اندر احوالات رسانه ملی؛

تلویزیون می میرد، بَس که بیننده و اعتبار ندارد!

ضمیمه کرگدن روزنامه اعتماد , 30 تير 1395 ساعت 13:55

در این مجال به رادیو و تلویزیون پیش از انقلاب نمی پردازم که هرچه بود نه از نظر گستردگی پوشش مخاطب و نه به لحاظ کمیت و کیفیت برنامه ها، وضعیتی به کلی متفاوت داشت.


به گزارش ایران خبر، در این مجال به رادیو و تلویزیون پیش از انقلاب نمی پردازم که هرچه بود نه از نظر گستردگی پوشش مخاطب و نه به لحاظ کمیت و کیفیت برنامه ها، وضعیتی به کلی متفاوت داشت.

این رسانه که  پس از انقلاب، «صدا و سیمای جمهوری اسلامی» نام گرفت خیلی زود همچون یکی از اعضای خانواده ایرانیان، نه در کنار دیگر اعضای خانه، بلکه در شاه نشین و قبله گاه چشم و گوش آنان در مرکز توجه و تماشای اکثریت نزدیک به همه شهروندان ایرانی قرار گرفت. تلویزیون که پیش از انقلاب نه ویزای ورود به خانه بسیاری از شهرنشینان مذهبی را داشت و نه امکان حضور در بخش گسترده ای از مناطق روستایی که حتی اگر می خواستند، به علت نداشتن برق نمی توانستند تلویزیون تماشا کنند، به ناگهان و شتابان همچون «قاشق زن شب چله» پی در پی کوبه درهای خانه ها را کوبید و وارد شد و جاخوش کرد. 

به گمانم «پرویز کیمیاوی» فیلم «مغول ها» را که روایتی نمادگرایانه از ایلغار غافلگیرانه این رسانه بود، اندکی پیش از موعد ساخت! اگر گزافه نپندارید، می گویم که صدا و سیمای نخستین سال های پس از انقلاب در زمره خوش شانس ترین و پرمخاطب ترین رادیو و تلویزیون های جهان بوده است. البته از این سخن قصد این نتیجه گیری را ندارم که دلیل آن همه توجه و اقبال گسترده، عالی و ممتاز و بی کم و کاستی بودن برنامه های این رسانه بوده است.
تلویزیون می میرد، بَس که بیننده و اعتبار ندارد!
برای بسیاری از مردم که پیش از انقلاب تلویزیون نداشتند، روشن کردن یک جعبه چهارده اینچ رنگی- و اگر نشد، سیاه و سفید- در خانه که هم سخن بگوید و هم تصویر پخش کند، شبیه سفر به سرزمین عجایب بود. چهار چشمی نگاهش می کردند.

علاوه بر این که فضای پرتب و تاب سیاسی آن سال ها، هر روز کلی سوژه و خبر و حادثه در چنته داشت که مخاطب تشنه خبر را پای گیرنده می نشاند. از برخی برنامه های تولیدی شتابزده و شعاری با مضمون سیاسی که در قالب فیلم و سریال از تلویزیون آن سال ها پخش شد که بگذریم، واقعیت این است که اندک اندک با حضور و همکاری بسیاری از اهالی اندیشه و فرهنگ و هنر، در همان تلویزیون یک لاقبای دوکاناله- شبکه یک با هشت ساعت برنامه و شبکه دو عمدتا با برنامه های آموزشی و پوشش محدودتر- مجموعه ها و سریال های ارزشمندی ساخته شد که هنوز پس از سال ها با همه دگرگونی ها و نوآوری ها در عرصه تکنیک و ساختار و شکل و محتوای تولید تلویزیونی، دیدنی و پرجاذبه اند؛ سریال هایی چون «سربداران»، «بوعلی سینا»، «هزاردستان»، «سلطان و شبان» و «گرگ ها» و مجموعه هایی چون «مثل آباد» و «محله بروبیا» و از این دست.
 
تلویزیون می میرد، بَس که بیننده و اعتبار ندارد!

حتی در بخش های سیاسی و خبری نیز تلویزیون آن سال ها برخورد رسانه ای تری داشت؛ نمونه اش برنامه های گفت و گوی چندجانبه میان گرایش های گوناگون سیاسی و اعتقادی. اگرچه فضای خاص دوران جنگ تحمیلی و برنامه های مقتضای آن دوران، به تدریج سایه ای سنگین تر بر رویکرد برنامه های خبری و سیاسی و حتی تولید فیلم و سریال های مستند و داستانی این رسانه افکند، اما تلویزیون به گمانم تا واپسین سال های پایان جنگ، همچنان نقش و جایگاه کم یا بیش «دردانه» رسانه ای اش را در قلمرو خانواده ایرانی حفظ کرد. البته حواسم هست که هنوز س رو کله «هووی دلبر و رقیب وسوسه گر» چون شبکه های گوناگون ماهواره ای نیز پیدا نشده بود.

برداشت من این است که صدا و سیمای دهه نخست پس از انقلاب با همه شل و سفت کردن هایش در عرصه تعیین معیار و چهارچوب های شکلی و محتوایی- تصویر و موسیقی و مضمون- بلاتکلیف و سردرگم نبود و همچنان ماهیت رسانه ای خود را- هرچند به مثابه یک رسانه رسمی- حفظ کرده بود.

دوره تعلیق یا خماری
از فردای پذیرش قطعنامه پایان جنگ تا رحلت امام خمینی (ره) و پس از آن تا بازنگری در قانون اساسی و تغییر در مناسبات مدیریتی سازمان صدا و سیما با ارکان قدرت در نظام و سرانجام تا زمان جایگزینی علی لاریجانی به عنوان رییس این سازمان به جای محمد هاشمی که مدیرعامل آن بود، دوره چهار ساله ای است که به گمان من حال و هوای «تعلیق و خماری» و بلاتکلیفی بر این رسانه حاکم بوده است. 

انگاری مدیران و دست اندر کاران صدا و سیما دچار نوعی سردرگمی در مواجهه با اوضاع و احوال و نیازها و خواسته هایی از سوی مخاطبان شدند که گرچه تازگی داشت، اما به واقع سال ها زیر پوست جامعه درگیر دفاع و قناعت پیشه پنهان مانده بود. الگوی پیشین رسانه ملی برای پاسخگویی به نیازهای تازه، بسنده و راضی کننده نبود. طرح و الگوی تازه ای باید رقم می خورد. هم جامعه «پوست انداخته» بود و هم نرم نرمک سیاست ها و برنامه های پسادوران دفاع، اقتضای رسانه ای متفاوتی داشت.
تلویزیون می میرد، بَس که بیننده و اعتبار ندارد!
 

فرایند تولد
به گمان من، بهمن ماه سال هفتادودو را- که علی لاریجانی به عنوان نخستین رییس سازمان صدا و سیمای پس از بازنگری قانون اساسی منصوب شد- می بایست نقطه آغاز یک دگردیسی مهم در کائنات این رسانه به حساب آورد. واقعیت این است که از آن زمان تاکنون با وجود همه تفاوت هایی که در تیپ شخصیتی و منش و وزن و قواره فردی و پاره ای سلیقه های خاص مدیریتی و سیاسی و نگرش های فرهنگی و رسانه ای سه رییس این سازمان (لاریجانی، ضرغامی، سرافراز) و به رغم آمد و شد فله ای نیروهای همراه و همسو با هر یک از آنان در دوره ریاست بر سازمان بوده، همچنان در بر همان پاشنه چرخیده و همواره بختک چند رویکرد مشترک و مشابه و ادامه دار، الگوی اداره این سازمان بوده که نتیجه اش پدیده ای عجیب الخلقه به نام «رسانه ملی» شده؛ موجودی ترحم انگیز که هم والدینش را آشفته حال ساخته، هم خودش را سوژه حرف و حدیث و طعن و کنایه و نارضایتی و رویگردانی اهالی محل از عامی و عالم کرده، هم کلاهش در بازار رقابت با انبوه رسانه های دیگر هر روز بیش از پیش «پس پسکی معرکه» فرو افتاده است!

به چند رویکرد مهم از این فرایند الگوی «عجیب الخلقه» شدن رسانه ملی اشاره می کنم:

1- سیاست «تپل مپلی» شدن
رشد بادکنکی یا توسعه حبابی شبکه ها، پیش از فراهم کردن زیرساخت های لازم به ویژه از نظر نیازسنجی علمی و واقع گرایانه و معطوف به هدف های راهبردی و به ویژه نیروی انسانی کارآمد و رسانه شناس و در نتیجه غلتیدن به سراشیب «انبوه سازیم از جنس پروژه مسکن مهر- که منجر به ورود فله ای نیروهای ضعیف یا متوسط در عرصه برنامه سازی (آزمایشگاه تجربی نیروهای تازه کار) و ظهور یک سازمان غول آسای پرمصرف و بی قواره و کم بازده شد، اینک از چاقی مفرط رنج می برد. 

حال، این سازمان توانایی تغذیه خود را نیز ندارد و برای قوت لایموتش ناگزیر است یا «آنتن فروشی» کند که به هر کس که برای بازار و کاسبی اش نیاز به تبلیغات دارد- حتی اگر بابک زنجانی و ایرلاین کذایی اش باشد- یا با دولت ها بر سر افزایش تصاعدی بودجه و جبران کسری هزینه های سرسام آورش کلنجار برود و یا با قرض و قوله از این و آن و از این ستون به آن ستون فرج است، اندکی از بدهی هایش را به عوامل برنامه ساز بپردازد.
 
تلویزیون می میرد، بَس که بیننده و اعتبار ندارد!

2- نگاه و نگرش «خمیر مجسمه»ای به افکار عمومی
این را می دانم که در عالم واقع، هیچ رسانه ای هرچند وابسته به حکومت ها نباشد وداعیه استقلال و بی طرفی سیاسی داشته باشد، خالی از انگیزه ها و هدف های آشکار و پنهان سیاسی یا عقیدتی نیست. نادیده گرفتن اراده معطوف به هدف گردانندگان همه رسانه های چیزی از جنس ساده اندیشی است. تکلیف رسانه های رسمی و وابسته به منابع عمومی کشورها که از پیش معلوم است. انتظاری جز این نمی رود که در چهارچوب سیاست های ابلاغی و ملاحظات سیاسی و اعتقادی معین فعالیت کنند. از این رو، هرگونه ادا و اصول «مستقل نمایی» از سوی آنان بیش از آن که باورپذیر باشد، مضحک و سرگرم کننده است. اما این سکه یک روی دیگر هم دارد: می توان رسانه رسمی بود، اما مخاطب- افکار عمومی- را نیز ابله یا خمیر بی شکل و تمکین پذیر و بی هوش و حواس فرض نکرد.

می توان به جای بهره گیری از متد «پروازبندی مخاطب» با فرو کردن پی در پی و انبوه پیام های مورد نظر در حلق او- تا بلکه همان شود که مقصد و مقصود است- شخصیت افکار عمومی را همچون یک طرف دیگر ماجرا به رسمیت شناخت و با وی رابطه ای تعاملی و محترمانه برقرار کرد و به او مجال اندیشه ورزی و انتخاب و انتقاد و دخالت یا دست کم، احساس دخالت داد. در این صورت، هم ماهیت رسانه ای رسانه خدشه دار نمی شود، هم افکار عمومی در چنبره فریب یا احساس فریب خوردگی نمی افتد و هم چه بسا، هدف های مورد نظر رسانه بهتر و موجه تر تامین می شود.

متاسفانه اما، روح غالب بر رفتار رسانه ملی در این دوران به ویژه در بخش های سیاسی و اجتماعی و فرهنگی برنامه سازی، برخورد «خمیرگونه» با افکار عمومی بوده است. این است که گاه ناگزیر می شود به جای «نظرسنجی» به پروژه های «نظرسازی» متوسل شود!

درک و دریافت نادرست یا ناقص از نیازها، خواسته ها، مقتضیات جامعه پوست انداخته پس از دهه شصت و تلاش برای «سلیقه سازی خودخواسته در افکار عمومی» با استفاده از الگوی تولید و پخش انبوه برنامه های سرگرم کننده که هر چند نمونه های موفقی هم داشت اما به دلیل همان سیاست نادرست توسعه بی رویه کمی، مصداق «با یک گل که بهار نمی شود» بود.

فراموش نکنیم که در همه این سال ها، روند گسترش دسترسی خلق الله به شبکه های ماهواره ای با چه شتابی در جریان بوده است و تلویزیون ما برای عقب نیفتادن از قافله به جای قبول زحمت نواندیشی و ابتکار و خلاقیت، تنها کاری که به عقلش رسیده «کپی کاری» شکل از برنامه های شبکه های ماهواره ای بوده است.
 
تلویزیون می میرد، بَس که بیننده و اعتبار ندارد!

3- زوال اعتماد یا استحاله تدریجی از رسانه به «بوق و شیپور» و سپس به «ابزار تلافی سیاسی» 
این رویکرد صدا و سیما که البته بیشتر در برنامه های خبری و سیاسی جلوه گر شده، به گمانم «بیت الغزل» خداحافظی یا کج خلفی و ناخرسندی بخش گسترده ای از جامعه مخاطبان این رسانه بوده است. 

از روزی که مزه تخریب یک سویه رقیبان یا منتقدان سیاسی یا حتی دگراندیشان به کام حوزه سیاسی این رسانه خوش نشست، از روزی که پای برخی نهادهای غیررسانه ای برای پیگیری برخی هدف های مورد نظر به این رسانه باز شد تا در قالب برنامه تلویزیونی با کسانی تسویه حساب کنند و از روزی که سایه یک سلیقه سیاسی و جناحی بر رویکرد بخش های خبری و سیاسی و حتی برنامه های سرگرمی این رسانه افتاد و سلیقه های دیگر جامعه و وفادار به انقلاب و نظام را یا نادیده گرفت یا یک سویه به چالش کشید  یا به کلی تخریب کرد، رسانه ملی از چشم و دل بخش مهمی از افکار عمومی به بیرون رانده شد.

رسانه ای که زمانی خبرها و تفسیرهایش پیرامون رخدادهای انقلاب و جنگ و اوضاع داخلی و جهانی، همچون مرجع یا ریفرنس، مورد اعتماد اقکار عمومی مورد استناد مردم قرار می گرفت که «فلان مطلب را خودم از صدا و سیما شنیدم» و همین برای راست و درست دانستن آن مطلب کافی بود، کارش به جایی رسید که حتی حرف های راست و درستش نیز به دیده تردید نگریسته شد. برخورد گزینشی با رخدادهایی که خود مردم شاهد آن ها بوده اند، خواه با سکوت و نادیده انگاری آن ها، خواه برعکس با بزرگنمایی و گزافه پردازی پیرامونشان، نتیجه ای جز بی اعتباری رسانه ندارد.

این چنین بود که سرمایه «اعتماد به رسانه» انگاری، همچون دلارهای نفتی دوران دولت قبل، باد هوا شد. روغن ریخته را که به آسانی نمی توان دوباره جمع کرد. مردم می روند شیشه روغن تازه ای می خرند؛ به رغم تاسف و ناخرسندی من و شما و متولیان رسانه ملی و دیگران. البته برای جبران این روند فرسایشی زوال اعتماد و رویگردانی بخش گسترده ای از مخاطبان از رسانه ملی و اقبال به رسانه های پرشمار و گونه گون رقیب- که به رغم همه محدودیت ها با شتابی شگفت انگیز، خانه به خانه همنشین شبانه روزی مردم ایران شدند- متولیان صدا و سیما نیز در برهه هایی گهگاه کوشیدند با تولید و پخش برخی برنامه ها، چهره ای روادارانه و پایبند به تعامل رسانه ای ارائه کنند؛ اما هم مصداق «دولت مستعمل» بود و هم در فضای بی اعتمادی  چندان باورپذیر نشد.
 
 
تلویزیون می میرد، بَس که بیننده و اعتبار ندارد!

4- سرگشتگی فرهنگی و هنری میان «این و آن» یا از این جا رانده و از آن جا مانده 
رسانه اگر «پرنسیب» مشخص و پایدار و روشن و بی رودربایستی نداشته باشد، آونگ وار هر لحظه به دام تیپای این و آن گرفتار می شود و ناگزیر از قیقاج رفتن می شود.

هنوز پس از این همه سال، تکلیف بسیاری از چالش های پیش روی صدا و سیما، به ویژه تلویزیون، روشن نیست. محدوده مجاز و مباح و مکروه و مستحب و حرام موسیقی، نمایش ساز، طنز، حدود پوشش و آرایش زنان در نقش های گوناگون برنامه های نمایشی و تی حد تحمل دیدگاه های متفاوت در برنامه های گفت و گوی رادیو و تلویزیونی درباره موضوعات گوناگون سیاسی و فرهنگی و اجتماعی و دینی و علمی هم هنوز با تعیین تکلیف قطعی نشده یا اگر هم شده باشد از نظر بخش گسترده ای از مخاطبان این رسانه، موجه و پذیرفتنی نیست.

آیا جالب نیست که برخی از همین تصنیف و ترانه هایی که از صدا و سیما پخش می شود، نوع پوشش افراد یا درون مایه برخی از همین سریال های تلویزیون، از نظر بسیاری از متدینان «خلاف شرع» است و از نظر بسیاری دیگر از مخاطبان- که بسیاری از آنان نیز دین باورند- کم مایه و فاقد ارزش هنری و فرهنگی و گرفتار سانسور و تنگ نظری بلاوجه است؟

رسانه باید تکلیفش دست کم برای خودش و دست اندرکارانش معلوم باشد. شبکه های تلویزیون عربستان سعودی را که تماشا می کنید، انگاری پرتره تمام و کمال یک رژیم بسته سیاسی و متعصب فرقه ای مذهبی را می بینید. خلاص!

این نمی شود که رسانه ای بخواهد با تاکتیک «موازنه مثبت» هم از مزایای خوشنامی برای «سعه صدر و تولرانس» استفاده کند و هم به اندک بهانه و نق و نوق و اعتراض یا حتی تشخیص مصلحتی، بیخ قضیه را محکم بگیرد و قیف رسانه را تنگ کند. همین است که در موازنه مثبت، رسانه می شود چوب دو سر طلا یا مرغ عزا و عروسی!

چاره ای هست، آیا؟
به گمان این قلم، چاره درد صدا و سیما، در چهار فراز خلاصه می شود:

1- رژیم لاغری و تناسب اندام (چربی سوزی تا یک دهم هیکل کنونی)

2- بازیابی هویت رسانه ای (وداع با دوران بوق و شیپور معرکه های جناحی)

3- سپردن زمام کارها- از مدیریت تا بدنه، تا دست اندرکاران تولد و پخش- به کسانی که شایستگی حرفه ای و رسانه ای شان بر همسویی سیاسی شان ترجیح دارد.

4- تابوشکنی از بسیاری «توتم های خودساخته» که تنها خاصیت آن ها «هنرزدایی» و مخاطب گریزی از رسانه بوده است.

تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل...


کد مطلب: 66098

آدرس مطلب: https://www.irankhabar.ir/fa/doc/news/66098/تلویزیون-می-میرد-ب-س-بیننده-اعتبار-ندارد

ایران خبر
  https://www.irankhabar.ir