کنار آهنگسازان و توانمندی مثل فواد حجازی، بهروز صفاریان و محمدرضا چراغعلی، نسل مهمی در موسیقی پاپ بودند که در جامعه سرودزده و نوارهایی که «گلچین 72» رویشان نوشته بود، ترانه ای قدیمی را دوباره زمزمه می کردند. 

جالب اینکه هنرمندان آن نسل رفقایی صمیمی هم بودند، تا آنجا که وقتی شاهرخ پورمیامین درگذشت، همگی در کنار هم برای بدرقه ابدی او حضور داشتند. آنها نسل پرشوری بودند و با عشق و علاقه کار می کردند. به سراغ عصار رفتیم تا پس از نزدیک به نه سال تن به گفت و گوی تفصیلی بدهد و برای ما از روزگار سکوت بگوید؛ از نخواستن و روی صحنه نرفتن... از در خانه ماندن و «90 نگاه کردن» در دورانی که موسیقی اوضاع به سامانی نداشت. 

ستاره متشخص موسیقی پاپ ایران با روی گشاده، به سادگی و بدون فاصله گذاری های رایج ستاره های امروزین موسیقی پاپ، سوال های ما را پاسخ داد. این گفت و گو درباره به اوج رفتن و بعد در خانه نشستن است و تلخی های بسیار دارد. ولی آقای ستاره همچون ققنوس از دل خاکستر رها شده و برای بازگشت به آسمان بال هایش را گشوده است.
 
هشت سال به کُما رفتیم

چرا این همه سال کار نکردید؟
اگر قرار باشد من امروز درباره دلایل کارنکردنم از سال 84 به بعد صحبت کنم به قدری مباحث مختلف جلوی روی ما باز می شود که اصلا نمی توانم در مورد کارهایی که بعد از این قرار است انجام دهم، صحبت نکنم. این مساله که دلیل مشخص و خاص نداشت که بخواهم آن را نام ببرم. یک سری مسائل و موارد در کنار هم بودند، اما ترجیح می دهم به مورد خاصی اشاره نکنم، چون حوصله تبعاتش را ندارم.

اشاره به سال 84 تا حدی گویای مساله است.
بله. همه چیز در همین سال مستتر است. چکیده همه دلایلی که باعث شد در این دوران کار نکنم این است که در آن دوره حالم خیلی خوب نبود. این خوب نبودن حال در همه عرصه های زندگی ام تاثیر گذاشته بود و فقط محدود به کار و خوانندگی نمی شد.

چرا پرتیراژترین خواننده آن سال ها که هنوز رکورد بیشترین شب های متوالی کنسرت در ایران را دارد. به یک باره با حال ناخوش به انزوا می رود؟

ما در دی یا بهمن سال 83 کنسرت تهران مان را برگزار کردیم. نوروز سال 84، کنسرت کیش را برگزار کردیم. تا آنجا که به یاد دارم بعد از این برنامه به تهران بازگشتیم و بعد یک کنسرت هم در اصفهان اجرا کردیم. کم کم زمان انتخابات فرا رسید و در نهایت با تغییر و تحولاتی که پیش آمد، کار برای من سخت شد. من خیلی حوصله آن جریانات را نداشتم. در نتیجه به سمت کمتر خواندن و به مرور، نخواندن پیش رفتیم.

این دوران مصادف شد با کاری که من از قبل خیلی دوست داشتم انجام بدهم، یعنی پروژه «نهان مکن» که من و استاد عزیزم آقای شهداد روحانی آن را با هم کار کردیم. مشغول آن کار شدم و همین موضوع باعث شد کمتر به کار دیگری بپردازم.

به نظر خودتان «نهان مکن» به لحاظ زمانی در دوره مناسبی منتشر شد؟
اگر بخواهم به طور واقع بینانه درباره آن صحبت کنم، امروز هم برای منتشرشدن آن آلبوم زود است. یک موقع شما سوال محتوایی در مورد آن آلبوم دارید که می گویم بله الان هم زود است، اما زمانی نگاه شما فقط به بخش شوی کار است، اگر اینطور است من خیلی دربند شوی آن کار نبودم. آن آلبوم کاری بود که من از مدت ها قبل دوست داشتم و انتخاب اشعار، ارکستر و نوع موسیقی استفاده شده در آن کار نشان دهنده هدفی است که در ارائه آن کار مد نظر داشتیم.

نخواندن برای کسی که در دوره خودش جزو خوانندگان موفق شناخته می شد خیلی دردآور است. با این توضیح می خواستم بدانم با نخواندن، چه اتفاقی برای علیرضا عصار افتاد؟

اول باید بگویم که این مباحث خطرناک است. چون جواب های من هم می تواند کلیشه ای از آب دربیاید و هم به نظر خواننده های این مجله عجیب به نظر برسد. کار خوانندگی دو بخش دارد، اول به روی استیج و آن بالا بر می گردد و بعد هم به مردم و محبت شان. خوشبختانه محبت مردم به من تا اندازه ای بود که کمبودش را احساس نکردم. اگر محبت مردم در کوچه و خیابان نبود شاید تحمل آن بخش از کار که به روی استیج مربوط می شود خیلی سخت تر می شد. 

در این مدت هرگاه به کسانی که مشابه این اتفاق برایشان افتاده و این زجر را کشیده اند فکر می کردم، شرایط شان به نظرم خیلی ناگوار می آمد. شاید به این خاطر که در این مدت کنسرتی از من برگزار نشده، نسل جوان با من کمتر ارتباط برقرار کند و میزان عشق و محبت بین ما وجود دارد و من هم لذتش را می برم. بخش عمده عذابی که من در آن زمان کشیدم مربوط به پروسه بروکراتیک فعالیت موسیقایی است؛ چیزی که به شما این احساس را می دهد که آنها متوجه حرفی که می زنید، نمی شوند.
 
هشت سال به کُما رفتیم

تولید کار هنری در مدت تنهایی تان چطور پیش رفت؟
همانطور که گفتم در طول این دوران حالم خوب نبود. بنابراین کار خاصی نکردم. کتاب می خواندم، زیاد شعر می خواندم، خیلی زیاد فیلم می دیدم و به مسافرت می رفتم. اما در طول این مدت کار نکردم.

این مساله سختی این مدت را بیشتر نکرد؟
من برای پیش آمدن این وضعیت کوششی نکردم. در این دوران کلا چشمه کاری و فکری ام خشکیده بود.

تجربه ضبط در ابی رود چگونه بود؟
درخشان ترین روزهای کاری من در آن سال ها چند روز کار در استودیو ابی رود بود. امیدوارم همه همکارانم یا لااقل آن بخشی که به این نوع موسیقی علاقه مندند این فرصت برایشان پیش بیاید که آنجا کار کنند. چون جایی عجیب و غریب و دوست داشتنی است. 

با این توضیح که بخش مهمی از موسیقی پاپ اینترتینمنت است، چرا قسمت شوآفش را به طور کلی خاموش کردید؟
این به خصوصیات اخلاقی من باز می گردد.

ظاهرا بونو را هم آنجا دیده بودید، ولی حتی عکسی از این ملاقات منتشر نکردید؟
فقط بونو نبود. چون من با آقای مک کارتی هم آنجا دیدار داشتم. در آن دوره که ما برای ضبط آلبوم در استودیوی ابی رود بودیم گروه «یوتو» و گروه «گرین دی» هم ضبط داشتند. ضبط ما دقیقا با آنها در یک زمان انجام شد. دو روزی که من آنجا بودم آنها هم بودند. به قول خودشان در کافی تایم که ارکستر استراحت می کرد در حیاط همدیگر را می دیدیم. اتفاقا من با آقای بونو کلی دوست شدم و با هم گپ زدیم. پل مک کارتی هم در استودیوی بی (B) بود. با او آشنا شدم و گپ زدیم. اما اینکه من چرا عکس هایم با آنها را منتشر نکردم به خصوصیات اخلاقی ام باز می گردد. 

چون یک چیز کامرشیال نبود. دو نفر موزیسین نشسته اند و باهم گپ زده اند، من باید چه چیزی را چاپ می کردم؟ البته ممکن است یک روزی به مناسبتی آن عکس ها را منتشر کنم. اما اینکه بخواهم از این رابطه که در آن دوران پیش آمده بود استفاده ابزاری کنم چه معنایی می دهد؟ به رغم اینکه من موزیک او را دوست دارم، اما پس از آن که با او آشنا شدم، اخلاقش را خیلی بیشتر از موزیکش دوست داشتم. او خیلی آدم متواضع، خوب و ریلکسی است.

آیا در مورد تجربه خاص یا موضوع مشخصی با آنها صحبت کردید که بتوانید برای ما بگویید؟
با آقای بونو کلی حرف زدیم. ولی با آقای مک کارتی نه. با آقای مک کارتی سلام و علیک کردیم و نشستیم با هم چای خوردیم. در این گفت و گو، من به خودش و به موسیقی اش ابراز علاقه کردم. البته با توجه به شهرتش احتمالا این واکنش ها برای او تازگی چندانی نداشت، اما بودن در کنار فردی مانند او برای من تازگی داشت. این موضوع را به خودش هم گفتم. البته این را هم باید بگویم که یک آرتیست در داخل ابی رود با بیرونش متفاوت است. یعنی نوع صحبت ها هم آنجا با بیرون فرق دارد. آنجا خیلی نمی توانی از موضع فن با آنها صحبت کنی. البته با بونو می شود و ما خیلی در مورد اوضاع و احوال موسیقی صحبت کردیم.

او خیلی تعجب می کرد چون چندان به اوضاع و احوال موزیک ایران وارد نبود و نمی دانست ما در ایران موزیکی داریم که بشود بیاییم و آن را در ابی رود ضبط کنیم. این بحث ها بین ما شد، اما این حرف ها مربوط به یازده سال پیش، یعنی سال 84 است.

موسیقی پاپ ارتباط مستقیمی با مخاطب دارد و ستاره های پاپ براساس شدت برون گرایی شان با مخاطب ارتباط برقرار می کنند و به طور کلی به مرکز توجه بودن علاقه دارند. در این بین تعداد کسانی که تمایلات درون گرایانه دارند بسیار کمتر از گروه دیگر است. در مورد خودتان این وضع ایجاد پارادوکس نکرده است؟ مولانا، حضرت علی، مسائل معنوی و در کنار همه اینها موسیقی پاپ؟!!

البته مجموعه ای از تمام اینها بوده است، اما من چندان آدم درون گرایی نیستم. بخشی از این شرایط شاید به این باز می گردد که ابتدا موسیقی را شروع کردم و بعد خواننده شدم. بنابراین خوانندگی هیچ گاه برای من پررنگ تر از موسیقی نبوده است. حتی زمانی که خودم خواننده شدم. بخش دیگرش شاید به چیزهایی که شما گفتید بر می گردد که من آنها را هم تایید می کنم. یک بخش از آن به خصوصیات اخلاقی ام باز می گردد و بخشی از آن مربوط به برهه ای زمانی است که ما در آن کار می کردیم و در آن دوران روابط اجتماعی، انسانی و غیره جور دیگری بود. 

ابزار ارتباط عمومی به تلویزیون محدود می شد و مثل امروز نبود که بعد از ساخت و تولید یک کار، سه دقیقه زمان لازم باشد تا این کار را هزاران نفر بشنوند. در آن دوره چه اتفاقاتی باید می افتاد تا بالاخره یک تراک شنیده شود، بهترین ویترین برای شنیده شدن کار در وسط دو نیمه فوتبال بود.
اینترنت، اینستاگرام، فیس بوک و ابزار این چنینی در آن دوره وجود نداشت. بنابراین رفتار ما متناسب با ابزاری که در آن دوره وجود داشت طوری بود که شاید حمل بر درون گرایی هم می شد. اما من به معنای خاص کلمه چندان آدم درون گرایی نیستم.
 
هشت سال به کُما رفتیم


انگار که حواس تان چندان به برندتان نبوده. ما در این گفت و گو خیلی خودمانی با هم صحبت می کنیم، در حالی که شاید برخی از ستاره های موسیقی پاپ امروز، همیشه سعی می کنند با حفظ فاصله شان با مخاطب، درصدی از جذابیت آرتیستی را برای خودشان حفظ کنند.

به نظر من فاصله آرتیستیک اصلا به این نوع برخورد ارتباطی ندارد. این فاصله باید روی استیج اتفاق بیفتد نه در خانه من. شما اینجا دوست من هستید و به خانه ام آمده اید تا با هم گپ بزنیم. من در این شرایط چه فاصله آرتیستیکی با شما دارم؟ من فکر می کنم کار ما به اندازه کافی می تواند صحبت کند و نشان دهنده اوضاع و احوال مان هست. در این شرایط دیگر لازم نیست خودمان هم رفتارمان را دفورمه کنیم تا مثلا بگوییم ستاره موسیقی هستیم. 

به نظر من این ماجرا مربوط به آدم هایی است که موسیقی چندان برایشان مهم نیست. در حالی که خود موسیقی خیلی مهم تر از همه ما است. در نتیجه دیگر چیزی برای فخرفروشی وجود ندارد. به هر حال حضور در عالم موسیقی موهبتی بوده که به من اعطا شده است و نوع دیگری از موهبت برای شما اتفاق افتاده. با این توضیحات، اتفاقا با توجه به تولیداتم، حواسم خیلی به برندم بوده. من حواسم را معطوف این کرده ام که چه کاری را بکنم و چه کاری را بخوانم، نه اینکه برای کسی قیافه بگیرم. 

فکر می کنید در وضعیت فعلی موسیقی پاپ خود موسیقی تا چه حد مهم است؟
من فکر می کنم اینجا هم مثل همه جای دنیا، هم موسیقی خوب داریم و هم موسیقی بد. حتی در انگلیس هم که به عقیده من مهد موسیقی پاپ است و اگر توجه کنید به جز دو سه ابرستاره آمریکایی مثل مایکل جکسون و الویس پریسلی، بقیه ستاره های جهانی موسیقی پاپ انگلیسی بوده اند.

موزیک بد وجوددارد. البته معیار من برای موزیک بد ممکن است فرق داشته باشد، من معتقدم موسیقی باید درست باشد. از آنجا به بعد سلیقه است و خوب و بد ندارد. اینجا هم همینطور است. موسیقی بد داریم، موسیقی خوب هم داریم. گاهی ممکن است است برخی که که می خواهند پز روشنفکری بدهند بگویند مثلا فلان گونه موسیقی زیاد شده است. اما من فکر می کنم آن نوع از موسیقی هم ضرورتا موسیقی بدی نیست. 

با این توضیح فکر می کنم موسیقی باید هدف داشته باشد. اگر شما موسیقی ای تولد می کنید که مردم با آن برقصند و مردم می توانند با آن برقصند، موزیسین خوب و قابل احترامی هستید. این نظر شخصی من است. مهم این است که تارگت اجتماعی شما کدام بخش از جامعه است. 

به عقیده من موسیقی باید مکان، زمان و مصرف کننده مشخص داشته باشد. مثلا مشخص است که فرهاد مهراد موسیقی اش را برای چه تولید می کرد. شما امروز می توانید این موسیقی را بگذارید و به آن فکر کنید و متوجه خیلی از مسائل هم بشوید. آقای فرهاد موسیقی اش را برای جشن تولید نمی کرد و خودش هم می دانست. 

در همان زمان هم موزیسین های درجه یکی بودند که موسیقی شان را برای جشن تولید می کردند. الان هم همین طور است. در میان بچه های جوانی که دارند کار می کنند خیلی هایشان موسیقی های شادی تولید می کنند که خوب است. چون با توجه به هدفی که در تولیدش بوده کارکرد دارد. در نتیجه به نظر من اینجا هم مثل بقیه جاهای دنیا است. پس نمی توان گفت وضع موسیقی در ایران اسفبار است.

شاید این جریانات به سبک زندگی هم ارتباط داشته باشد. مثلا در گذشته هر کدام از ما اگر گوشی موبایل مان خراب نمی شد زودتر از دو سال یک بار آن را عوض نمی کردیم، اما امروز با آمدن جدیدترین مدل از یک برند، فوری گوشی مان را عوض می کنیم. شما در آن دوره به عنوان کسی که پشت کارهایش اندیشه و فکر هست شناخته می شدید. طراحی شده می خواندید و هدف تان هیت شدن نبود.

یک نکته مهم را فراموش نکنید. درواقع ما درباره نصف موسیقی صحبت می کنیم، چون بانوان اینجا نمی توانند بخوانند.البته اصلا وارد جزییات این بحث نمی شوم. بخش دیگری از مشکل این است که در کشور ما هنوز تکلیف موسیقی معلوم نیست که بالاخره مجاز است یا نه. یعنی از موسیقی در ایران استفاده ابزاری می شود. من بنا نداشتم این حرف ها را تا قبل از یک مصاحبه تصویری مطرح کنم. چون وقتی مردم این حرف ها را با صدا و تصویر خود من می بینند و می شنوند خیلی فرق می کند با زمانی که می خوانند. اینجا برای موسیقی دارد اتفاقات عجیب و غریبی می افتد، در نتیجه شما به عنوان موزیسین اصلا نمی توانید به پروداکشن فکر کنید. 

زمانی که من کار می کردم هم اوضاع همین طور بود، امروز اما بدتر شده. زمانی که ما کنسرت داشتیم من از یک هفته قبل خوابم نمی برد. ما دوازده شب و هر شب دو سانس اجرا داشتیم. بیست و چهار سانس و برای هر سانس 2 هزار و 200 نفر. در این شرایط یک سانس اجرا نبود که بگوییم خب حالا می رویم برای خواندن تا ببینیم چه پیش می آید. متاسفانه در آن شرایط وقتی برای ساندچک می رفتیم سالن را در اختیارمان قرار نمی دادند.

خارج از ایران اوضاع موسیقی اینطور نیست. مثلا می گویند سه سال دیگر ساعت هفت و ده دقیقه اینجا کنسرت برگزار خواهدشد و همه هم می روند بلیت هایش را می خرند. چون می دانند به جز زلزله اتفاق دیگری نمی تواند این اجرا را لغو کند. اما اینجا چطور؟ برنامه کنسرت مثلا برای ماه آینده مشخص می شود. بلیت فروشی انجام می شود و چند ساعت مانده به اجرا اعلام می کنند که کنسرت لغو شده است. البته این ماجرا برای من اتفاق نیفتاده، اما چون برای من پیش نیامده به این معنا نیست که نباید اینها را بگویم.
 
هشت سال به کُما رفتیم

امروز به دلایل غیرموسیقایی کنسرت ها را کنسل می کنند. با این شرایط از آرتیستی که برای اجرایش تمرین کرده و استرس اجرا را کشیده دیگر چه چیزی باقی خواهدماند؟ در نتیجه طبیعی است که اینجا نمی شود خیلی به پروداکشن فکر کرد. به قول شاملوی بزرگ: «عقوبت جانکاه را چندان تاب آوردیم، آری، که کلام مقدس مان، باری از خاطر گریخت!». اینجا باید به چیزهای دیگر آنقدر فکر کرد که دیگر زمان فکرکردن به خود موسیقی باقی نمی ماند.

باز هم تاکید می کنم که این اتفاقات برای خود من پیش نیامده، اما نمی توانم بگویم چون برای خودم پیش نیامده این حرف ها را نمی گویم. در مورد آقای کلهر هم شنیدم که کنسرتش کنسل شده. در شرایطی که بنا به دلایل غیرموسیقایی کنسرت ها را لغو می کنند ما چطور می توانیم در مورد پروداکشن با هم صحبت کنیم؟ چرا اجرای یک موزیک درجه یک از سوی یک موزیسین درجه یک باید کنسل شود؟ البته من دلیلش را نمی دانم، اما در این مدت به قدری این اتفاقات افتاده که آدم در این مورد ناراحت می شود.

شرایط حال حاضر موسیقی را تا چه حد ناشی از عدم توانمندی خواننده ها می دانید. چندی پیش یکی از موزیسین ها در مصاحبه ای گفته بود بیشتر خواننده های امروز حتی نمی توانند نت خوانی کنند. این شرایط در میان خوانندگان نسلی که شما به آن تعلق دارید وجود نداشت؟
من فکر می کنم لزومی ندارد خوانندگان موسیقی هایی غیرکلاسیک بدانند. البته که اگر بدانند بهتر خواهدبود. اما ندانستنش عیب نیست. بسیاری از خوانندگانی که من آنها را دوست دارم موزیسین هستند و نت هم می دانند، اما گروهی که فقط خواننده اند فکر نمی کنم نت خوانی بلد باشند. ما ستاره های زیادی در سطح جهان داشته ایم که نمی توانستند نت خوانی کنند. تاکید می کنم که این مساله برای خواننده پاپ نمی تواند به عنوان ایراد مطرح شود.

منظورم عدم دانش کافی برخی خوانندگان است. اینکه خواننده شعر را غلط می خواند چیز خوبی نیست. در زمانی که نسل شما در موسیقی ایران شکل گرفت این مشکلات به این شکل وجود نداشت.
برای جواب دادن به این سوال باید به عقب تر برگردم. یعنی باید به قبل از نسل خودمان برگردم. البته نسل ما هم خیلی قدیمی نیست و هم دوره خدابیامرز بنان که نبودیم! به هرحال یک سری اتفاقات می افتد که از نظر موسیقایی یونیک است. با این توضیح که در هیچ کجای دنیا نمی بینید که چند آرتیست پشت یک میز بنشینند و یک جوان را قضاوت کنند که تو می توانی بخوانی یا نمی توانی. اصلا این اتفاق باورنکردنی است. مصاحبه های آن موقع من هست که می گفتم این اتفاق عجیب است.

شورای نظارت و ارزشیابی را می گویید؟
شورای ارزشیابی یا مثلا تست صدا. اینها چیزهای عجیب و غریبی است. در تمام جهان این مساله را مردم تعیین می کنند. در تمام دنیا کسی نیست که هی برود نوار تولید و بعد هم هیچ کس آن نوار را نخرد. اگر صدای کسی خوب نیست، طبیعتا مردم کارش را نمی خرند. اصلا لزومی ندارد چهار نفر آرتیست بیایند بگویند آقا شما صدایت خوب نیست. من هم در پاسخ می گویم صدایم خوب است و شما اشتباه می کنید. الان هم همین طور است. من می گویم مردم باید تصمیم بگیرند. شما اگر کار بی کیفیت ارائه دهی کسی آن را نمی خرد در نتیجه یا باید کار، باکیفیت باشد یا باید بروی بیرون. وگرنه هیچ کدام از ناشران با شما کار نمی کنند. در اینجا این اتفاقات می افتد. ولی تاثیری در مخاطبانی که شما به آنها اشاره کردید نمی گذارید. به همین خاطر موضوع خیلی جدی نمی شود.

من می خواهم با حرف شما مخالفت کنم. اینکه در تمام دنیا معیار مردم هستند درست است و حتی وقتی کسی پیانوی شماره دو راخماینوف را اجرا می کند اگر کسی گوش ندهد، او هم باید برود خانه اش. در ایران نمی شود به این معیار استناد کرد. شما وقتی انتخاب هایتان محدود شده اند چه کار می توانید بکنید غیر از رفتن به یکی از این کنسرت هایی که امکانش وجود دارد؟ یک ارشادی وجود دارد که عده ای از فیلترش گذشته اند و شما از میان آنها باید انتخاب کنید.

در اینجا اشتباه و سوءتفاهمی اتفاق افتاده. من درباره امروز صحبت نمی کنم. کسانی که در ارشاد بوده اند، به غیر از آن هشت سال، همیشه با من رابطه خوبی داشتند. اما به طور کلی یک سوءتفاهم شده است. دوستان ارشاد نشسته اند آنجا که کار ما را انجام بدهند، نه اینکه به ما وقت ندهند. اگر هنرمند نباشد و هنری درمیان باشد این عزیزان متولی چه چیزی خواهند بود؟ من در تمام طول سال های فعالیتم فقط دو بار رفته ام ارشاد و تمام کارهایم را مدیربرنامه های سابق و دوست امروزم آقای حبیب صبور انجام می دادند.
 
هشت سال به کُما رفتیم

شما مشخصا از سال 84 به بعد دیگر کار نکردید. البته دو آلبوم بعدا از شما منتشر شد...

بسیاری از آن قطعات تولیدات قبل از سال 84 است. ترک محتسب را کنسرت بهمن سال 83 اجرا کردم، بعد سال 90 آمد بیرون. چون در این فاصله هفت ساله ما پروسه گرفتن مجوز شعر این قطعه را پشت سر گذاشتیم و آخرسر هم تا آنجا که می دانم نشد. به همین دلیل هم دوستان ما در حوزه هنری لطف کردند آن آلبوم را منتشر کردند. خود آلبوم «بازی عوض شده» هم داستان های زیادی داشت تا بالاخره آمد بیرون.

با اینکه دو آلبوم در این سال ها از شما منتشر شده ولی مشخص است تمایلی به اینکه در فضای موسیقی پررنگ شوید ندارید. در بدو امر چه اتفاقی افتاد که شما به این نتیجه رسیدید که بهتر است فعلا کاری از شما منتشر نشود؟
پروسه کارکردن برای ما از سال 84 به بعد سخت شد، به ما گفتند تمام قطعاتی که تا امروز می زدید را باید دوباره بیایید مجوز بگیرد. تمام قطعاتی که شاید بالغ بر دو هزار بار در کل ایران زده بودم. این مساله برای تیم موسیقی ما خیلی سخت بود.

آن موقع که تصمیم گرفتید کار نکنید با اعضای گروه چطور مساله را مطرح کردید؟
همان موقع یک بخشی از بچه های ما کارهای دیگری هم می کردند و یک سری هم بچه هایی بودند که همه گروه ها دوست داشتند با آنها کار کنند. همه ما با هم دوست بودیم و هنوز هم هستیم. همه بچه ها هنوز هم با هم رفاقت دارند. خدا شاهرخ پورمیامین را رحمت کند. روز تشییع جنازه شاهرخ که بچه ها را دیدم دلم برایشان می تپید. 

این بچه ها با ارکستر من کارشان را شروع کردند. یعنی اینطور نبود که آنها را در ارکسترهای دیگر ببینم و بعد به ارکستر ما بیایند. خیلی از آنها را فواد می شناخت. با خیلی از آنها تصادفی آشنا شدیم. بعضی از آنها مثل آقای ویسانلو خودشان آمدند. همایون نصیری را من در یک کنسرت دیدم، در حالی که شانزده، هفده سالش بود و پرکاشن می زد. 

زمانی که داشتیم کار را تعطیل می کردیم همایون گروه دارکوب را جمع کرده بود. یعنی فعالیت های گروه دارکوب شروع شده بود. بابک ریاحی پور یکی دو گروه کار می کرد. فیروز (ویسانلو) هم همان موقع داشت آلبوم خودش را ضبط می کرد. یعنی بچه ها آن موقع کارهای شخصی خودشان را هم داشتند. برای اجرا البته وقت نداشتند با کس دیگری کار کنند. چون آن موقع نزدیک سالی 90 تا 100 یا حتی 120 کنسرت داشتیم. در سال 83 آن طور که خاطرم هست 110 تا 112 شب روی استیج بودیم که برای آن زمان عدد زیادی بود. برای الان هم البته این عدد بالاست.

هیچ یادداشتی از آن روزها برای خودتان ننوشتید؟ سالی صد شب مراوده مستقیم با مردم ناگهان قطع شد. شما در اوج شهرت و محبوبیت تصمیم گرفتید  هیچ کس را نبینید. این مساله خودش باعث افسردگی می شود...
افسرده هم شده بودم. البته بعدش کار در پروسه تولید «نهان مکن» افتاد و قدری مشغول آن شدم. در حقیقت ما بخش اجراها را تعطیل کردیم و رفتیم سراغ کارهای دیگر. ولی به طور کلی وضع جدید دپرشن داشت و هرچه هم که گذشت بیشتر و بیشتر شد. با این وجود بدون آنکه بخواهم حرف کلیشه ای بزنم باید بگویم که انرژی که از مردم در خیابان می گرفتم واقعا مثل مرهمی بود که انگار نه انگار دیگر کنسرتی در کار نیست. آن انرژی بود و هنوز هم هست. این خیلی برای من دلچسب است که این همه سال است کار نکرده ام، اما هنوز هم آن محبت وجود دارد. 

در خیابان مردم می شناسند و سوال می کنند. جالب است که این مساله فقط بین من و مردم اتفاق می افتد. یعنی هیچ وقت هیچ مقام مسئولی از من نپرسید شما که سالی صد شب کنسرت می دادید کجا هستید؟ یک موقعی هست شما یک کاری انجام می دهید و چون هیچ کس نمی شنود ول می کنید می روید. در مورد ما اینطور نبود. هیچ کس نپرسید چرا کار نمی کنید و البته طبیعی هم بود نپرسند.
 
هشت سال به کُما رفتیم

انگار ناگهان موسیقی نسل شما که از سال 76 وارد جامعه شد با یک قدرت و سرعت عجیب موسیقی لس آنجلسی را گرفت. در این بین تفاوتی وجودداشت. بعضی ها به تبع نوستالژی ساختن شان مطرح شدند. مشخصا شما و آقای اصفهانی یونیک بودید و کار خودتان را انجام می دادید. شما هنوز هم همینطور کار می کنید. یک بخشی از این ماجرا به نظر من به واسطه شخصیت آرتیستیکی است که علیرضا عصار برای خودش تعریف کرده است. قسمت دیگر هم این است که همیشه با گذشته مقایسه می شدید و شبیه هیچ کس نبودید. کمی درباره این موضوع و البته رقابتی که بین موسیقی مجاز و غیرمجاز ایجاد شده بود صحبت کنید؛ رقابتی که شاید الان اینترنت آن را هم از بین برده است...

بله. اینترنت این رقابت را از بین برده است. آن زمان که ما کار را شروع کردیم اولا مساله شباهت صدا مطرح بود و البته بعضی ها هم در صدایشان این شباهت وجود داشت، ولی لزوما کسی تقلید نمی کرد. برای من همه این اتفاقات قدری دیرتر افتاد. به خاطر اینکه آن شباهت وجود نداشت. قوتی به گذشته برمی گردم می بینم ترانه ای که با آن معروف شدم را اگر امروز روی کاغذ هم بنویسی اصلا کسی طرفش نمی رود. تا چه برسد به اینکه فکر کند با این ترانه می شود معروف شد. 

شما فکر کن روی کاغذ بنویسی: «عنقای قاف غربتم، کی بانگ بر تیهو زنم...». از روی این عبارت خواندن هم سخت است، چه رسد به اینکه مقبول مردم بشود. بعد در مارکت پاپ آن موقع با این ترانه معروف می شوی. ما به واسطه علاقه شخصی خودمان این کارها را انجام دادیم.

اگر بخواهیم پروسه موسیقی در سال های بعد از انقلاب را آنالیز کنیم، باید بگوییم اتفاقاتی که در دهه 60 افتاد متاثر از جنگ بود. طبیعی هم بود؛ در هر کشور دیگری هم اگر جنگ شود ادبیات، موسیقی، داستان، سینما و همه هنرهایش از آن تاثیر می پذیرند. آن هم آن جنگ نابرابر ظالمانه وحشتناکی که به ما تحمیل شده بود. در نتیجه طبیعی بود که موسیقی ما هم با آن فرم شکل گرفت. یعنی مارش گونه و نظامی طور بود و برای تهییج مردم ساخته می شد. بعد از اینکه جنگ تمام شد هنوز هم موسیقی متاثر از همان فضا بود، یعنی به فرمت ترانه نرسیده بود. هنوز چیزی بود بین مارش و ترانه، یعنی به نوعی حالت سرود پیدا کرده بود. 

به نظر من نسل اول بعد از انقلاب، نسل پیش از ما بودند. بدون تقدم و تاخر، آنهایی که خاطرم هست را نام می برم و اگر یادم رفت از همین جا عذرخواهی می کنم. آقای حمید غلامعلی که چه صدای خوبی هم داشت و من چقدر کارش را دوست داشتم. آقای بیژن خاوری، آقای بهادری و آقای همایونفال. اینها نه به واسطه نوع اجرای خودشان، بلکه به واسطه نوع موسیقی شان، خواندن شان سرودگونه صدا می داد. در پاساژ بین پایان جنگ و شروع دوره جدید موسیقی که به نوعی بازار هم داشت، این عزیزان اجرا کردند. 

تفاوت ما این بود که موسیقی مان شبیه شد به آنچه که قبل از انقلاب مطرح بود؛ یعنی از فرمت سرود دور شد و وارد بخش ترانه شد. شما کارهای آن زمان را که گوش کنید می بینید کارهای قابل دفاعی بودند. البته به گردن کلفتی تجربه های قبل از انقلاب نبودند. به این خاطر که ما هم تجربه نداشتیم و تازه داشتیم کارمان را آغاز می کردیم. اما به هر حال شروع خوبی بود. کارهایی که خود من اجرا کردم (البته منظورم تعریف از خود نیست، منظورم در کلیت آهنگسازی، نوازندگی، تنظیم و... است)، کارهایی که فواد برای من و محمد ساخت( محمد اصفهانی) و کارهایی که شادمهر ساخت، برای آن زمان واقعا خوب بود. همین امروز هم قابل دفاع و قابل اعتنا است.

شما در مورد آن نسل حد واسط نکته جالبی را مطرح کردید. آنها کارهایشان از حالت سرود درآمده بود، اما همچنان پایه و اساس شعرها مفاهیم خیلی کلی نظیر آمدن بهار، مسائل اخلاقی- مذهبی و مفاهیمی از این دست بود. امثال شما این فضا را در دست گرفتند و به سمت جامعه بردندش. مثلا شعر «ای کاروان! ای کاروان!» ادبیاتی در خوانش دارد که ماهیت ساختاری خود آن شعر هم متفاوت است. یعنی چیز است که آدم آن دوره با آن حال می کند و می گوید من دوست دارم مثلا در مورد علی (ع) اینطور با من حرف بزنند. امروز ترانه به سمتی رفته که خیلی متفاوت تر از آن دوره است. این سیر را چطور می بینید؟

به نظر من اگر منصفانه قصه را بررسی کنیم چیزی غیرطبیعی در این سیر وجود ندارد. آنچه از جنگ به این سو، بر جامعه ما گذشته یعنی سال های دهه 70 و بعد تغییراتی که به وجود آمد تا اینکه به سال 84 رسیدیم و علی الخصوص اتفاقاتی که در بُعد فرهنگی از سال 84 به این سو افتاد، چیز عجیبی را در سیر نشان نمی دهد. 

این تغییرات مشخص و قابل آنالیز است. یعنی شما می بینید که در آن هشت سال چه اتفاقات فرهنگی افتاد و چه تاثیراتی بر روابط انسانی، اجتماعی و نسل جوان ما گذاشت. تغییراتی اساسی در ابعاد اجتماعی به وجود آمد که در تولیدات ما هم دارد خودش را نشان می دهد و فقط هم مختص موسیقی نیست. در سینما هم دارد خودش را نشان می دهد. در حال حاضر هم به نظر من جامعه در حال پوست اندازی است. خیلی برای من خوشحال کننده است که اتفاقاتی که در موسیقی افتاده را در سینما هم داریم می بینیم. 

چه چیزی لذت بخش تر از اینکه «ابد و یک روز» آنقدر می فروشد. این فروش چقدر امیدبخش است! نه فقط برای من که بیننده ام و چون دوستانم در آن بازی کرده اند می بینمش، بلکه برای تولیدکننده ها، تهیه کننده ها و کارگردان ها، که می شود فیلم جدی هم بسازی که لزوما راحت الهضم نباشد و فروشد یا لزوما بنا نیست کارهای کمیک بفروشد. مثلا «جدایی نادر از سیمین هم فیلم درخشانی بود. ولی امروز عناوین فیلم های خوب بیشتر شده. در موسیقی هم همین طور است.
 
هشت سال به کُما رفتیم

درباره مواجهه شما با مولانا و «ای کاروان» هم صحبت کنید. مولانا با جهان بینی و نه فقط کلماتش همه زمان ها را درنوردیده. نه فقط شما، که محسن چاوشی هم که مولانا می خواند، آن قطعه مورد توجه قرار می گیرد. روزبه نعمت اللهی هم می خواند همین طور و...
برای اینکه زیبایت. آن اندیشه، اندیشه نابی است. هر کسی بخواهند هم فرق نمی کند. او یک استثنا در تاریخ جهان است. در مورد اولین باری که داشتم به قونیه می رفتم احساسی داشتم که نمی شود با کلمات بیانش کرد. حس عجیبی بود. سال ها بود شعرهای مولانا را می خواندم و بعد از این همه سال، برای تولد مولانا رفتم قونیه. وارد آنجا که شدم نوشته هایی را دیدم که هیچ جای دیگر ندیده بودم. بالای سنگ قبر مولانا نوشته بود: سخن خاص نگو مجلس عام است اینجا/ سخن خاص نهان در سخن عام بگو». 

شما کافی است همین یک بیت را بخوانی و یک ماه سرگشته شوی. مگر می شود چنین چیزی را اینقدر درست بگویی! همه چیز را می توانی با همین یک بیت آنالیز کنی و کائنات و جهان را می توانی با همین یک جمله بشکافی. چه چیزی زیباتر از این است که با «معشوقه با سامان شد تا باد چنین بادا»ی مولانا معروف شدم. دیگر چه چیزی بهتر از این می تواند وجود داشته باشد؟

از اینجا به بعد می خواهید چه کار کنید؟
فکر کنم صحبت هایی که تا اینجا داشته ام مناسب نوشتن نیست. چون اینکه درباره کائنات چه فکر می کنم به چه درد مردم می خورد؟! توضیحات تاریخی موسیقی را هم که علاقه مندان موسیقی می دانند. اما اینکه از این به بعد می خواهم چه کار کنم بحث خوبی است. من کم کم مشغول ضبط کردن آلبومم هستم و برنامه ام این است که اگر شد آلبوم را همین امسال منتشر کنیم و کنسرت هم بدهیم.

ادامه همان مسیری است که از شما در ذهن ما مانده؟!
نه، بالاخره من هم در این سال ها تغییر کرده ام. سنم هم بیشتر شده، بعد هم یک سری کارها هست که قبلا انجام داده ام. به عنوان مثال دیگر به نظر خودم لزومی ندارد کاری در فرمت «من مست و تو دیوانه» روی شعر حضرت مولانا انجام بدهم. چون این کار را انجام داده ام. باید دنبال فرمت های دیگری باشم. 

یک بحث، بحث ادبیات آلبوم است و یک بحث هم شکل گیری موسیقایی آلبوم است که من در هر دوی اینها تغییراتی کرده ام. خودم تغییر کرده ام، نه اینکه بخواهم این دو را تغییر بدهم. به هر حال آنچه مسلم است تا خودم کار را دوست  نداشته باشم منتشرش نمی کنم. ولی اوضاع خوب است و با دوستان که یکی شان خود شما (میثم یوسفی) هستید، مشغول کار هستم.

شاید انرژی برآمده از کار تازه منتشر شده بیشتر شما را به این سمت هل بدهد که آلبوم را امسال جمع و جور کنید.
من با علیرضا افکاری که این آهنگ را ساخته خیلی گپ زدم و اتفاقات بعدش را به هم منتقل کردیم. این ترک بعد از این همه سال بیرون آمده است. من اگر به شما بگویم در خیابان بین مردم عادی چه اتفاقی افتاده باورتان نمی شود. الان به دلیل وجود اینستاگرام و فیس بوک و... بیشتر در جریان قرار می گیری که بقیه درباره کارت چه می گویند. 

یک بخش فالوئرهای خودت هستند که این خودش هم بحث جالبی دارد. شش ماه بعد از اینکه من کار را کنار گذاشتم فیس بوک در ایران رواج پیدا کرد. همه نوزانده های من از خود من فالوئرهای بیشتری دارند. همیشه به خودم می گویم اگر اینستاگرام در سال 80 که من آلبوم عشق الهی را بیرون دادم (که خیابان خواب ها و خیال نکن نباشی داخلش بود و سر و صدا کرده بود) وجود داشت، من الان چند تا فالوئر داشتم! 

در تمام سال هایی که دوستان من داشتند به شدت و البته خوب کار می کردند و فالوئر پیدا می کردند من در خانه نشسته بودم و داشتم برنامه نود را نگاه می کردم! بعد که کار را شروع کردیم، خب سخت بود. خدا را شرک آنچه مایه دلگرمی است بخش عاطفی موضوع است. مردم محبت دراند، من هم کیف می کنم و خیلی خوشحالم که شرایط به این صورت است.
 
هشت سال به کُما رفتیم

فکر می کنید کی آلبوم منتشر می شود و کنسرت بعد از انتشار آلبوم است یا قبل از آن؟
فکر می کنم کنسرت بعدش باشد. شهریور یا بعد از محرم و صفر آلبوم منتشر می شود.

در این مسیر که به تازگی شروع کرده اید سینگل ترک هم منتشر می کنید؟
سینگل ترک که بله و البته بعدا هم در آلبوم منتشر می شوند. اما تا آن موقع حداقل دو ترک دیگر هم منتشر خواهیم کرد. بستگی به سرعت بچه هایی که دارم با آنها کار می کنم هم دارد.

درباره شاهرخ که خیلی دوستش داشتید حرف بزنید.
من شاهرخ را خیلی دوست داشتم. آن روز را به طور خیلی عجیبی یادم است که در منزل فواد نشسته بودیم و داشتیم تصمیم می گرفتیم ارکستر جمع کنیم. فواد شاهرخ را می شناخت و با او تماس گرفت و گفت می خواهیم برای علیرضا ارکستر جمع کنیم. آن موقع تمام خوانندگان هم دوره من ارکسترشان را جمع کرده بودند و آلبوم داده بودند. من هم آلبومم بعد از همه بیرون آمد و هم آخرین نفر بودم که کنسرت برگزار کردم. البته شادمهر که هیچ وقت کنسرت نگذاشت. اما محمد اصفهانی آلبوم داده بود و کنسرت گذاشته بود. آقای حسین زمان آلبوم داده بود و کنسرت گذاشته بود. خشایار اعتمادی و قاسم اقشار هم همینطور. فقط من مانده بودم. شاهرخ جزو اولین نفراتی بود که به ارکستر ما پیوست و تا آخرین باری که روی استیج رفتم هم ماند.

از او خبر داشتید؟
قبل از بیماری بله. اما بعد از آن چون نمی شد با خودش صحبت کرد از طریق برادرش جویای احوالش بودم. من ایران نبودم که آن اتفاق افتاد. موقعی که برگشتم عمل کرده بود و از آنجا به بعد با شهرام (برادرش) صحبت می کردم، چون برای خود شاهرخ مقدور نبود صحبت کند. همه ما امیدوار بودیم که بهتر شود. شهرام می گفت بهتر شده. حتما شاهرخ خواسته بود که این را بگوید. او بچه خوش قیافه و شیکی بود و شاید دلش نمی خواست کسی در آن روزها ببیندش. قبل از عید خبرهایی شنیدم که حالش بهتر شده و همه ما امیدوار بودیم بعد از عید او را ببینیم. یک شب شهرام زنگ زد و گفت تمام شد!

میزان از دست دادن ها زیاد شده...
واقعا عجیب است. در دوران کودکی ما اینطور نبود. سال ها می گذشت تا یک فرد سالخورده فوت کند. می گفتند مادربزرگ فلانی که 85 سالش بود فوت کرده، ناراحت می شدیم، اما تعجب نمی کردیم. چون روند طبیعی زندگی همین بود. الان اما روزنامه ها را که باز می کنیم می بینیم دور از جان همه، یک جوان سکته کرده، مریض شده یا فوت کرده. اصلا نمی دانم چرا زندگی اینگونه شده است.


کد مطلب: 62765

آدرس مطلب: https://www.irankhabar.ir/fa/doc/news/62765/علیرضا-عصار-متن-ستارگی-عنوانش-برداشت-خانه-رفت

ایران خبر
  https://www.irankhabar.ir