بهمن فرمانآرا در 75سالگي خيال استراحت ندارد. علاقهاي هم ندارد به سرسره پيشكسوتي اكتفا كند و در مجامع حاضر شود و به عبارت «استاد!» دلخوش باشد.
اين مرد بيش از هر چيز شوق كار كردن دارد. هر صبح به عشق كار از خواب بيدار ميشود. در تمام لحظاتي كه درباره كار، سخن ميگويد، در چشمانش برقي عجيب ديده ميشود و نوعي شادي به صورتش ميدود. مهمترين انگيزه او براي ادامه زندگي، كار است. بهمن فرمانآرا در 75سالگي خيال استراحت ندارد. علاقهاي هم ندارد به سرسره پيشكسوتي اكتفا كند و در مجامع حاضر شود و به عبارت «استاد!» دلخوش باشد. معتقد است كه در هيچ دورهاي محبوب سيستم دولتي نبوده. با اين حال وضعيت دشوار دولت تدبير و اميد را درك ميكند.
بدون گله و شكايتي از دولت، خيلي محترمانه نقدهاي ملايم خود را بيان ميكند. از اينكه اين دولت بايد هميشه نگران پشت سرش باشد و از واهمه دلواپسان، بهسختي ميتواند آنچه را دلخواهش است، اجرايي كند. او كه كمتر در مجامع هنري حاضر ميشود، جزو هنرمنداني است كه زمستان سال 92 در نخستين و تنها ديدار رييس جمهوري با هنرمندان در تالار وحدت حاضر شد چون او هم مانند ديگر همكارانش مشتاق شنيدن سخنان رييس دولت تازه بود.
گرچه در اين مدت فقط يك فيلم ساخته كه هنوز هم اكران نشده است اما با درك شرايط فعلي، به جاي گله و شكايت از دولت يازدهم كه سه سال از دورهاش سپري شده، روي اين نكته تاكيد دارد كه مسوولان فعلي در مقايسه با دوره پيشين، آدمهاي بسيار بهتري هستند براي گفتوگو. فرمان آرا در كنار تمام مشغولياتش هميشه پيگير كار جوانان است؛ جواناني كه در سينما و تئاتر فعال هستند. در اين گفتوگو هم از همين جوانان مستعد ميگويد كه آثارشان را دنبال ميكند، خودش با آنان تماس ميگيرد و اگر نكتهاي باشد، مطرح ميكند.
جواناني كه به گفته او ناچارند پوست كلفتي داشته باشند براي ادامه فيلمسازي و بايد بدانند قرار نيست كسي حمايتشان كند و بزرگترين حمايتي كه از آنان ميشود اين است كه سنگي جلوي راهشان انداخته نشود چراكه مسير فيلمسازي پر از گل رز نيست بلكه پر از خار گل رز است. بهمن فرمان آرا همان اندازه كه شوق كار كردن دارد، همچون دوره نوجوانياش، مشتاق خواندن است و از خواندن يك رمان تازه يا يك شعر ناب، كيفش كوك ميشود.
در گفتوگو با او هرچند موضوع صحبت، جدي باشد اما طنز ذاتي و لحن شوخ اين هنرمند در جاي جاي گفتوگو، لبخند بر لب مخاطب مينشاند. اميدوارم اين شوخطبعيها در گفتوگوي مكتوب شده هم تا حدودي حفظ شده باشد و لذت آن به خواننده نيز منتقل شود.
آقاي فرمانآرا با فيلمنامه تازهتان شروع كنيم، «هم صحبتي با جنون» كه براي پروانه ساخت ارايه كرديد.
البته اسمش عوض شده و الان نامش «زندان ما» شده است، فيلمنامه را براي دريافت مجوز ساخت به وزارت ارشاد ارايه كردهايم و منتظريم بعد از دريافت پروانه ساخت مراحل ديگر را آغاز كنيم.تصميم اوليه براين است كه فيلم را از نيمهآبان ماه در شمال كليد بزنيم.
از وضعيت اصلاحيهاي احتمالياش خبر داريد؟
اصلاحيهاي ندارد.
آيا اين فيلم، اثر ديگري از سهگانه زندگي است؟
اصلا اينگونه فكر نميكنم. اين دستهبنديها ساخته و پرداخته روزنامهنگاران و منتقدان است. در وهله اول هر موضوعي كه برايش وقت ميگذارم و آن را كار ميكنم، بايد برايم جالب باشد و توجهم را جلب كند. اين فيلم شايد به فيلمهاي قبل از «دلم ميخواد» شباهت داشته باشد و بيشتر در روال آنهاست.
يعني يك كار اجتماعي و...
بله. هر چه را درباره مشكلات و گرفتاريهاي اجتماع مطرح ميكنيم، حتي خوشيها، مسائلي اجتماعي است و فقط ديدگاهها با هم فرق ميكند. من نه به قصد جايزه فيلم ميسازم، نه به قصد اينكه پوز كسي را بزنم. اصلا در سن و سال من تنها انگيزهام براي زندگي، كار كردن است و به همين دليل سرسختانه به دنبال اين هستم كه كار كنم.
وضعيت فيلم قبليتان «دلم ميخواد» چگونه است؟ مشكل اكرانش حل شد؟
پروانه نمايش گرفته است و احتمالا بعد از جشنواره فجر نمايش داده ميشود چون فعلا ماه محرم و صفر را در پيش داريم ولي در حال حاضر برنامه بر اين است كه فيلم بعد از جشنواره فجر اكران شود.
ظاهرا سرمايهگذار فيلم عوض شد و...
انتخاب كسي كه اسمش به نام تهيهكننده مطرح شده بود، از اشتباهات بزرگ زندگي من بود چون برحسب پيشنهاد دوستان كه او را فرد خوبي معرفي كرده بودند، با وي همكاري كردم ولي نميخواهم وارد جزييات بشوم صرفا به اين دليل كه دو سالي كه اكران فيلم به تعويق افتاد، فكر ميكنم آدمهاي ديگري پشت اين ماجرا بودند و براي اكران فيلم مشكل درست كردند ولي اينها برايم مطرح نيست چون نميخواهم با كسي مسابقه محبوبيت بگذارم.
در روند كاريتان به ويژه در خارج از كشور، به عنوان تهيهكننده و سرمايهگذار فعاليت زيادي داشتهايد و در ساخت فيلمهاي مهمي در تاريخ سينما مشاركت داشتهايد اما چرا در داخل كشور، كمتر فيلمهاي خودتان را تهيه كردهايد؟
فيلمهايم را تهيه ميكنم اما سرمايهگذارش شخص ديگري است چون اگر شما موضوعي يا يك خط داستاني را نتوانيد به دو نفر بفروشيد، به ديگران هم نميتوانيد بفروشيد! من تهيهكننده كارهايم هستم صرفا به اين دليل كه كنترل هنري كار دستم باشد ولي اينگونه نيست كسي بخواهد كارم را تهيه كند و بعد در انتخاب هنرپيشه و ديگر عوامل اعمال نظر كند. هرگز چنين نبوده و نخواهد بود. بنابراين سرمايهگذار حضور دارد و هميشه هم كساني هستند كه به سرمايهگذاري علاقهمند باشند و به اين شيوه كار ميكنيم.
يعني هميشه اين آزادي عمل را داريد كه آنطور كه دوست داريد، كار كنيد؟
اصلا به غير از اين نميشود كار كرد. ساخت فيلم قبلي همزمان با اوج مريضيام بود. بيماري ورم رگهاي مغز كه دو سال درگيرش بودم و به پيشنهاد يكي، دو تا از دوستان اين آقا را، با اينكه هيچ شناختي از او نداشتم، به عنوان تهيهكننده قبول كردم. سرمايهگذار را خودم معرفي كرده بودم. همزمان با آن نمايش «مردي براي تمام فصول» را اجرا كردم و شب آخر اجرا فكر ميكردم استراحتي يك هفتهاي خواهم داشت و بعد از آن قصد سفر داشتم اما از صبح روز بعدش، ديگر نميتوانستم راه بروم و ويلچر به ويلچر به تورنتو رسيدم.
ديدم فقط به انگيزه كار، ميتوانم ادامه حيات دهم. گرفتاري مالي ندارم، زندگيام خوب است اما اگر كار نكنم، هيچ انگيزهاي ندارم كه صبح از خواب بيدار شوم. گاهي دوستان ميگويند 75 سالت است كمي استراحت كن و از اين گونه حرفها اما از سر يكي، دو كاري كه در اوج مريضيام بود، به من ثابت شد واقعا بايد كار كنم تا دليلي داشته باشم كه صبح از خواب بيدار شوم. اين مساله من است. كمتر جايي ميروم. در كمتر برنامهاي شركت ميكنم ولي پيگير كار فيلمسازان جوان هستم. كارهايشان را ميبينم.
در مورد كارهاي خودم چون تمام اعضاي گروهم حرفهاي هستند، نسبت به پرداخت دستمزدشان حساسيت دارم ولي تهيهكنندگان معمول، در بسياري اوقات به موقع دستمزد گروه را نميدهند درحالي كه من علاقهمندم اين روال وجود داشته باشد و به همين دليل كنترل كارها را در دست ميگيرم. مثلا در فيلم قبليام، چندين نفر از جمله خود من دستمزدشان پرداخت نشد با اينكه از اول طي كردم كه بايد دستمزد همه پرداخت شود. ممكن است من براي زندگي روزمرهام اين پول را لازم نداشته باشم ولي خيلي از اعضاي گروهي كه با هم كار ميكنيم، بايد براي گذران زندگي دستمزدشان را بگيرند. اصلا چه دليلي دارد كه افراد كار كنند و پول نگيرند؟! اگر گذشته كاري مرا هم ببينيد، حتي يك نفر را پيدا نميكنيد كه بگويد با من كار كرده و دستمزد نگرفته است.
يعني اين انضباط كاري وجود دارد. به مقام و منزلت حرفهاي اعضاي گروهم كه همگي حرفهاي هستند، كاري ندارم ولي به هر حال به دستمزدشان نياز دارند به همين جهت در فيلم بعدي هم، خودم تهيهكننده اجرايي هستم و سرمايهگذار شخص ديگري است.
اشاره كرديد بيشترين انگيزه زندگيتان كار كردن است. جزو هنرمنداني بوديد كه با وجود حضور كمرنگتان در مجامع دولتي، در ديدار آقاي رييسجمهوري با هنرمندان كه سال 92 در تالار وحدت برگزار شد، حضور يافتيد. ظاهرا آن زمان همه هنرمندان اميدوار شده بودند شرايط كار هنري در دولت تدبير و اميد تغيير ميكند. با توجه به اينكه در اين دوره يك فيلم ساختيد، وضعيت فيلمسازي را در دولت آقاي روحاني چگونه ارزيابي ميكنيد؟
فيلمسازي اصولا كار مشكلي است چون پول زيادي ميخواهد و خيلي المانهاي مختلف بايد فراهم شود تا اثري شكل بگيرد. اينكه در اين دوره آيا از رفتار يا حمايتي كه نسبت به فيلمسازان شده، راضي هستيم يا نه، بايد بگويم شخصا اهل شكايت نيستم چون كاري كه ما انجام ميدهيم، به عوامل بسياري وابسته است درحالي كه نويسنده يا نقاش خودشان هستند و كاغذشان، مجسمهساز، موزيسين، خودشان هستند و يك ابزار كار اما وقتي به سينما و تئاتر ميرسيم، بايد گروهي را جمع كنيد تا با حضور آنان، تجسم فكرتان را در آن اثر هنري ببينيد. برخلاف اينكه مردم ميپندارند ساخت فيلم، ساده است- كار ما اين است كه اين كار ساده به نظر بيايد- ولي بينهايت كار مشكلي است. البته اجراي تئاتر از بسياري جهات آسانتر است صرفا چون اول، وسط و آخر كار به ترتيب انجام ميشود اما در سينما اين روال وجود ندارد.
به طور مثال در فيلم «يه بوس كوچولو» مرگ آقاي مشايخي را روز اول گرفتيم و بعد از شمال به كردستان رفتيم و مرگ آقاي كيانيان را گرفتيم. يعني دو صحنه نهايي را در 5 روز اول گرفتيم. بعد به اصفهان و آرامگاه كوروش رفتيم. در آخرين مرحله به آپارتمان آمديم درحالي كه آغاز فيلم در آپارتمان است. اين تكه تكه كار كردن، نيازمند نوعي سازماندهي است كه اگر درست انجام نشود، ساخت فيلم ممكن نيست. ضمن اينكه گاه ميبينيم كسانيكه وظايفي بر آنان محول شده است، در آخرين لحظه ميگويند فلان وسيله پيدا نشده است!
مثلا سر فيلم «دلم ميخواد» از اول گفتم استريت جاكت ميخواهم كه در ديوانه خانهها ديوانهها را با آن ميبندند. زمان فيلمبرداري سكانس مربوط به اين بخش، آتش نشاني و پليس و... آمده بودند سر فيلمبرداري و صحنه شلوغ بود اما زمان كار گفتند در ايران استريت جاكت پيدا نميشود! آن روز تنها روزي بود كه كار را تعطيل كردم و عجيب بود كه 2 ساعت بعد گفتند پيدا شده! در حالي كه از سه ماه قبل گفته بودم چنين وسيلهاي نياز داريم. اين فقط به ضرر كار شد چون باعث شد با وجود حضور همه اعضاي گروه، ناچار شويم كار را تعطيل كنيم. بنابراين سازماندهي در سينما كار سختي است. قصد دفاع از مسوولان اين دوره از وزير تا مقامات بعدي را ندارم اما فرق اصلاحطلبان با دلواپسان اين است كه آنها هر كاري دلشان ميخواست، ميكردند. اينها هر كاري كه دلشان ميخواهد بكنند، از ترس دلواپسان بيشتر از بقيه ملاحظه ميكنند.
من اين را درك ميكنم كه ما ازنظر فرهنگي هنوز ملوكالطوايفي داريم. شخصي در مشهد ميتواند جلوي يكسري از فعاليتها را بگيرد يا در اروميه ممكن است شلاق بخوريد براي فيلمي كه در تهران جايزه گرفته! همه اينها باعث ميشود كار مشكلتر شود. به همين جهت سازماندهي و كنترل اجرايش مهم است تا وقتي وارد كار ميشويد، طبق برنامهريزيتان پيش برويد. هرگز فيلمي نساختهام و تهيه نكردهام كه طبق برنامهريزي انجام شده، فيلمبردارياش بيش از 35 جلسه طول بكشد چه در همكاري با عباس كيارستمي يا محمدرضا اصلاني و... چون اگر اين كار سازماندهي نداشته باشد، كار، انجامشدني نيست حتي اگر سرمايه بانك ملي را در آن بريزيد! بماند كه در خيلي از پروژهها تا ساعت 3 صبح برنامهريزي ميكنند كه فردا چه كنند! اما در كل، اين حرفه، اين گونه كار كردن را برنميتابد. در حال حاضر جوانان مستعدي هستند و كار ميكنند.
يعني از شرايط فعلي راضي هستيد؟
گيرم كه بگويم از اين وضعيت راضي نيستم ولي اين آدمها خيلي افراد بهتري هستند براي اينكه با آنها گفتوگو كنيم. هرچند همان اشكالات اصلاحطلبان را دارند كه دايم به پشتسرشان نگاه ميكنند. در دوره قبل زماني كه «قلادههاي طلا» را ساختند، از چه كسي پرسيدند چقدر پول و چگونه خرج كنيم؟ ساختند و اكران هم كردند و پايش هم ايستادند و هيچ اتفاقي هم نيفتاد چون مردم فقط ناراحتيشان را با نديدن آن فيلم نشان دادند. قرار نيست براي اكران يك فيلم تظاهرات شود كه چرا فيلم فلاني نمايش داده شده يا نشده.
اما الان نگاه كنيد چند فيلم هست كه اكران شده و بعد از سه روز از روي پرده برداشته شده است؟! همين فيلم من، خيلي راحت ميتوانست مشكلش حل شود ولي دو سال طول كشيد و من تقريبا درباره اين اشكالات هيچ صحبتي نكردم درحالي كه ميتوانستم بگويم چرا ميخواهيد از فيلمي كه كل زمانش 93 دقيقه است، 10 دقيقه را هم كم كنيد؟! بهانه اكران نشدن فيلم، همين 10 دقيقه بود! اما دست آخر هم همان فيلمي كه من ساختهام با يكسري اصلاحات جزيي، پروانه نمايش گرفت. من تا جايي كه ماهيت فيلم عوض نشود، با اصلاحيهها كنار ميآيم ولي هيچ دليلي نميبينم كه مثلا «لانتوري» چند وقت منتظر بماند كه براي اكرانش تصميمگيري شود چون فيلم خوب و درجه يكي است كه موضوع مهمي را هم مطرح ميكند ولي اين ملوكالطوايفي فرهنگي، باعث شده اين گرفتاريها پيش بيايد و تصميمگيريها در يكجا نباشد. در اين وضعيت هر كس ساز خود را ميزند.
من قبل از انقلاب هرگز محبوب سيستم حكومتي نبودهام و بعد از انقلاب هم ماجرا به همين شكل است چون فيلمسازي براي من يك كار دلي است. اگر «شازده احتجاب» را كه فيلمي درباره سلطنت است، در اوج قدرت سلطنت ساختم، به اين دليل است كه كاري را كه دلم ميخواهد، انجام ميدهم و خيلي برايم مهم نيست جايي دعوت شوم يا نه. ميدانم بسازبفروشي آسانتر است و با آن بيشتر هم پول در ميآوري ولي كار فيلمسازي را دوست دارم و ميدانم سختياش هم جزو كار است.
به جوانان هم ميگويم اگر پوستتان كلفت نيست هرچقدر هم كه استعداد داشته باشيد، به درد اين كار نميخوريد چون در مسير شما، بستري از رز نيست شايد فقط خار گل رز باشد و از آغاز بايد بدانيد هيچ كس شما را كمك يا تشويق نميكند. بينهايت استعداد جوان داريم. بعد از ديدن فيلم «ابدويكروز» خودم با سعيد روستايي تماس گرفتم و با او صحبت كردم. ما اين آدمهاي بااستعداد را داريم البته وظيفه دستگاه اين نيست كه خرج ما را بدهد بلكه همين قدر كه سنگ در راه توليد نيندازد، كافي است.
هركسي هم كه موفق ميشود، مورد حملههاي بسيار زيادي قرار ميگيرد. چگونه است كه اگر كسي پل ناامن و غيراستانداردي بسازد كه روي سر مردم خراب شود، در جرايد و مطبوعات به اختصار نامش را منتشر ميكنند همچنانكه در مورد هرچه به سياست مربوط شود، هم اجازه حرف زدن نداريد اما درباره اهالي سينما و ورزش به جرايد اجازه ميدهند هرچه دوست دارند، بگويند. در دوره قبل اين گونه بود و در اين دوره نيز چنين است كه اين دو گروه مصون نيستند.
به هر حال هميشه كساني كه كار فرهنگي و هنري ميكنند، گويي بيپشت و پناه هستند...
اصولا همينطور است. اگر نويسنده ميشويد، بايد بدانيد هميشه زندگيتان سخت است چون در كشوري زندگي ميكنيم كه در گذشته جمعيتش 30 ميليون بود اما تيراژ كتاب 2 هزار تا بود. فقط «دايي جان ناپلئون» و «سووشون» دو كتابي بودند كه تيراژشان بيشتر بود. الان هم كه بيشتر از هفتاد ميليون نفر هستيم، تيراژ كتاب هزار تا شده! پس نويسنده قرار است چگونه زندگي كند؟! بنابراين ميبينيد هركه به دنبال كار فرهنگي ميرود، قبول كرده بابك زنجاني نباشد! چون اگر آن امكانات را ميگيري، در مقابلش بايد تاواني بدهي يا نمادي ميشوي براي بقيه. بنابراين اگر كار فرهنگي را دوست داري، بايد پوستت كلفت باشد.
اگر فيلمسازي شغل و منبع درآمدتان بود، فكر ميكنيد همچنان ميتوانست برايتان كاري دلي باشد؟
هميشه دلي بوده. مثلا در «شازده احتجاب» هم دستمزدي كه گرفتم 20 هزار تومان بود. آن زمان كارمند تلويزيون بودم و ماهي 4 هزار تومان حقوقم بود و با همسر و 3 تا بچه زندگي ميكرديم. اگر وضع ماليام خوب است، به خاطر پدر خدابيامرزم است وگرنه بارها گفتهام اگر دستمزدهايي را كه در سينما گرفتم، جمع كنم، روي هم رفته، مخارج يك قبر در بهشت زهرا ميشد! ولي خدا را شكر كه هنوز آدمهايي هستند كه براي ساخت فيلم سرمايهگذاري ميكنند و باز هم خدا را شكر كه ما هنوز جان كار كردن داريم و كار ميكنيم درحالي كه ميشود روي سرسره پيشكسوتي نشست و همه جا هم بود و بيخودي هم به آدم بگويند استاد!استاد! بعضيها با همين وضعيت زندگي ميكنند اما من در اين شيوه، هيچ معنياي نميبينم. من در كار كردن، معني ميبينم.
گفته بوديد دوست داريد فيلمي بسازيد درباره اينكه خودتان كانديداي رياستجمهوري شويد...
(ميخندد) هرگز! در هيچ زماني جاهطلبي سياسي نداشتم. آن صحبت هم به عنوان يك جوك بود چون همه كانديدا شده بودند، من هم به شوخي گفتم ما هم براي تفريح كانديدا شويم! به جز زماني كه به عنوان كارگردان استخدام تلويزيون شده بودم، شغل دولتي نداشتهام. در هيچ منصبي نميتوانم خوشحال باشم چون هر منصبي، به يكسري مسائل وصل است مثل اينكه بايد با افراد خاصي كار كنيد. پيش از انقلاب به من پيشنهاد كردند رييس تلويزيون شيراز شوم كه قبول نكردم چون دوست داشتم فيلمساز باشم.
از عهده آن كار بر ميآمدم و ميتوانستم رييس تلويزيون شيراز باشم چون 14 سال مديرعامل شركت نساجي بودهام ولي اگر شما رييس تلويزيون شيراز شويد، حتما بايد با رييس ساواك آنجا هم گفتوگو كنيد و حتما به شما مسائلي را گوشزد ميكنند و من اصلا اين كارهاي كثيف را دوست ندارم و در كتم نميرود. يك بار ميخواهيم زندگي كنيم پس چرا بايد خود را به مديريتها آلوده كنيم؟! به همين جهت در هيچ زماني در عمرم چنين آرزوهايي نداشتهام.
اگر جاهطلبي هم داشتهام، فقط در مورد سينما بوده وگرنه اينكه شغلي داشته باشم يا مسوول جايي باشم و...، اينها در كتم نميرود چون دستوربگير خوبي نيستم و هرگز هم نبودهام ولي اگر منصبي را قبول كنيد، حتما ناچاريد دستوراتي را كه از بالا ميآيد، بپذيريد اما من در كلاس 54 نفري دبيرستان «هدف» اگر قرار بود دعوا شود از 53 نفر ديگر كتك ميخوردم چون ريقونه بودم اما مبصر كلاس بودم! غير از پدرم كه هميشه احترامش را داشتهام آن هم نه به اين معني كه درباره مسائل با او بحث نكنم اما هميشه حرمتش را نگه داشتهام.
اين شوقي كه براي كار كردن داريد، شامل تئاتر هم ميشود يا به همان اجراي نمايش «مردي براي تمام فصول» اكتفا ميكنيد؟
بستگي به نمايشنامه دارد. 10 سال براي اجراي «مردي براي تمام فصول» دويدم تا اجازه كار دادند كه خدا را شكر موفق بود و هر شب با استقبال تماشاگران روبهرو شد و در گيشه فروش خوبي داشت. آنچه در تئاتر برايم مساله است، اين است كه مدت زماني درگير تمرين هستيد و بعد نمايش روي صحنه ميرود اما بعد از هر تعداد اجرا، تمام ميشود و چيزي از آن باقي نميماند. الان هم نمايشنامهاي هست كه بخواهم آن را كار كنم اما چون دوست ندارم هيچ كاري را ناتمام بگذارم، بايد ببينم اين انرژي را كه براي كار دارم، چگونه مصرف كنم. ميتوانم با همين انرژي سالي دو فيلم بسازم ولي يك تئاتر اجرا كنم. به جز اينها يك سريال هم هست براي شبكه نمايش خانگي. به هر حال بايد به وقت و انرژيام نگاه كنم چون ديگر 20 سالمان كه نيست!
ولي اصلا به شما نميآيد سريال بسازيد، هرچند براي نمايش خانگي است...
حقوق يكي از كتابهاي اسماعيل فصيح را خريدهام «داستان جاويد» كه 24 اپيزود ميشود و براي نمايش خانگي است. اگر شرايط فراهم شود، آن را ميسازم. زماني ميخواستم با اقتباس از آن، يك فيلم سينمايي بسازم ولي حجم داستان براي يك فيلم سينمايي زياد است. ديگر نه سينماها طرفدار فيلمهاي سه چهار ساعته هستند و نه تماشاگران. فقط هم اينها نيست. ميخواهم مستند هم بسازم. فقط ميخواهم كار كنم. برنامه استراحت ندارم.
فيلم مستند؟
بله، ولي الان نميخواهم درباره موضوعاتش بگويم. در آن چهار سالي كه كار نكردم، مستند «كنسرتي كه اجرا نشد» را درباره پرويز ياحقي ساختم و «ننه دلاور ما» را درباره سيمين بهبهاني كه تمام شده است. نمايشنامه نوشتم و يك كتاب هم ترجمه كردم درباره كارگرداني نوشته سيدني لومت كه چاپ شد. مدلم طوري نيست كه بيكار بمانم و روز را به شب برسانم ولي بايد ديد چقدر انرژي دارم!
اقتباس ادبي در سينماي ما كمتر رخ ميدهد. البته شما جزو فيلمسازاني هستيد كه به اين مقوله توجه داشتهايد و«شازده احتجاب» و «سايههاي بلند باد» را بر اساس آثار هوشنگ گلشيري ساختهايد اما چرا در سينماي ما داستانهاي خوب در اقتباسهاي سينمايي، كمتر مورد استفاده قرار ميگيرند؟
تهيهكننده! چون او ميگويد سر و ته داستان را عوض كن! چرا به نويسنده داستان پول بدهيم؟! بارها و بارها اين جمله را شنيدهام. چرا ميخواهي داستان گلي ترقي را بسازي و به او پول بدهي؟! بعد ميبينيم كساني كه نميتوانند انشاي معمولي «علم بهتر است يا ثروت؟» را بنويسند، فيلمنامه مينويسند و عجب است كه همانها فيلم هم ميشود! بارها گفتهام داستانهاي بسيار خوبي هست كه خود من به هنگام خواندنشان، ذهنم با آنها ميرود و علاقهمند به ساخت آنها ميشوم ولي هيچ كس سراغي نميگيرد.
هيچكس به اندازه كافي نميخواند. ما متعلق به نسلي هستيم كه تلويزيون نبود و راديو سه ساعت در شبانهروز برنامه داشت. دريچه ما به دنيا از طريق خواندن بود. تا 16 سالگي همينگوي، فاكنر و... را خوانده بوديم چون تفريحمان همين بود اما الان از هر صد تا آدم در هر حرفهاي، درصد بيشتري تفريحشان كندي كراش است نه شعر يا رمان. گويي هيچكس از خواندن يك شعر ناب يا رمان تازه، به شوق نميآيد ولي خود من اوج كيفم، خواندن شعر يا رماني جديد است.
همين كه سنگ نيندازندكافي است
اگر «شازده احتجاب» را كه فيلمي درباره سلطنت است، در اوج قدرت سلطنت ساختم، به اين دليل است كه كاري را كه دلم ميخواهد، انجام ميدهم و خيلي برايم مهم نيست جايي دعوت شوم يا نه. ميدانم بسازبفروشي آسانتر است و با آن بيشتر هم پول در ميآوري ولي كار فيلمسازي را دوست دارم و ميدانم سختياش هم جزو كار است.
به جوانان هم ميگويم اگر پوستتان كلفت نيست هرچقدر هم كه استعداد داشته باشيد، به درد اين كار نميخوريد چون در مسير شما، بستري از رز نيست شايد فقط خار گل رز باشد و از آغاز بايد بدانيد هيچ كس شما را كمك يا تشويق نميكند. بينهايت استعداد جوان داريم. بعد از ديدن فيلم «ابد و يك روز» خودم با سعيد روستايي تماس گرفتم و با او صحبت كردم. ما اين آدمهاي بااستعداد را داريم البته وظيفه دستگاه اين نيست كه خرج ما را بدهد بلكه همين قدر كه سنگ در راه توليد نيندازد، كافي است.