تقریبا یک دهه پیش وقتی فیلم «توفیق اجباری» در گیشه در حال کسب موفقیت بود، محمدرضا گلزار در اوج شهرت بود و رضا عطاران در بهترین حالت نقش های مکمل در سینما را تجربه می کرد.
به شکل عجیبی داستان فیلم درباره سوپراستاری به نام محمدرضا گلزار بود که با همسرش دچار اختلاف شده ولی بهترین دوستش با بازی رضا عطاران برادر همان همسر خشمگین و ناسازگار بود. نُه سال بعد، رضا عطاران تنها سوپراستار سینمای ایران است و محمدرضا گلزار دو فیلم در نوبت نمایش دارد («خشک سالی و دروغ» و «سلام بمبئی») و آخرین فیلم های اکران شده اش شکست خورده اند.
در این نُه سال، گلزار هشت فیلم بازی کرده و عطاران 27 فیلم! زمان کوتاهی است برای چنین تغییری. اما چاره ای نیست. سینما در مورد ستاره ها بی رحم است و البته وقتی قرار باشد کسی را به شهرت برساند، دست و دل باز.
جرج آر. آر. مارتین در کتاب «تاریخچه وستروس» وقتی شرح حال پادشاهان سلسله تارگرین را یک به یک می نویسد، درباره ایگان پنجم این طور می گوید: «چهارمین پسر چهارمین پسر، ایگان پنجم بین مردم با عنوان "ایگان نامحتمل" نشاخته شد، زیرا در نوجوانی فاصله اش با جانشینی پادشاه بسیار زیاد بود».
شاید بتوان لقب مشابهی برای عطاران در نظر گرفت و او را «ستاره نامحتمل» خواهند. نیاز نیست به نوجوانی او فکر کنیم؛ همین ده سال پیش و در میانه دهه 1380 اگر کسی پیش بینی می کرد یک دهه بعد ستاره اقبال همه سوپراستارها افول می کند و فقط یک سوپراستار می ماند و نامش رضا عطاران است، مودبانه ترین واکنش پوزخند بود. اساس این که عطاران بتواند به نزدیکی مفهوم ستاره هم برسد، محل تردید بود. اما حالا او مردی است که انگار مهره مار دارد. تهیه کننده های سینما می دانند او در هر فیلمی با هر کیفیتی بازی کند، پول پارو می کند.
در پنج سال گذشته در سیزده فیلم بازی کرده که جز یکی که نیمه کاره مانده (آینه شمعدون) و یکی که فروش متوسطی داشته (چه خوبه که برگشتی) همگی در گیشه موفق بوده اند. از این سیزده فیلم علاوه بر بازی، سه تا را خودش کارگردانی هم کرده.
عطاران حالا در وضعیتی است که اگر فروش فیلم هایش کمتر از پنج میلیارد تومان باشد، برای او شکست به شمار می آید و این جایگاهی است که هیچ بازیگر دیگر ایرانی در دهه 90 نداشته است.
عطاران نخستین فیلم سینمایی اش را دو دهه پیش بازی کرد: «کلید ازدواج» (داود موثقی، 1376). این فیلم پایان غمگین دوره موفقیت علیرضا خمسه به عنوان کمدین بود. خمسه این فیلم را بازی کرد و بعد حدود یک دهه از سینما دور افتاد. خمسه و اکبر عبدی شمایل های کمدی دهه های 1360 و 70 بودند. دو کمدینی که از تلویزیون آغاز کردند، ستاره شدند و در سینما تا حد سوپراستار رشد کردند.
«کلید ازدواج» را کمتر کسی به یاد دارد، اما فیلم مهمی است. آخرین تلاش برای زنده نگه داشتن یک کمدین بود، با قرار دادن او کنار بازیگرانی که آن زمان تازه در تلویزیون با مجموعه های «ساعت خوش» و «سال خوش» مردم را به وجد آورده بودند. اما این تلاش محکوم به شکست بود.
از یک سو چون جامعه مطالبه های دیگری داشت، از سوی دیگر چون دوران محبوبیت خمسه به پایان رسیده بود و از طرف دیگر چون فیلم ضعیف و بدی بود. دلیل چهارمی هم می توان ذکر کرد: «ساعت خوش» بدون مهران مدیری معنایی نداشت.
ساعت خوش
هر چند تعداد زیادی بازیگر با این مجموعه به شهرت رسیدند (و شهرت ناگهانی شان چنان ابعادی گرفت که مسئولان تلویزیون را ترساند و آنها را پراکنده کرد)، اما ستاره بی چون و چرای این جمع کمدین های محبوب مهران مدیری بود. رضا عطاران البته در آن مجموعه نقش مهمی داشت.
علاوه بر این که بازیگر بود و آیتم های مهمی به او می رسید، یکی از نویسنده ها هم بود. می توان گفت او شخصیت شماره دوی پدیده «ساعت خوش» بود. اما ورود زودهنگام او و دیگر ستاره های آن پدیده به سینما بدون مهران مدیری شکست خورد. عطاران آن قدر باهوش بود که معنای این شکست را بفهمد و به تلویزیون برگشت.
آغاز کارگردانی و بازگشت به سینما
او در اواخر دهه 70 دو مجموعه مهم برای تلویزیون ساخت: «مجید دلبندم» که مهم بود و تکیه کلام هایش وارد جامعه شد و «قطار ابدی» که یک جُنگ کمدی با آیتم های متنوع عجیب بود و به نظر نمی رسد دیگر تکرار شود. با آغاز دهه 80 او در سینما حضور کمرنگ و گهگاهی داشت، اما به تدریج در تلویزیون در قامت کارگردان شهرت یافت.
در سال 82 سریال شبانه «کوچه اقاقیا» توانایی های او را نشان داد. اما آنچه شمایل عطاران را کامل کرد، دو سریال مناسبتی بود که در ماه رمضان پخش شد: «خانه به دوش» (1383) و «متهم گریخت» (1384). او با این دو سریال به لحن و سبک شخصی خاصی دست یافت که تا همین حالا هم ادامه دارد. نوعی کمدی عامه پسند که تا پیش از او دیده نشده بود. اما هم زمان در سینما هم دوران جدید او به تدریج آغاز می شود.
متهم گریخت
احتمالا اولا کسی که ویژگی خاص عطاران را به عنوان کمدین در سینما کشف کرد، علیرضا داودنژاد بود که با «هوو» (1384) برای اولین بار باعث شد عطاران نقش اول یک فیلم را بازی کند؛ در نقش عطا، مردی بی خیال و خوش گذران که ناگهان تصمیم می گیرد تجدید فراش کند و موقعیت های تلخ و شیرینی برایش رقم می خورد.
هرقدر عطاران پرکارتر می شد، از تلویزیون بیشتر فاصله می گرفت. او در سال 85 سریال مناسبتی «ترش و شیری» را برای تعطیلات نوروز کارگردانی کرد و دو سال بعد در رمضان سال 87 «بزنگاه» را ساخت که آخرین تجربه کارگردانی او در تلویزیون باقی مانده است. تلویزیون بار دیگر یکی از کشف های خودش را از دست داد. «بزنگاه» چنان تکه تکه شد که عطاران خانه اش را ترک کرد و دیگر بازنگشت. لااقل به عنوان کارگردان.
ترش و شیرین
هم زمان سینما از این فرصت استفاده و او را جذب کرد. عبرت آموزی است که وقتی مسئولان تلویزیون داشتند زمینه خداحافظی او را فراهم می کردند، عطاران در سینما پرکارتر از همیشه بود. او در سال 87 در پنج فیلم سینمایی بازی کرد. مدیران «رسانه ملی» که نمی دانستند چند سال بعد قرار است با چه بحران مخاطبی رو به رو شوند، محبوب ترین کارگردان- بازیگر خود را از دست دادند و سینما که منتظر فرصت بود، عطاران را بلعید!
بازگشت رضا عطاران به سینما البته باز هم با اقبال ناگهانی رو به رو نشد. از میان همان پنج فیلم سال 87، فقط یک فیلم در گیشه موفق بود: «نیش و زنبور» (حمیدرضا صلاحمند). شاید حوادث سال 88 باعث این اختلال شد اما در آغاز دهه 90 عطاران به اوج رسید.
«ورود آقایان ممنوع» که تولید 89 بود و در سال 90 اکران شد، آغاز روندی بود که تا امروز ادامه دارد و به نظر می رسد لااقل تا انتهای این دهه هم ادامه خواهدداشت. تثبیت رضا عطاران به عنوان ستاره و سپس تبدیل او به تنها سوپراستار سینمای ایران.
نیش زنبور
در این روند نباید این نکته را نادیده گرفت که سینمای ایران با بحران ستاره سازی هم رو به رو بوده است. ستاره های دهه های 70 و 80 یکی یکی افول کردند. از پرویز پرستویی و محمدرضا گلزار و بهرام رادان تا نیکی کریمی و هدیه تهرانی. شاید همون پرستویی هیچ کدام توانایی کمدین بودن را نداشتند و پرستویی هم تصمیم گرفت دیگر در هیچ کاری که رنگ و بوی طنز داشته باشد، بازی نکند.
جامه چنان از جدیت گریزان شد که نه تنها عطاران را کشف کرد، که اکبر عبدی را هم دوباره با آغوش باز پذیرفت. قربانیان گرایش اجتماعی همان ستاره های دهه های پیش بودند که علاقه یا استعدادی برای کمدین شدن نداشتند.
ضدالگوی آدم معمولی بازنده
اما بررسی تاریخی و وقایع نگارانه به تنهایی نمی تواند دلیل شهرت و محبوبیت زیاد- و شاید غیرطبیعی- عطاران را توضیح دهد. چرا او باید حدود 25 سال صبر می کرد تا بعد از اولین تجربه هایش به عنوان ستاره پذیرفته شود؟
اول این که عطاران به عنوان کمدین از ابتدا پرسونا نداشت. او مثل اکبر عبدی یا علیرضا خمسه یا مهران مدیری صاحب «آن» مشهور ستارگی نبود. اما در یک روند تدریجی آزمون و خطا شمایل اصلی خود را پیدا کرد. ترکیبی از همان بی خیالی شخصیت عطا در «هوو» و رندی و زرنگ بازی پچ سه سریال مشهورش که در رمضان پخش شد و دست و پاچلفتی بودن شخصیت معلم در «ورود آقایان ممنوع».
این سه مولفه اصلی تقریبا در همه کارهای موفق اخیر عطاران دیده می شود. این ترکیب شبیه هیچ ستاره یا کمدین دیگری در سال های بعد از انقلاب نیست. عطاران این را می داند و مدام تکرارش می کند.
دوم، عطاران به لحاظ قابلیت های چهره و فیزیکی نه «مرد جذاب دلخواه» است و نه «کمدین ذاتا بامزه». اما همین نکته او را به قله شهرت و محبوبیت رسانده است. او یک «آدم معمولی» است. حالا دیگر با اطمینان می توان این را پذیرفت که مردم همین ممولی بودن او را دوست دارند. انگار یکی از جنس خودشان را می بینند که روی پرده با همه ضعف ها و رذیلت ها و رندی ها و زرنگی ها می تواند قهرمان باشد.
اسب حیوان نجیبی است
او معمولا نقش یک آدم معمولی اما خوش قلب را بازی می کند. کسی که دغل بازی هایش را می بینیم، اما می دانیم که به اصطلاح بدذات نیست و قلب ناپاکی ندارد. خودش هم به گواه حرف هایش و البته نقش هایی که بازی می کند ، اصرار ندارد از خود قهرمان دست نیافتنی رویایی بسازد.
سوم، اگر کمی نقش های مهم این سال های عطاران را مرور کنیم، او حتی از معمولی بودن هم پایین تر رفته. او با نقش هایی بیشترین موفقیت را به دست آورده که فقط آدم معمولی نیست، حتی «بازنده»است. چیزی که در ادبیات نسل امروز با عنوان «لوزر» زیاد به کار می رود. مثال های زیادی وجود دارد: در «ورود آقایان ممنوع» یک دبیر شیمی گیج و منگ و غیرجذاب که در برابر اقتدار مدیر مدرسه تسلیم است.
در «بی خود و بی جهت» یک همه کاره هیچ کاره که می خواهد برای دوستش خانه فراهم کند و مراسم ازدواجش را سر و سامان دهد، اما موفق نیست. در «اسب حیوان نجیبی است» یک مامور قلابی پلیس که کلاه برداری اش هم سطح پایین است. در «خوابم می آد» یک معلم میان سال که نمی تواند با کسی ارتباط برقرار کند، سایر والدین پیر خود شده و در انتها در صندوق عقب ماشین به دره می افتد! در «ردکارپت» یک سیاهی لشکر که به جشنواره کن می رود، موی دماغ ستاره های مشهور سینمای جهان می شود، پولش را می دزدند و آواره می شود.
نهنگ عنبر
در «نهنگ عنبر» در نقش ارژنک که یک عاشق شکست خورده تمام عیار است. در «من سالوادور نیستم» در نقش مردی متاهل که حتی وقتی برنده قرعه کشی سفر به برزیل می شود، او را با کس دیگری اشتباه می گیرند و زندگی خانوادگی اش به خطر می افتد. و در «دراکولا» در نقش یک معتاد که آن قدر بدشانس است که سر و کارش به یک زوج خون آشام می افتد! مثال های بیشتری هم می توان زد.
ستاره نامحتمل
ترکیب آن آدم معمولی بودنِ ظاهری با این مفهوم بازنده بودن در موقعیت های داستانی از او ستاره ای ضدالگو ساخته که از یک سو کاملا برای مردم ملموس است و از سوی دیگر ورای موقعیت های طنزآمیز فیلم ها، ردی از واقعیت ناخوشایند دارد. ترکیب پیچیده ای است. عطاران از یک سو طلایه دار آدم خوش قلب عادی است که یک ارزش عرفی ایرانی تلقی می شود و از سوی دیگر بازنده ای که گویی هشدار می دهد مثل من نباشید.
من سالوادور نیستم
در جامعه ای که مردمش از یک سو به شدت درگیر امرار معاش هستند و از سوی دیگر «زرنگ بودن» و «یک شبه ره صدساله رفتن» به ارزشی جدید تبدیل شده، در جامعه ای که یک محکوم به جرایم اقتصادی بعد از دوران حبس ستاره رسانه ها می شود و سمینار موفقیت برگزار می کند(!)و اختلاس گر سه هزار میلیاردی اش برای بخشی از مردم به الگوی تاجر موفق می شود، رضا عطاران به شکل غریب و شاید ناخواسته ای ستاره می شود. چون می تواند هم زمان دو نوع ارزش و هنجار را برای مردم درگیر تضادهای اجتماعی به نمایش بگذارد: چیزی که عرف و سنت مبلغش هستند و چیزی که روحیه بیمارگونه جدید نمی پسندد.
او همان چیزی است که خیلی از مردم هستند، اما نمی خواهند باشند. شاید پشت آن کف زدن ها و قهقهه های بعضا بی دلیل در تاریکی سینما، این حس ناخوشایند پنهان شده باشد که تماشاگران می بینند ستاره سینمایشان هم درگیر همان مشکلات روزمره اجتماعی و اقتصادی و تضادها و حقارت ها و عقده های درونی ناشی از وضعیت جامعه است.
آنها حتی به صحنه های بی مزه و موقعیت های نه چندان کمیک می خندند که این حس را از خود دور کنند. اما در انتها همین تماشاگران با این بُعد جادویی سینما هم مواجه می شوند که حتی شمایلی با این مشخصه ها می تواند آن قدر موفق باشد که هزاران تن مثل خودشان پول بدهند و او را روی پرده سینما تماشا کنند.
دراکولا
رضا عطاران به همین دلیل نامحتمل ترین ستاره سینماست؛ جذابیت ظاهری ندارد، بازنده است و روی پرده آرزوها و امیال و رویاهای مردم را به نمایش نمی گذارد، اما در یک روند تدریجی و طولانی به درجه ای از محبوبیت رسیده که این امید را زنده نگه می دارد که یک نفر با معمولی ترین ویژگی ها و مشخصه ها می تواند به اوج محبوبیت و شهرت و ثروت برسد.