تعدادی از کاربران ایرانی مطابق آن چه که طی سالیان گذشته رفتار کرده اند، این هفته هم ضارب رونالدو را مورد لطف قرار دادند! و هم سری به صفحه ی دختر اوباما زدند.
هتاکان مجازی یا (ساعت خوشی، هفته)
تعدادی از کاربران ایرانی مطابق آن چه که طی سالیان گذشته رفتار کرده اند، این هفته هم ضارب رونالدو را مورد لطف قرار دادند! و هم سری به صفحه ی دختر اوباما زدند.
ساعت خوش را که یادتان هست، مجموعه طنز موفق که در اوایل دهه هفتاد موفق شده بود در عین خلق لحظه هایی شاد، سویه های انتقادی اش را هم حفظ کند. در ساعت خوش آیتمی بود که چند جوان سر گذری روزگار می گذراندند و به قولی علاف بودند، آن ها هر جنبنده ی غریبه ای را که می دیدند مورد مهرورزی قرار می دادند و خودی نشان می دادند، عبارت معروف آن آیتم را شاید یادتان مانده باشد: «بچه این محلی؟ بچه این محل نیستی؟ پس راهتو بکش برو»
علاف های سر گذر همان های که تسبیح می چرخاندند و فکل شهلا می کردند، حالا در اینستاگرام روزگار می گذارنند، آن ها بر خلاف ظاهر پر ادعا خیلی هم خطر ندارند. آن نسخه ی قدیمی یک پایش را به تیر چراغ برق می زد و با لب و لوچه خط و نشان می کشید، این جدیدی ترها برای ضارب رونالدو خط و نشان می کشند(هر دو پر ادعا اما پوچ) و از دختر اوباما طلب دارایی های ایران را می کنند، در حقیقت هر دو در یک وضعیت به سر می برند:«پوچی»
آن هایی که می خواهند و نیاز دارند از انرژی لبریز شده ی وجودشان استفاده کنند و تاثیر بگذارند و دیده شوند و وقتی در عالم واقع جایی برای ابراز ندارند مجبور به هرزه گردی های مجازی می شوند، وگرنه که آن ها هم می دانند تجویز روغن بادام برای پای مصدوم رونالدو در حقیقت هجو یک وضعیت است، اتفاقا با کمی دقت در می یابیم این انتخاب آگاهانه است، این که در صفحات پر بازدید لگد پراکنی کنی و دیده شوی و دیده شدند، مگر غیر از این است؟ تاثیر هم گذاشته اند(روزنامه معتبر اسپانیایی پیام های ایرانی را تیتر یک کرده، گرچه خفت بار) این ساعت خوشی است، ساعت کامیابی است، جوانانی که از فرط قحطی فضا به مجاز روی آورده اند، احمقانه و عاقلانه لگد پرانی می کنند شاید از این پوچی کمی فاصله بگیرند، این تهی مایگی را جنون درمان کند شاید.
مسعود رجوی یا (ایدئولوژیک، هفته)
اظهار نظر عجیب مقامات سعودی راجع به مسعود رجوی سر کرده گروهک منافقین بار دیگر ایدئولوژی را تیتر یک کرد.
سازمان مجاهدین خلق نمونه ی ایرانی یک گروه ایدئولوژیک است، سرنوشت دردناک و ذلت بار اعضای این گروه، هر ناظری را از هر چه تفکر جمود یافته متنفر می کند، ایدئولوژی ها روزگاری در زمانه سلطنت شوروی بر نظم جهانی سر سودایی داشتند و آرزوی فتح کائنات را در سر می پروراندند، اما آن روزگار گذشت و هر آنچه که بود دود شد و به هوا رفت.
سال ها گذشت و سرنوشت غم بار ایدئولوژی های شکست خورده آن قدر نقد شد و به قولی دستشان رو شد که حالا مضحک و خنده دار جلوه می کنند، در همین سال ها آنقدر فیلم و کتاب در این رابطه ساخته شد و دیده شد که برگشت آن آگاهی های دروغین و فربینده در شکل سیاسی محال به نظر می رسد، اما مساله به همین سادگی ها نیست شاید مسعود رجوی مرده باشد، شاید شوروی وجود نداشته باشد و البته که وضع آن ها مضحک به نظر می رسد اما آگاهی های کاذب در فرمی دیگر جولان می دهند و جمعی را مسخ می کنند.
شیفت ایدئولوژی از سیاست به سبک زندگی هوشمندانه در حال صورت گرفتن است، آن ها اقتصاد و فرهنگ و حتی حوزه های معنوی را تازه یافت کرده اند و به طور مثال در قالب هایی همچون بازار یابی شبکه ای با جدیت و مصرانه در حال نفوذ هستند، استراتژی همان استراتژی است(هدف گذاری و نوع انتخاب مسیر) اما تاکتیک (شکل و فرم در کوتاه مدت) تغییر پیدا کرده، حالا آگاهی های کاذب کادو پیچ شده و شیک و البته کاملا به روز شده در قالب های متنوع عرضه می شوند، و رگ خواب هر جمعی را با توجه به نیازهای آن جمع پیدا می کنند و مغزها و عملکرد ذهنی افراد را تصرف می کنند.
حرف آخر این که هر شکل از آگاهی که در قالبی سخت بتونی ریخته شود و نقد ناپذیر و کامل جلوه کند مضر است و قفلی بر آزاد اندیشی و پرواز ذهن می زند، شاید همه باید حواسمان به شکل های تازه و متکثر ایدئولوژی باشد، روزی نرسد به چیزی بخندیم که خودمان هم درگیرش هستیم.
مصطفی کواکبیان یا (گیلاس، هفته)
در حاشیه مراسم درگذشت عباس کیارستمی، مصطفی کواکبیان اظهار نظری غریب راجع به کیارستمی داشت.
در گذشت کیارستمی حاشیه های فراتر از متن داشت؛ سیل پیام های تسلیتی که افراد بی ربط و با ربط در دنیای مجازی رهسپار وب کردند و به شکلی کسل کننده از جو عمومی تبعیت کردند، هرکسی به گونه ای ردای روشنفکری و فرهنگ دوستی به تن کرد و آن چه که عرضه کرد هیچ نسبتی به نگاه خاص و ویژه کیارستمی نداشت، اتفاقا غالب افرادی که پستی راجع به کیارستمی گذاشتند کپی کاری کردند و از هر گونه خلاقیت و نگاه ویژه دور بودند، در حقیقت آن ها از خود کیارستمی دور بودند، خود خودشان را لو دادند و نشان دادند که با هر گونه زاویه دید خلاقانه فاصله دارند و بویی از آن شکل سینما نبرده اند.
در این بین نیکی کریمی و بهاره رهنما وارد مجادله شدند؛ یکی طرف عوام را گرفت و دیگری مقابلش ایستاد و خلاف میل عمومی حرف زد، مجادله ای که غافلگیری خاصی نداشت هر دو همان گونه ای اظهار نظر کردند که از آن ها انتظار می رفت. اما واکنش جالب تر در این میان متعلق نبود به کسی جز:«مصطفی کواکبیان» صاحب امتیاز روزنامه و حزب مردمسالاری نماینده سابق مردم سمنان و فعلی تهران.
کواکبیان و همکارانش قانونگذاری می کنند و خط مشی حرکت جامعه را مشخص ی کنند، آن ها تمثیلی از جمعیت هستند و خواست های آن ها را نمایندگی می کنند، آن ها تصمیم سازند، باید پیش بینی کنند و بشناسند، ادبیات را ذره ای آشنا باشند، تاریخ بدانند، با جامعه شناسی غریبه نباشند، علم آمار بدانند و... تا بهتر رصد کنند و وضع قانون حال بهتری داشته باشد، آن ها تمثیلی از مردمند اما نه تمثیلی از ناآگاهی های و کاستی های مردم، قصد تعمیم سهل انگارانه ندارم، اما نماینده ای که وقت حرف زدن در مورد یک کارگردان بین المللی دهانش پر از گیلاس می شود و خدای آفرینش را خدای گیلاس خطاب می کند در حداقلی ترین نقدی که می شود وارد کرد توان و ذکاوت کافی برای سخنوری ندارد، او و خیلی های دیگر چگونه داد سخن در حمایت از مردم سر خواهند داد؟ آن ها زیادی معمولی اند، زیادی کسل کننده اند، آن ها نماینده ی آن بخش لمپن ما شده اند.
کیپ کام پوش ها یا (آسوده باش، هفته)
کیپ کام روی مانتوهای دختران ایرانی ویراژ می دهد و حوزه ی حساسیت برانگیز پوشش در ایران بار دیگر دچار چالش شده.
ماجرای جمله ای که با آسوده باش شروع می شود و بخش دومش را خودتان کامل می کنید را احتمالا می دانید، تمهید انگلیسی ها قبل از آغاز جنگ جهانی دوم برای القای آرامش به مردمی که در استرس جنگ بودند از طریق یک ابزار ساده ی فرهنگ ساز؛ پوستر و بعدتر گسترش اتفاقی این تمهید و خب عصر ارتباطات و تبادل فرهنگی و باقی اش هم که می شود جمله ای انگلیسی متعلق به هفتاد سال پیش تن دختران ایرانی در تابستان 1395 خورشیدی.
گاهی آفت نظریه پردازی های زائد و دشوار کردن مسائل ساده به دامان زندگی ما می افتد، داستانی به این سادگی ابعاد پیچیده ای پیدا می کند که به قامتش نمی آید، نیاز خاص بودن و «من چیزی غیر از دیگری ام» نیازی ذاتی است که در شکل پوشش نمود زیادی دارد. پوشش روزگاری معایب بدن را پنهان می کرد و بر حسب گذر زمان کارکرد وسیع تری پیدا کرد، گسترده تر شدن کارکرد پوشش در کنار سیالیت و جاری شدن و ادغام لحظه به لحظه فرهنگ ها در هم دیگر، دو عاملی است که کیپ کام را از لندن به تهران می آورد و از قضا خیلی هم اینجایی جلوه می کند.
کیپ کام پوشیدن لذتی است که مشروع است و بهتر است به همان آسودگی که معنا می دهد خواند و تفسیرش نکرد. آسوده و رها بپوشیم، آسوده تر فکر کنیم و فارغ تر به فکر هم احترام بگذاریم و فرهنگ را به شکنندگی پوسته ی تخم مرغ نبینیم، فرهنگ در گذر قرن ها شکل می گیرد با یک مانتو از دست نمی رود، فرهنگ و تغییر آن احتمالا به سختی نرم کردن فولاد است، مغول و اعراب نتوانستند و کیپ کام که...
الهام چرخنده یا (استراحت کن، هفته)
همایش دعوت به چادری کردن بانوان تهرانی و حضور تبلیغاتی الهام چرخنده.
آنچه که در مورد الهام چرخنده در این بخش نقل می شود صرفا برگرفته از تجربه ی مواجهه مستقیم با نظرات مردمی است که در بخش خبری مجموعه «برترین ها» دریافت می کنیم و خیلی هایش را هم نمی توانیم منتشر کنیم، اقدامات یک هفته گذشته بازیگر خانم پر سر و صدا چندین بار حواس مردم را به سمت چرخنده کشاند و نظرات زیادی راجع به او داشتیم که بنا به شرایط جایی برای انتشارش نداشته ایم.
کلیت ماجرا این که خانم بازیگر تلاش در چادری کردن افراد جامعه اش دارد که فی نفسه اقدام مبارکی است، اما این که چه کسی؟ چه می گوید؟ در ماجرای چرخنده و چادر کمی چالش ایجاد کرده و دامنه ای این چالش به جایی رسیده که مردم احساسی شده اند و اصل ماجرا را زیر سئوال می برند، در واقع بخشی از مردم تبلیغ چادر از سوی چرخنده را امری ریاکارانه و ناخالص فرض می کنند و سیل احساسات منفی را به سمتش روانه می کنند، اما این سیل فقط چرخنده را با خودش نمی برد بلکه کمی از اعتقاد مردم به اصل پوشیدگی و حجاب را هم تحت تاثیر قرار می دهد.
شاید آن ها به حق توقع دارند کسی که امر به دعوت و پوشیدگی و تقوا می کند، باورهایش درونی شده باشد. آن ها بیشتر از آن که از زبان و کلام افراد متاثر شوند، کردار و مجموعه ی رفتار ها را زیر ذره بین می برند و نمی توانند تقاضای پوشیدگی را از کسی باور کنند که در پاسخ به یک دانشجوی جوان پرده دری می کند و از حوزه ی ادب و آبرو خارج می شود، مبلغ مذهبی شاید بیشتر از هر چیز باید مفاهیمی را منتقل کند که خود باورش کرده باشد، تا بتواند باور پذیر جلوه کند و حرفش نفوذ کند، اتفاقی که در مورد خانم چرخنده نیفتاده و یا حداقل قشر عظیمی از مردم این گونه تصور می کنند، در این میان چیزی که آسیب می بیند امر مبارکی چون «چادر» است.
پابلو نرودا یا (شاعر،هفته)
زادروز پابلو نرودا و بهانه ای برای شعربازی و کمی حظ بردن از کلمات.
شیلی چه چیزی به ذهن شما می آورد؟ زبان اسپانیولی؟ مردمانی سرخ پوست و قبیله ای و بدوی یا نه سالوادور آلنده (رفیق آقای شاعر؛ پابلو نرودا) یا پینوشه که در سال های انقلاب اسمش در خیابان های تهران فریاد می شد، شاید فوتبال قدرتمند سال های اخیرش.
شیلی معادن طلای زیادی دارد، کشوری که میان اقیانوس و کوه قرار گرفته و در این سال ها اوضاع اقتصادی خوبی پیدا کرده، آن ها از سال های کودتای آمریکایی فاصله گرفته اند و خاطرات سرنگونی آلنده را به فراموشی سپرده اند، اما از آن روزگار یک یادگاری مهم و دوست داشتنی دارند( کمونیست بودن نرودا را کنار بگذارید) پابلو نرودا شاعر عاشقانه های نابی است که حیف است خوانده نشود، کتاب هایش هم که به وفور یافت می شود.
برخیز با من / هیچ کس بیشتر از من / نمی خواهد سر به بالشتی بگذارد / که پلک های تو در آن / درهای دنیا را به روی من می بندد...
گوش دریا / پر است از زنگ و زنجیر و زنجره / از موج و اوج و حضیض / و من / پرم از تو / وقتی تو آوازم می خوانی
حسین فریدون یا (سرگیجه، هفته)
شایعاتی است مبنی بر دخالت برادر رئیس جمهور در انتصابات مدیران ارشد بانکی و ...
کریمی قدوسی می گوید، برادر رئیس جمهور با تقلید صدای حسن روحانی به طور شفاهی اجازه ی ترخیص کالا در گمرک را صادر کرده، رئیس کل سازمان بازرسی هم از نقش برادر رئیس جمهور در انتصاب رئیس بانک رفاه کارگران می گوید به رغم سوابق مساله دار، برادر رئیس جمهور اما می گوید دروغ و اتهام است.
یکی اصولگراست و یکی اصلاح طلب و یکی معتدل، در شهر اما از این دسته ها شایعات دیگری هم بوده و هست، مثلا دوست رئیس جمهور سابق که در عرض دوسال دستگاهی بهم زد، می گویند فلان کارخانه لبنیاتی معروف در خدمت فلانی است، می گویند همسر یکی از خانم های منصب دار علاقه ی خاصی به زمین های حاصلخیز دارد و البته می گویند در تهران و همین کنار گوشمان عده ای صاحب نفوذ روزگار به واقع خرمی دارند، می گویند و البته که ما فقط شنیده ایم...
نه دروغ است، بگذارید فکر کنیم دروغ است، مثل بیماری مبتلا به سرطان که توده هایش را لمس می کند اما باور ندارد همین توده ها روزی نفسش را می بلعد، دروغ است، «ما خوبیم، حال همه ی ما خوب است اما تو باور نکن، ملالی نیست جز گم شدن گاه به گاه خیالی دور، حوالی خواب های سال پر بارانی بود» سید علی صالحی از سالی پر باران در حوالی خواب های ما می گوید، همان سالی که مردم غریبه شدند و پای دموکراسی(اصل شفافیت) قطع شد و آن چه به یغما رفت «اعتماد» بود.