تجربه های کاری بازیگر زن ایرانی؛

مریلا زارعی: زندگی کردن را از سینما یاد گرفتم

روزنامه شرق , 14 شهريور 1395 ساعت 16:17

مریلا زارعی، بازیگری است که در این سال‌ها آرام‌آرام و گام‌ به ‌گام پیش آمده و همان‌طورکه خودش اذعان دارد، صبوری زیادی به خرج داده و برای آموختن و تجربه‌کردن، حتی به بازی در نقش‌های کوچکِ فیلم‌های کارگردانان بزرگ تن داده.


به گزارش ایران خبر، مریلا زارعی، بازیگری است که در این سال‌ها آرام‌آرام و گام‌ به ‌گام پیش آمده و همان‌طورکه خودش اذعان دارد، صبوری زیادی به خرج داده و برای آموختن و تجربه‌کردن، حتی به بازی در نقش‌های کوچکِ فیلم‌های کارگردانان بزرگ تن داده. با او به بهانه تجربه‌های اخیرش، «بادیگارد» و «دختر» و همین‌طور همکاری‌اش با اصغر فرهادی، گفت‌وگویی کرده‌ایم که از روزهای زمستان سال گذشته و جشنواره فجر تا امروز تأیید نهایی آن به طول انجامید و اکنون مقابل شماست.

‌ ابراهیم حاتمی‌کیا در جایگاه کارگردان چه وی‍ژگی‌ای دارد که شما در فیلم‌هایش بازی می‌کنید و پیشنهادی از او را رد نمی‌کنید؟ ‌

من هم مثل همه مردم قبل از اینکه یک بازیگر باشم در درجه اول مخاطب سینمای آقای حاتمی‌کیا بوده و هستم. با بعضی از آنها ارتباط خیلی ویژه برقرار کردم و شاید با بعضی از آنها نه. مثل اتفاقی که درباره بقیه کارگردانانی که با آنها همکاری داشتم برایم رخ داد؛ تهمینه میلانی، مسعود کیمیایی، مهدی فخیم‌زاده، حسن فتحی و خیلی‌های دیگر. مثلا در بین آثار آقای حاتمی‌کیا فیلم «آژانس شیشه‌ای» فیلمی بود که توانست نگاه من را به بعضی از آدم‌ها تغییر دهد و توجهم را به آنها جلب کند. تلنگر، همان پدیده‌ای که ممکن است با دیدن یک اثر هنری در مخاطبش تأثیر بگذارد، که قطعا یکی از وظایف هنرمند مؤلف و صاحب سبک و اندیشه هم، ‌همین است. در زمان تماشای فیلم «‌آژانس شیشه‌ای»‌ من بازیگر نبودم و هرگز به مخیله‌ام خطور نمی‌کرد که روزی با خالق این اثر همکاری داشته باشم. اما بعدها، بعد از سال‌ها بازیگری همواره آرزوی همکاری با ایشان را داشتم. 

در تمام این سال‌ها این برایم سؤال بود که چطور ممکن است پیشنهادی برای همکاری از سوی آقای حاتمی‌کیا نداشته باشم تا اینکه بالاخره این محقق شد. زمان ساخت سریال «حلقه سبز» از جانب ایشان دعوت به کار شدم. معرفی من به آقای حاتمی‌کیا توسط خانم «‌منیر قیدی» که از دوستان قدیم من است و تجربه کار با ایشان را داشت، اتفاق افتاد. فقط در آن زمان من تصمیم به کار در تلویزیون نداشتم. برای این تصمیم هم دلایل خودم را داشتم که بازگوکردنش شاید برای این مصاحبه قدری گزافه‌گویی محسوب شود. به‌هرحال ایشان هم دلایل خودشان را برای کار در تلویزیون داشتند. با همه این احوال، علاقه همکاری در این پروژه و قرارگرفتن جلوی دوربین آقای حاتمی‌کیا و حضور آقای حمید فرخ‌نژاد دلایلی بود که من را برای حضور مجاب کرد. اما بعد از گذشت چند جلسه دورخوانی احساس کردم توان کار در یک پروژه طولان‌ مدت برای تلویزیون را ندارم و ترجیح دادم این همکاری را به زمان دیگری موکول کنم و از بازیگری در مجموعه انصراف دادم. این اولین برخورد من با آقای حاتمی‌کیا بود.

‌قرار بود شما نقشی را ایفا کنید که بعدها سیما تیرانداز بازی کرد؟

بله، سیما تیرانداز بازیگر خوب و توانایی است و به نظرم خیلی هم انتخاب خوبی بود. من سعادت همکاری با گروه را نداشتم تا اینکه بعدها دوباره از جانب آقای پیرهادی تهیه‌کننده فیلم پیشنهاد همکاری را دریافت کردم. ایشان خلاصه‌ای از فیلم‌نامه را برایم ارسال کردند و من بدون چون و چرا پذیرفتم و تصمیم گرفتم با تمام انرژی در فیلم حضور داشته باشم. با وجود کوتاه‌بودن حضورم اما انگیزه زیاد برای این همکاری من را بالاخره به جلوی دوربین کارگردان «آژانس شیشه‌ای» رساند. در این همکاری به نتایج دیگری رسیدم. در آن مقطع از کار حرفه‌ای‌ام اولین‌بار بود که با کارگردانی مواجه می‌شدم که انرژی‌اش در کار بیش از همه گروه بود و همین انرژی همه را مجاب می‌کرد که صددرصد در خدمت کارشان باشند. درباره بازیگرها هم وضع به همین منوال بود. تمرین، تمرین و تمرین. عاملی که در کار ما باعث کشف نقاط مغفول و تاریک ذهن و روحمان می‌شود و بازیگر را با ناخودآگاه و تخیلاتش آشنا می‌کند که در صورت پیگیری و ممارست منشأ بروز عنصر خلاقه است. همین بود که بارها گفته‌ام حتی حاضرم از مقابل دوربین ایشان فقط عبور کنم. این صرفا از احترامی است که من برای کار و تداوم حضورشان قائلم.
 
سینما به من زندگی کردن آموخت

‌چه کارگردان‌هایی هستند که علاقه دارید فقط از جلوی دوربینشان رد شوید؟ ‌

فقط دو نفر؛ اصغر فرهادی و ابراهیم حاتمی‌کیا. این دو کارگردان کسانی هستند که به‌نوعی سبک کار‌کردنشان با بازیگر به یک تجربه مغتنم منتهی می‌شود. جدیت و تمرین فراوان و تفکر روی نقش در هر دو این عزیزان تعیین‌کننده است. اینجاست که دیگر نقش برایم اهمیت ندارد؛ همین که یک روز، ١٠ روز، ٢٠ روز، ‌فرصت حضور در کنارشان را داشته باشی، به قدر کافی برایت تجربه می اندوزد. اینجا لازم است نکته‌ای را یادآوری کنم. من به‌عنوان یک بازیگر فارغ از موفق یا ناموفق‌بودنم در اجرای نقش محوله یا خوب یا ضعیف‌بودن اثری که در آن حضور دارم، به واسطه کارگردان‌ها و گاهی به واسطه تفکر حاکم بر قصه به فیلم‌هایم دل می‌بندم و درنهایت به خالقان آنها ارادت ویژه پیدا می‌کنم. 

دیگر در یک کل، خودم را جزئی می‌دانم که در مجموعه‌ای غرق شده که قرار است حرفی برای گفتن داشته باشد یا کارگردان صاحب‌سبکی را زنده و سرپا نگه دارد. مثلا تعلقم به فیلم‌های «دو زن»، «‌واکنش پنجم» و «‌زن زیادی» ‌به‌ دلیل ساعات مفیدی است که در کنار تهمینه میلانی به یادگیری گذشت. به‌طورمثال در تجربه‌ام با مسعود کیمیایی تأثیر حضور یک انرژی در صحنه را عمیقا درک کردم. در «سربازهای جمعه» همین انرژی برایم بازی متفاوتی را رقم زد که تا سال‌ها سایه‌اش بر سر همه نقش‌هایم ماند. یا کارکردن با اصغر فرهادی در سریال «در شهر» ‌ و بعد از آن «‌درباره الی» و سرانجام «‌جدایی نادر از سیمین» که نگاهم را به بازیگری تغییر داد. توجه به جزئیات و الزام نگاه عمیق و دقیق یک بازیگر به پدیده‌های پیرامونش از خانواده تا جامعه، نگاه جهان‌شمولی که رنگ و نژاد نمی‌شناسد و صرفا بر پایه وجوه انسانی است و دیگرانی که همه برایم محترم بودند و دوست‌داشتنی.

‌ یعنی در واقع کارکردن با بعضی از کارگردانان برای شما احوال خوبی را شامل می‌شود که بعدها از تجربه کار با آنها احساس رضایت می‌کنید؟ ‌

نه الزاما این‌گونه نیست. کارکردن با افرادی مثل آقای فرهادی یا آقای حاتمی‌کیا سختی‌های فراوانی دارد. اتفاقا انرژی‌ای که در کارکردن با این افراد صرف کرده‌ام، بسیار بیشتر از دیگران بوده و همین به‌مثابه یک ویژگی، ‌آنها را برایم از دیگران متمایز می‌کند. من در مواجهه با کارگردانان مختلف، متفاوت می‌شوم. میزان آرامش، صبوری و شکل برخوردم با کار و نقش متفاوت می‌شود. درواقع کوک من را کارگردان تنظیم می‌کند و این باعث می‌شود تجربه با کسانی که به استانداردهای حرفه‌ای نزدیک‌تر هستند، حضور قابل‌قبول‌تری را برایم رقم بزند.
 
سینما به من زندگی کردن آموخت

‌ از چگونگی شکل‌گیری همکاری‌تان با اصغر فرهادی بگویید.

ببینید قصه بعضی از کارهای من و چگونگی شکل‌گیری آن گاهی اوقات برای خودم از کار مهم‌تر می شود. مثلا کار با آقای فرهادی به شکلی واقعا عجیب رخ داد. در زمان پیش‌تولید فیلم «‌درباره الی» ‌من مشغول بازی در فیلم «خروس جنگی» بودم که اتفاقا اکران هر دو این فیلم‌ها هم‌زمان با هم و در همان سال ٨٨ اتفاق افتاد. یک شب خیلی بیخود‌ و بی‌جهت خوابی دیدم که در صحنه فیلمی حضور دارم که کارگردانش اصغر فرهادی است. از آنجایی‌ که به احوال خودم آشنا هستم و همچنین به نشانه‌ها معتقد، ‌این خواب را جدی گرفتم. ذهنم مشغول شد که چرا باید چنین رؤیایی را ببینم. فردای آن روز طبق معمول برای کار آفیش بودم. در اتاق گریم از یکی از همکارانم، آقای جواد فرحانی که اتفاقا یکی از تهیه‌کننده‌های فیلم «خروس جنگی» بود، شنیدم که آقای فرهادی مشغول ساختن یک فیلم پُربازیگر است. با شنیدن این جمله تمام وجودم به گوش تبدیل شد. بین خواب شب گذشته و جمله‌ای که در آن روز از آقای فرحانی شنیدم، رابطه جدی احساس کردم. شاید جواد فرحانی کسی بود که من را ترغیب کرد پیگیری کنم. با وجود اصول شخصی و حرفه‌ای‌ام با موبایل آقای فرهادی تماس گرفتم. قصدم این بود که خودم را به آقای فرهادی پیشنهاد بدهم برای بازی‌کردن در فیلم. در آن زمان این کار به‌نوعی کوچک‌شدن و تحقیر محسوب می‌شد که بازیگر حرفه‌ای کمتر می‌توانست زیر بار چنین عملی برود. 

هرچند تصور می‌کنم موقعیت فعلی آقای فرهادی در سینما به گونه‌ای است که دیگر همکاران برای بازی در فیلم ایشان قطعا داوطلب هستند. اما در آن زمان من فقط بر حسب هشدار ناخودآگاهم و پشتوانه تجربه تلویزیونی که در گذشته در سریال «در شهر» داشتم، این کار را انجام دادم. بدون اینکه از قصد آگاه باشم یا اصلا بدانم موضوع از چه قرار است. به‌هرحال تماس صورت گرفت. خودم را معرفی کردم؛ آقای فرهادی هم خیلی خوب و صمیمی با من برخورد کردند. خوابم را برایشان گفتم و درنهایت گفتم آقای فرهادی اصلا منظورم این نیست که خودم را تحمیل کنم، فقط خواستم این نشانه را جدی بگیرم؛ به‌هرحال اگر فکر می‌کنید من برای بازی در این فیلم مناسب هستم، با تمام اشتیاقم در خدمتم. 
 
سینما به من زندگی کردن آموخت

آقای فرهادی هم توضیح دادند که اتفاقا در نظرم بودی، فقط شرایط این فیلم به‌گونه‌ای است که باید زوج‌های فیلم در کنار هم به آنچه در ذهنم هست نزدیک باشند و در انتها تشکر کردند از تماسم و خداحافظ. چند روز بعد دستیار آقای فرهادی، ‌حمید قربانی که اتفاقا سابقه آشنایی با حمید را از سریال امام رضا، زمانی که کار تدوین می‌کرد، داشتم، تماس گرفت و از من خواست به دفتر بروم تا آقای فرهادی گپی با من داشته باشند. خوب می‌دانستم که این تماس به منزله دعوت به همکاری نیست و فقط یک دیدار است و سؤالاتی که آقای فرهادی از من داشتند.

‌‌مثلا چه سؤالاتی؟

در آن مقطع از کار حرفه‌ای‌ام کمی نسبت به گذشته سخت‌گیرتر شده بودم. تجربه در کارهای متعلق به سینمای تجاری برایم به دلیل مخاطب عامش جذاب بود اما راضی‌ام نمی‌کرد. خوب می‌فهمیدم که این احوال یک بدقلقی را برایم به ارمغان آورده بود. قطعا در سینما بعد از گذشت زمان، کم‌کم تبدیل به یک بازیگر ناسازگار می‌شوی. قواعد و قوانین حرفه‌ای برایم مهم بود و اگر در پروژه‌ای احساس می‌کردم سهل‌انگاری می‌شود، قطعا با مخالفت من همراه می‌شد. همین‌ها باعث شده بود که از من چهره‌ای عصبی و بدقلق خلق کند که کارکردن با او آسان و سهل نیست. اینها نکاتی بود که به گوش آقای فرهادی رسیده بود و طبعا ایشان را در انتخاب من متزلزل می‌کرد. اما از آنجا که خودم شوق و اشتیاق کارکردن با آقای فرهادی را بروز دادم، ایشان فرصت دفاع به من داد. در آن جلسه مصداق‌های این شنیده‌ها گفته شد و من هم دلایلم را توضیح دادم.
 
سینما به من زندگی کردن آموخت

‌‌حالا واقعا این گفت‌وگو به دلیل شنیده‌های ایشان بود یا صرفا یک بازی بود؟

نه، به اعتقاد من بازی نبود. به‌هرحال در همان جلسه آقای فرهادی بعد از شنیدن صحبت‌های من سناریو را آوردند و از من خواستند همان جا بخوانم و نظرم را بگویم. من هم سناریو را خواندم. تا آن‌موقع چنین تجریه‌ای نداشتم که در حضور نویسنده و کارگردان فیلم‌نامه‌ای را بخوانم و نظر بدهم اما با کمال میل پذیرفتم. کاری را که شروع کرده بودم، باید تا انتها می‌رفتم. وقتی می‌گویم یا علی، تا آخرین لحظه پای حرفم می‌ایستم. خلاصه اینکه سناریو برایم آن‌قدر جذاب بود که به طرفه‌العینی آن را به انتها رساندم و همان جا اعلام موافقت کردم. برای آقای فرهادی هم جالب بود. فکر می‌کنم او هم از این برخورد متعجب بود تا جایی که سؤال کرد نقش را خواندی؟ گفتم بله. نقش «شهره» واقعا در سناریو حضور دیالوگی و فیزیکی زیادی نداشت اما برای من مهم نبود. همچنان متکی بودم به همان نشانه در رؤیا. آقای فرهادی حتی پرسیدند مثلا نمی‌خواهی نقش دیگری را بازی کنی مثل سپیده؟ (همان نقشی که گلشیفته بازی کرد) ‌گفتم نه. اگر شما تشخیص دادید که این نقش مال من است، پس همین را باید بازی کنم. خوب فهمیدم که انگیزه من آن‌قدر بالا بود که آقای فرهادی را هم مجاب کرد.  بعد چند تا عکس انداختیم و قرار شد با من تماس گرفته شود برای قرارداد و مراحل بعدی کار.

‌‌هیچ‌وقت متوجه نشدید چرا این‌قدر خصوصیات اخلاقی شما برای اصغر فرهادی اهمیت داشت؟ ‌

خیلی طبیعی بود. در آن فیلم (درباره الی) قرار بود شش، هفت بازیگر در کنار هم بیش از دو ماه زندگی کنند و اینکه در صحبت‌های آقای فرهادی فهمیدم که کار برای ایشان آن‌قدر درگیری ذهنی داشت که دیگر فرصت یک عنصر مزاحم در گروه و درگیری با حواشی را ندارد. آقای فرهادی مثل خیلی از کارگردان‌های خوب، روان‌شناس فوق‌العاده‌ای است. درواقع به گونه‌ای با روحیات و خلقیات بازیگرش آشنا می‌شود و از این راه می‌تواند کنترل بازی بازیگر و اعتماد او را به خود جلب کند. یادم هست در آن زمان من تازه از سفر خانه خدا آمده بودم. تسبیحی چوبی داشتم که تنها یادگارم از آن سفر معنوی و پرخاطره بود و تا مدت‌ها در دستم بود. انگار به نوعی به من آرامش می‌داد. آقای فرهادی این وجوه من را خوب می‌شناخت تا جایی که یک روز به من گفت خیلی علاقه‌مندم که یک جایی این تسبیح و ذکرهای تو در فیلم ثبت شود. این جمله او به من آرامش داد. انگار که کارگردان به عمق روح تو وارد شده و واقعا هم شد. 
 
سینما به من زندگی کردن آموخت

در یک پلان این احوال و ذکر من ثبت شده حتی تسبیحم. الان که زمان گذشته خوشحالم که یادگاری از آن دوران در کارنامه‌ام ثبت شده است. گاهی اوقات که آقای فرهادی در میزانسن یا مسائل فنی کار نیاز به تفکر داشت و ذهنش مشغول می‌شد، تسبیح را از من می‌گرفت. شاید این نکات برای آقای فرهادی خیلی شخصی باشد، اما درحال‌حاضر گفتنش برای من اهمیت دارد؛ چراکه بعد از گذشت سال‌ها از آن روز و موفقیت‌های فرهادی در عرصه‌های فرهنگی تأییدی است بر میزان اعتقادش به اصول. همان اصولی که گاهی در ظاهر و قضاوت‌های اشتباه دیگران مغفول می‌افتد. «درباره الی» ‌برای من تجربه پربار و دلنشینی بود. تجربه همکاری با پیمان معادی و مانی حقیقی. تجربه کار با شهاب حسینی که قبل‌تر از آن در «پلیس جوان» و «واکنش پنجم» داشتم و گلشیفته‌ای که دیگر نیست. ترانه عزیز که این روزها بیش از پیش می‌درخشد و همه گروه. تجربه‌هایی که دیگر در این کیفیت تکرار نشد و حاصلش بعد از مدت‌ها در «شیار ١٤٣» به ثمر نشست. «درباره الی» برای من فراتر از یک فیلم بود. یک دوره آموزشی فشرده بود که برای همه بازیگران آرزو می‌کنم چنین تجربه‌ای برایشان رقم بخورد.

‌ همکاری در «جدایی نادر از سیمین» چطور اتفاق افتاد؟ نقشتان در این فیلم بسیار کوتاه بود و همان‌طور که گفتید انگار فقط از جلوی دوربین رد شده‌اید.

این هم برای خودش داستانی دارد. من به سبب ارتباط با آقای فرهادی در جریان سناریو بودم و درواقع قصه را می‌دانستم. بسیار از نقشی که خانم بیات بعدها آن را بازی کرد خوشم آمد. به همین دلیل برای بازی اعلام آمادگی کردم. آقای فرهادی با توجه به مختصات فیزیکی من و سابقه ذهنی تماشاگر از من برای انتخاب من شک داشتند، اما ناگهان پیشنهاد دیگری کردند که اگر بتوانم تغییری در فیزیک بدهم شاید بشود به نقش نزدیک شوم. به همین دلیل قرار شد لاغرتر شوم. البته فرصت کمی بود برای این کار که البته من هم در این فرصت کم، یعنی در حدود ١٠ روز، ١٠ کیلو لاغر شدم. تقریبا رژیمی که گرفتم به نوعی خودکشی محسوب می‌شد. ١٠ روز فقط ورزش سنگین کردم و مایعات می‌خوردم. اما بعد از این رژیم سخت، باز هم به ویژگی‌های شخصیت نزدیک نشدم. در نهایت قرار بر این شد که از خیر آن بگذریم. بعد از این تلاش آقای فرهادی از من خواستند که نقش خانم معلم را بازی کنم. از آنجا که برایم کارکردن با آقای فرهادی اهمیت داشت با کمال میل پذیرفتم که درنهایت حاصل کار همانی شد که در فیلم دیدید. خانم ساره بیات نقش مورد نظر را بازی کردند و بسیار درخشان. آقای فرهادی هم در تیتراژ کار شأن حرفه‌ای من را حفظ کردند.
 
سینما به من زندگی کردن آموخت

‌‌پیش‌آمده که موقع ایفای یک نقش اتفاقی برایتان بیفتد که از کنترل شما خارج است و همه‌چیز را به سمتی دیگر پیش ببرد؟
 ‌
اصولا در سینما خیلی از اتفاقات پیش آمده که از کنترل من خارج بوده و به نوعی تقدیر دیگری را برایم رقم زده است؛ نمونه بارز آن فیلم «سربازهای جمعه»‌. به‌خوبی به خاطر دارم وقتی برای بازی در نقش «‌نیر» ‌از سوی آقای کیمیایی انتخاب شدم، از ویژگی‌های نقش یا به تعبیری از زیست و طبقه‌اش هیچ اطلاعی نداشتم. از آقای کیمیایی خواستم که برایم در ارتباط با آن اطلاعات بیشتری بدهند که ایشان فقط توصیه کردند دیالوگ‌ها را حفظ کنم و فرمودند روش ایشان این است که فقط در صحنه در مقابل دوربین بازیگر را راهنمایی می‌کنند. خب بالطبع این در من هراس عجیبی به وجود آورده بود. صبح روزی که قرار بود برای فیلم‌برداری آن صحنه بروم، با خدای خودم کلی راز و نیاز کردم و از او کمک خواستم. واقعا معجزه شد. در صحنه دقیقا اتفاقاتی افتاد که نتیجه‌اش شد همان بازی. با تمام وجود منتظر شنیدن بودم.

 آقای کیمیایی به روش خودشان در من شوری را در صحنه ایجاد کردند که به‌سرعت متوجه شدم باید چه کاری انجام دهم.
البته من همیشه کیفیت بازی‌ام در این فیلم را یک معجزه می‌دانم. یا حتی بازی‌ام در «شیار ١٤٣». واقعا نقش الفت را از لطف پروردگار می‌دانم. در تمام لحظات بازی نگاهم به آسمان بود و تمام مدت دعا می‌کردم به گونه‌ای ظاهر شوم که قلب مادران شهدا را با الفت همراه کنم. دعا می‌کردم الفت از مریلا زارعی فاصله بگیرد و بتواند در قلب‌ها وارد شود و همان تأثیری که من از فضای قصه و احوال شخصیت گرفتم به مخاطب منتقل شود.  همه اینها که گفتم انکار زحمات کارگردان و عوامل حرفه‌ای کار نیست، بلکه من به نیروی بزرگ‌تری تکیه کرده بودم و پاسخش را هم گرفتم. گاهی اوقات خلوص و صداقت برای نمایش یک نقش جلوتر از تکنیک و فن می‌ایستد؛ یعنی همه چیز مقهور نیت و فکر شما می‌شود.

‌‌شما بازیگری هستید که همیشه نگاه نکته‌سنجی به احوالات جامعه دارید. در این مدتی که از روی‌کارآمدن دولت یازدهم و سازمان سینمایی جدید گذشته و اقدامات مثبتی نظیر بازشدن خانه سینما هم انجام شده، ‌اوضاع را چطور ارزیابی می‌کنید؟ ‌

ارزیابی اوضاع کار من نیست؛ چون نه متخصص هستم نه کارشناس. از منظر یک عضو کوچک به این اوضاع نگاه می‌کنم. احساسم این است که فرهنگ و خانواده سینما خیلی در اولویت نیستند. مسئولان فرهنگی برخلاف میل باطنی‌شان در عمل چشم‌انداز مثبتی را ترسیم نکردند. موضوع بی‌کاری در سینما بسیار جدی شده است. روزی نیست که همکاران با من تماس نگیرند و از این وضعیت شکوه نداشته باشند. غیر از بحران روحی که به دلیل دوری از فضای کار گریبان سینماگران را گرفته، مشکلات مالی بیداد می‌کند. دیگر حتی چیزی برای فروش نمانده است. بازیگران سینمای ایران در اوج بی‌کاری و بی‌پولی هستند. شغلی که عمر و جوانی‌شان را برایش خرج کردند و مو سپید کردند و تنها تخصص آنهاست، دیگر برایشان کارایی ندارد. کسی حاضر نیست و نمی‌تواند این افراد را تأمین کند.

‌ البته این بی‌کاری فقط مختص بازیگران نیست... .

دقیقا، همه صنوف. تازه گروه‌های ضعیف‌تر وضعیت بدتری را متحمل شده‌اند، نداشتن امنیت شغلی متأسفانه به اوج خود رسیده است.
 
سینما به من زندگی کردن آموخت

‌‌بعد از ٢٠ سال حضور در عرصه بازیگری دیگر چه سودایی برایتان مانده؟ ‌

همچنان علاقه‌مند و مشتاق بازی در یک نقش خوب و چالش‌برانگیزم. هر چند می‌دانم این آرزو ممکن است دیر به دیر محقق شود، ولی آرزویم همچنان بازی در یک نقش خوب و تأثیرگذار است. الحمدالله خداوند تا اینجا به من لطف داشته و از راهی که آمدم راضی هستم. امیدوارم توفیق ماندن داشته باشم. ماندن در ذهن مخاطبم و در قلب مردمم که به عشقشان لباس نقش‌های متفاوت را بر تن کردم.

‌ نمی‌خواهید کارگردانی کنید؟ ‌

در فکرش هستم. البته نه به این معنا که بازیگری برایم تمام شده. اتفاقا این وسوسه به دلیل جدی‌ترشدن سینماست. شاید به این دلیل که علاقه‌مندم تا آخرین لحظه‌ای که توان دارم در سینما تنفس کنم.

‌‌ اما این روزها فیلم «دختر» به کارگردانی رضا میرکریمی از شما روی پرده‌های سینماست، با توجه به اینکه شما برای بازی در این نقش کاندیدای سیمرغ هم شدید، این تجربه را چطور ارزیابی می‌کنید؟ ‌

همان‌طور که ابتدای گفت‌وگو عرض کردم، بعضی از انتخاب‌هایم به دلیل کارگردان اثر یا مضمون قصه پیشنهادی بوده؛ یعنی حتی اگر نقش چالشی برایم نداشته باشد برای بهترشدن اثر داوطلبانه و با تمام وجود حاضرم. نمونه آن فیلم «‌هیس دخترها فریاد نمی‌زنند» ‌خانم پوران درخشنده بود. مضمون جسورانه فیلم و حضور کارگردانی که دغدغه مسائل جامعه‌اش را دارد، من را مجاب به بازی در نقشی کرد که شاید فراز و فرودی ندارد و شاید خیلی از کارهای دیگر که ذکر آنها احتمالا از حوصله خواننده مطلب خارج است. فیلم «‌دختر» ‌هم نمونه همان کارهاست. فیلمی به کارگردانی رضا میرکریمی با مضمونی جدی، با ‌توجه به ارزش‌های خانواده و تفاوت نگاه بین ‌نسل‌ها و چالش‌های پیش‌ِرو که می‌تواند گاهی اوقات به فاجعه ختم شود و همکاری چندباره با فرهاد اصلانی عزیز و گروهی کاملا حرفه‌ای و کاربلد. قطعا حضور در این فیلم برایم تجربه مغتنمی بود. 
 
سینما به من زندگی کردن آموخت

همکاری که پیش از این میسر نشده بود و حالا این فرصت دوباره من را بر آن داشت خود را کنار گروهی پرانگیزه و آرام محک بزنم. اینکه می‌گویم آرام به دلیل خصوصیات اخلاقی آقای میرکریمی بود. آرامش آقای میرکریمی و نحوه برخورد با موضوعات و سلیقه ایشان در بازیگری برایم کنجکاوی‌برانگیز بود؛ اینکه چطور می‌توانم خودم را در چنین فضایی در قالب نقشی دیگر محک بزنم. اتفاق خیلی ساده و روان افتاد. از قبل بنا به دلایلی قصه را می‌دانستم. بعد از اتمام کارم در فیلم «‌بادیگارد»‌ این همکاری به من پیشنهاد شد و من بعد از ارزیابی موقعیت نقش، پاسخ مثبت دادم که الحق تجربه ارزشمندی بود. بسیار آموختم و از این بابت خرسندم. امیدوارم تماشاگر هم به اندازه خود ما بتواند با کار و نحوه روایت قصه ارتباط برقرار کند. کاندیداتوری من هم برای بازی در این نقش قطعا حاکی از نگاه مثبت داوران جشنواره به بازی من بود. اما اصلِ توفیق مربوط به زمان اکران است و اینکه تماشاگر مهر تأیید بر این نقش‌آفرینی بزند. به‌هرحال ما همه تلاشمان را کردیم که مخاطب را به فکر واداریم.  در ضمن، این روزها خبر کسب موفقیت فیلم در جشنواره فیلم مسکو و همچنین موفقیت فرهاد اصلانی و کسب جایزه بهترین بازیگر مرد، خستگی را از تنمان بیرون کرد. اینکه بتوانیم با یک اثر فرهنگی، خودمان و تفکرمان را در مقابل چشم جهانیان به نمایش بگذاریم، بسیار غرورآفرین است.

می‌بالم به داشتن چنین همکارانی. خدا رو شکر می‌کنم که امسال از این لحاظ سال پُرباری بوده. چندی قبل افتخارآفرینی هنرمندان در جشنواره کن و حال این فیلم نوید خوبی است برای سینما. مخصوصا بازیگران سینما که نشان دادند هیچ عاملی مانع از درخشیدن آنها نمی‌شود؛ اینکه سینما می‌تواند مرزها را درنوردد و چشم‌انداز تازه‌ای را از این مرز و بوم در نظر جهانیان ارائه کند.
 
سینما به من زندگی کردن آموخت

‌ و کلام آخر؟
سینما همچون زندگی به من آموخت چطور برای رسیدن به موفقیت باید از شکست‌ها و رنج‌ها درس عبرت گرفت و آنها را چراغ راه کرد. سینما به من صبر را آموخت و اینکه برای رسیدن باید صبور بود.

سینما به من آموخت ما هم مثل همان یخ فروشی هستیم که حاصل و دسترنج زندگی‌اش هر لحظه آب می‌شود؛ پس باید لحظات را قدر بدانیم و از آن به بهترین شکل بهره ببریم. سینما به من نشان داد لحظه‌به‌لحظه را که از عمر سپری می‌کنی عمق نگاهت و جنس صدایت و حتی شکل ظاهری، نمی‌تواند مانعی باشد برای رسیدن به قلب‌های مردمی که برای آنها از زندگی طبیعی می‌گذری، بدون آنکه چشم‌انداز واضحی در مقابلت باشد. سینما به من زندگی‌کردن آموخت؛ اینکه باید زندگی کرد و این فرصت فقط برای رسیدن به خود واقعی و درنهایت منشأ هستی است. الهی که همه عاقبت به خیر شویم و بعد از مرگمان ناممان به نیکی یاد شود. الهی آمین.


کد مطلب: 69563

آدرس مطلب: https://www.irankhabar.ir/fa/doc/news/69563/مریلا-زارعی-زندگی-کردن-سینما-یاد-گرفتم

ایران خبر
  https://www.irankhabar.ir