از بازیگری تا رستوران داری؛

طرفداران گلزار در رستورانش چشم انتظار آمدن وی هستند

دوهفته نامه جامعه پویا , 14 مرداد 1395 ساعت 9:51

جردن محفل رستوران های معروف و گران است؛ خیابانی مدرن با ساختمان های سر به فلک کشیده که در خیابان های فرعی آن می شود همیشه پاتوق های از ما بهتران را پیدا کرد.


به گزارش ایران خبر، جردن محفل رستوران های معروف و گران است؛ خیابانی مدرن با ساختمان های سر به فلک کشیده که در خیابان های فرعی آن می شود همیشه پاتوق های از ما بهتران را پیدا کرد. جردن که حالا به خیابان نلسون ماندلا تغییر نام داده، مغازه های لوکس و گرانش مناسب با زندگی آدم هایی است که جزو طبقه مرفه محسوب می شوند؛ آنهایی که می خواهند شبیه مرفه ها زندگی کنند یا واقعا مرفه هستند، همیشه در رستوران ها و بوتیک های معروفش پرسه می زنند. 

شاید همین هم دلیل آن باشد که سوپراستارها و ستاره های فرهنگی و ورزشی، اگر به سرشان می زند، در کنار حرفه اصلی شان، بیزینسی هم داشته باشند، اول نام جردن در ذهن شان جرقه می زند و البته چه کسی می تواند منکر شود که جردن، هنوز با وجود ترافکی و هوای دودآلودش مورد علاقه آدم هایی است که می خواهند زندگی به سبک مدرن را تجربه کنند؟

همین چند وقت پیش بود که محمدرضا گلزار، در صفحه اینستاگرامش از افتتاح رستورانی در همین خیابان جردن یا نلسون ماندلا خبر داد؛ خبری که سیل مشتاقان و فالوئرها را به رستوران او سرازیر کرد. همان روزها بود که فیلم های افتتاحیه رستوران «انار» دست به دست گشت و چشمان گریان طرفداران گلزار را نشان داد که از شهرهای دور برای گرفتن یک سلفی با سوپراستار آمده بودند و البته هنوز هم پس از گذشت چند ماه از بازگشایی و با اینکه محمدرضا گلزار خیلی کم به رستورانش سر می زند؛ اما هنوز هم می شود آدم های زیادی را دید که فقط برای دیدن او یا فرستادن یک نامه برایش به رستوران سر می زنند. این گزارش حاصل حضور یک ساعته من در رستورانی است که جدای کیفیت خوب یا بد غذایش، به دلیل نام محمدرضا گلزار مشهور است.

خیابان گلفان جردن، جایی است که رستوران در آنجا قرار دارد؛ رستورانی که پیش از اینها به دلیل آن که یکی از لوکیشن های سریال «تعبیر وارونه یک رویا» اثر فریدون جیرانی بود، جلب توجه کرد. یک روز قبل از حضور در رستوران، اینترنت را برای پیدا کردن اطلاعات زیر و رو می کنم اما تنها چیزی که در تمامی خبرها به آن توجه شده این بود که این رستوران متعلق به گلزار است. هیچ نظر کارشناسی درباره غذاها و کیفیت رستوران نمی شد پیدا کرد. همه کامنت ها یا درباره گلزار بود یا به یک جمله اکتفا کرده بودند: غذا خیلی خوب یا خیلی بد بود.

دکور و تابلوی رستوران به رنگ قرمز است و می گویند پیش از آنکه گلزار مدیریت آن را بر عهده بگیرد، فضای داخلی نیز قرمز بوده اما حالا مهم ترین نکته در فضای داخلی رستوران، استفاده از معیارهای معماری سنتی ایرانی و همچنین عربی است و تابلوهای بزرگ نستعلیق که روی دیوار آویزان کرده اند. خیلی آرایه گری را نمی شناسم اما از صحبت های میز بغلی می شد فهمید نورافشان هایی که روی سقف تعبیه شده از مدل های مشهور عربی است. گوشه ای نشسته ام که خیلی توی چشم نباشم. 
 
در رستوران «محمدرضا گلزار» چه می گذرد؟

قطعا سر ظهر، یک زن تنها در رستوران محمدرضا گلزار این ذهنیت را ایجاد می کند که برای گرفتن سلفی به رستوران آمده ام. پشت یکی از میزها می نشینم و اطرافم را در نظر می گیرم، چند دقیقه ای که از رسیدنم می گذرد گارسون بسیار خوش برخورد رستوران جلویم ظاهر می شود و منو را در اختیارم قرار می دهد. علاوه بر شیر مرغ تا جان آدمیزاد که در منو وجود دارد، قلیان عربی هم در رستوران انار ارائه می دهند. شاید این مسئله نشان از آن دارد که ممنوعیت ها فقط به فرحزاد و رستوران های سنتی محدود می شود که صاحبان شان نام گلزار را یدک نمی کشند و اینجا می شود قلیان عربی را سفارش داد.

با توجه به قیمت ها، این رستورن جزو رستوران های گران محسوب می شود. شنسیل مرغ سفارش می دهم و یک عدد دلستر و یک سالاد سزار. با مالیات بر ارزش افزوده فکر می کنم حدود 70 هزار تومان باید پرداخت کنم... از گارسون خیلی آرام می پرسم «آقای گلزار تشریف نمیارن؟» ذره ای تغییر در صورت گارسون نمی بینم: «نخیر سرکار خانم...» می پرسم «کی میان؟» و او می گوید: «خیلی معلوم نمی کنه؛ اگر بیان آخر شب ها سر می زنن. بالاخره اینجا شلوغ می شه، نباید آرامش مردم رو که برای غذا خوردن اینجا میان به هم بزنن...» با چشمان ملتمس نگاهش می کنم و می گویم: «می شه من شماره ام رو بذارم هر وقت قرار شد آقای گلزار بیان اینجا به من خبر بدین؟»

این بار آقای گارسون با چشمان گرد نگاهم می کند و با کمی لکنت می گوید: «خانم اجازه بدید من صحبت کنم با مدیریت، می رسم خدمتتون...»

گارسون سفارشش را می گیرد و می رود و چند دختر نوجوان وارد می شوند. صورت های شان نگران است و مشتاق. یکی از آنها مانند جلودار، اول صف حرکت می کند. وارد سرسرا می شوند و یک میز را وسط انتخاب می کنند. کیف های شان را روی میز می گذارند و می نشینند. یکی از آنها به سمت دستشویی می رود و وقتی بر می گردد مقنعه اش را در کیفش گذاشته و شال یاسی خوش رنگی سرش کرده. 

پشت میز نشسته اند و آرام با هم حرف می زنند؛ صدای شان آرام است و چیز زیادی دستگیرم نمی شود. فقط از بین پچ پچه های شان می شود نام گلزار را شنید. گارسون که طرف شان می آید همهمه شان بالا می گیرد. سراغ گلزار را می گیرند و همان جوابی را می شنوند که به من داده شده؛ پکر شده اند. کاملا معلوم است. یکی از آنها می گوید ما یک سری نامه و هدیه داریم، می شه بدین بهشون؟ گارسون هم قول می دهد هدیه ها را به دست گلزار برساند.
 
در رستوران «محمدرضا گلزار» چه می گذرد؟

شش نفر هستند و سه پاستای آلفردو سفارش می دهند. گارسون که می رود، دختری که شال یاسی سرش کرده، حالا دستانش را روی میز گذاشته و آرام شانه هایش می لرزد. یکی از بچه ها دستش را فشار می دهد و می گوید: «بمیری! حالا گریه نکن. این دفعه بیستمه اومدیم اینجا و نبوده. مُردم این قدر پاستای آلفردو خوردم لعنتی...»

غذایم آمده اما گارسونی که اول با او صحبت کردم برای سرو غذا نیامده، باز خواسته ام را تکرار می کنم و گارسون با لحنی مؤدب می گوید این کار برای شان مقدور نیست اما من اگر اصرار دارم می توانم شماره ام را به صندوق بسپارم؛ یک شماره پرت و پلا روی کاغذ می نویسم و به دست گارسون می دهم. شنسیل را نگاه می کنم، کاملا خوب سرخ شده و سیب زمینی های سرخ کرده اش هم برشته است. 

فقط فلسفه تخم مرغ نیمرو شده رویش را نمی فهمم. تخم مرغ را کنار می زنم و مشغول به خوردن می شوم. پاستای دخترها را هم آورده اند؛ هیچ کدام لب به غذا نمی زنند. یکی از دخترها تلفن همراهش را از جیبش در می آورد و می گوید می خواهد سلفی بگیرد. بقیه خیلی استقبال نمی کنند اما دختر اصرار می کند. همه شان دور یکی از صندلی ها جمع می شوند و لب های شان را به شیوه ده هفتادی ها غنچه می کنند و حداقل 20 سلفی می گیرند.

عکس گرفتن شان که تمام می شود جلو می روم و درباره اینکه تا به حال گلزار را در رستوران دیده اند یا نه سوال می پرسم. یکی از آنها می گوید کلاس سوم دبیرستان هستند و خانه شان همین جاست. می گویند دوست شان گلاره طرفدار گلزار است و برای همین همیشه آنها را می کشد اینجا و پاستا میهمان شان می کند اما فقط روز  افتتاحیه گلزار را دیده اند که آن روز هم گلاره حاضر نشده از ماشینش پیاده شود. یکی از دخترها می گوید: «پاهاش قفل شده بود دختره خل...»
در رستوران «محمدرضا گلزار» چه می گذرد؟
آنها می گویند همیشه خدا یکی هست که برای دیدن گلزار در خیابان گلفام بالا و پایین برود؛ اما انگار بیشتر آخر وقت ها یا وقتی که میهمان داشته باشد به رستوران سر می زند و ما هم که آخر شب ها اجازه نداریم بیرون بیاییم. به گفته یکی از متصدیان رستوران هنوز هم گاهی چند نفری از شهرستان برای دیدن گلزار می آیند؛ اما حالا که خبرها رسیده او کمتر به رستوران می آید، حضور این آدم ها کمتر از گذشته است. 

صورت حساب را می خواهم و می بینم 46 هزار و 500 تومان هزینه غذایم شده اما اگر انصاف را رعایت کنیم، غذا کیفیت مناسبی داشت. زیر لب می گویم حیف شد گلزار را ندید و گارسون می گوید اگر بنا باشد به رستوران بیاید و طرفدارانش را ببیند، قطعا در اینستاگرامش اطلاع رسانی می کند. من سری به افسوس تکان می دهم و از رستوران انار بیرون می زنم و به تخم مرغی فکر می کنم که روی شنسیل نیمرو کرده بودند و دلیلش را نفهمیدم...


کد مطلب: 67187

آدرس مطلب: https://www.irankhabar.ir/fa/doc/news/67187/طرفداران-گلزار-رستورانش-چشم-انتظار-آمدن-وی-هستند

ایران خبر
  https://www.irankhabar.ir