«من» و «دختر» دو مصداق پر رنگ از سینمایی هستند که می خواهد به زن جایگاهی بیشتر از ابزار صحنه بدهد، دو نمونه ی متاخر که در سینمای فارسی تلاش کرده اند، زن ها را محور داستان قرار بدهند.
به گزارش ایران خبر، «من» و «دختر» دو مصداق پر رنگ از سینمایی هستند که می خواهد به زن جایگاهی بیشتر از ابزار صحنه بدهد، دو نمونه ی متاخر که در سینمای فارسی تلاش کرده اند، زن ها را محور داستان قرار بدهند (زنی که نه مادر دلسوز خیره به در است و نه ضلع سوم یک مثلث عشقی و تنها یک ابژه ی جنسی) از این رو نمونه های قابل اعتنا و مهمی هستند.
این یادداشت فرصتی است برای بررسی مختصر چگونگی بازنمایی تصویر زن در سینمای ایران به رغم تمام محدودیت هایی که نه صرفا محصول ممیزی است و بلکه بیشتر از نگاه پدرسالارانه ی غالب بر اجتماع و طبیعتا فیلمسازهایش نشات می گیرد.
زن های «من» و «دختر» نمونه ی خوبی برای تحلیل اند، چون در دو نقطه ی مقابل هم قرار گرفته اند؛ آذر فیلم «من» مدرن و مستقل است و «ستاره» فیلم میرکریمی دردل سنت زندگی می کند، در این یادداشت چگونگی بازنمایی تصویر «زن» در هر دو فیلم را واکاوی میکنیم و با قیاس این دو جایگاه به تبیین و تفسیر دست خواهیم زد و در انتها نسبت این دو بازنمایی را با واقعیت موجود اجتماع بررسی خواهیم کرد.
«ستاره» در «دختر» دختری شهرستانی است که برای یک سفر یک روزه به تهران با پدرش دچار چالش می شود، ستاره دختر دوم خانواده ی چهار نفره ای است که مادر در آن در قالب قرار دارد (سنتی است و کلیشه ای) خواهر بزرگتر هم دست کمی از مادر ندارد و در آستانه ی یک ازدواج عرفی قرار گرفته و پدر که مهندس شرکت نفت است؛ پدری مقتدر و تا حدی مستبد است که از برقراری ارتباط عمیق روانی با زن های خانواده ناتوان است. از همسر تا دختر و بعدتر خواهر، او انس و الفت را هم در شکلی مستبدانه بروز می دهد.
«ستاره» اما به عنوان نقطه کانونی داستان نشانه هایی از سرکشی را باخودش همراه دارد که بیننده را آماده ی عصیان می کند او نمی خواهد تکرار نقش کلیشه ای و عرفی مادرو خواهرش باشد و از همین رو با عمه ی یاغی(فرزانه) ارتباط تنگاتنگ دارد، در حقیقت حرف های دلش را با او در میان می گذارد. از طرفی او در سکانسی که اتاقش را وارسی میکند با نگاهی یاس آور نشان می دهد که به تعریف کوچک و مردسالارانه ی استقلال و خوشبختی(اتاق مستقل به عنوان مثال) که از سمت پدر هبه شده قانع نیست، پس دختری که فردیت اش در رنگ لاک (فرصت خودنمایی در بستر سنتی) بروز پیدا می کند، می خواهد هژمونی پدر را بشکند، هر چند که شهرستانی و لهجه دار داشته باشد.
داستان «آذر» حکایت دیگریست، در «من» با زنی روبرو هستیم که نه تنها هیچ پیش زمینه ای از او نداریم، بلکه فیلمساز با خالی کردن فضای خانه اجازه کشف او را از طریق اشیا را از ما می گیرد. «آذر» را باید به گونه ای دیگر شناخت؛ از واژه هایش و از نسبتی که با آدم های دیگر برقرار می کند، او بر خلاف «ستاره» که بیشتر در خانه تعریف شده، در خیابان تعریف می شود و انگار که تعمدا در دل اجتماع قرار گرفته است، نه در آشپز خانه و یا هر فضای قالب زنانه ی دیگر.
کشف «آذر» دشوارتر است، چون نیاز به رفتار شناسی دارد و تعمدا از سوی فیلمساز خالی از نشانه شده، «آذر» شدیدا بی اعتماد به محیط پیرامون است، او در تمام سکانس های پیاده رو با نگاهی وسواسی پشت سر را می پاید و فردیتی گرچه مستقل اما مضطرب را نشانمان می دهد. آذر نسبت به ستاره کمتر تحت نگاه جنسیتی است و حداقل در قالب نقش هایی که می پذیرد (چه مدیریت توزیع مشروبات الکلی و چه کار چاق کن کارت معافیت) جنسیت در او و روابطش نمود ندارد، بر خلاف ستاره که دائما تحت نگاه جنسیتی است و حتی در غیبت پدر هم تهدید و ترس او را حس می کند.
شخصیت آذر را به رغم تمام انتظاری که از تصویر یک زن در سینما داریم، فاقد هر نوع رابطه ی عاطفی خاص می بینیم، او در نهایت سردی و ابهام تعریف شده و حتی در رابطه با رپر جوان هم نگاهی کارکردگرا و نه دلبسته به رابطه دارد، برخلاف آن چه که مطابق ذهن کلیشه زده توقع داریم جایی این دلبستگی بروز پیدا کند، اما آذر اساسا زنی نیست که دل ببندد. برخلاف ستاره که دائما نیاز به دلبستگی و تکیه گاه دارد. حتی وقتی که در میان دوستان در کافه (تعریف سربسته و محدود از اجتماعی شدن) نشسته نوعی تمنای دلبستگی دارد.
در مجموع آذر کاراکتری است که در قلب اجتماع حضور دارد و لایه های متعفن آن را می شناسد، او حداقل در ظاهر از خود جنسی اش گذشته و جور دیگری رفتار می کند، شاید کمی البته فمینیستی بر خلاف ستاره که کاملا در جهان ذهنی خودش درمانده و با نگاه به زندگی عمه اش (فرزانه) از ترس تکرار یک سرنوشت محتوم دچار استرس و تشویش است. دقت کنید که ستاره به کرات رفتارهای زنانه رقیق نظیر: اشک و سکوت (نه منفعل) دست می اندازد در صورتی که آذر به جز در سکانس پایانی به اصطلاح نمی شکند و قدرتمند نشان می دهد.
زن در دختر گرایش سنتی دارد و در من گرایشی مدرن، در حقیقت فیلم میرکریمی جایگاهی از زن را نشانمان را می دهد که جایگاهی پیشینی است و کمی کهنه نشان می دهد (به این دلیل که متولدین دهه های اخیر درصدی قابل توجهی از فراغت رفتاری را دارند که به سختی تحت سلطه قرار می گیرند)، حداقل دغدغه های ستاره را می شود در خاطرات البته نه چندان دور یافت، همان طور که آذر جایگاهی پسینی از زن را نشانمان می دهد، زنی که قابل باور نیست و یا حداقل خیلی از ما این گونه اش را ندیده ایم (زنی با این درجه از استقلال و بزهکاری)، آذر و ستاره هر دو به یک نسبت از جایگاه واقعی زن ایرانی دور شده اند، یکی دغدغه های زن ایرانی را چند سال عقب برده و دیگری چهره ای سورئال از زن و جایگاهش در ایران امروز نشان می دهد و آفت ماجرا این جاست که هیچکدام نمی توانند جایگاهی تعریف کنند که با نسبت زیادی از زنان ایرانی همذات پنداری و این همانی داشته باشد.
در پایان آن چه که می ماند اشاره ای است که باید داشته باشیم به بازی قابل قبول ماهور الوند در فیلم دختر و لیلا حاتمی در فیلم من که هر دو با تلاش کارگردان توانسته اند کاراکترهایی جاندار خلق کنند؛ کاراکترهایی که اگر چه طبق تعاریف بالا با فاصله از واقعیت قرار دارند، اما هر کدام مولفه هایی را با خود حمل می کنند که بخشی از ذهنیت زن ایرانی را در تار و پود خودش دارد.
به عبارت دیگر این دو روایت از زنان گرچه شاید تمام واقعیت را با خودش ندارد و اما دچار قلب واقعیت هم نشده و ایدئولوژیک نیست یا کمتر ایدئولوژیک است و چه بسا این تصویر که در این دو فیلم در اکران اتفاقا متعاقب هم آمده، دریچه ای باشد برای نگاهی ریزبینانه و کمتر کلیشه ای به زنان ایرانی.