یکی از مستشرقان گفته است، ایرانیان این سعادت که شعر «حافظ» را با زبان مادری درک می کنند و من که این زبان را با تمام زوایای آن آموختم، به یقین حلاوت شعر حافظ را به اندازه انسانی عامی و ساده که زبان مادری اش فارسی است درک نمی کنم.
به گزارش ایران خبر، یکی از مستشرقان گفته است، ایرانیان این سعادت که شعر «حافظ» را با زبان مادری درک می کنند و من که این زبان را با تمام زوایای آن آموختم، به یقین حلاوت شعر حافظ را به اندازه انسانی عامی و ساده که زبان مادری اش فارسی است درک نمی کنم.
شنیدن صدای «محمدرضا شجریان» هم همین حلاوت را برای فارسی زبانان دارد. کیست که بشنود صدای استاد را در الحان مختلف و همراه فرود و فراز صدا در دوردست های خیال به پرواز درنیاید؟ به باور من، ایران سرزمین شعر و موسیقی است و انطباق شعر با موسیقی در این جغرافیا انکارناپذیر است.
برای روشن شدن موضوع مجبور به شرح و بسط نظریه ام هستم. اگر جهان را (غیر از آمریکا که دنیای جدیدش می نامند) در صفحه ای کاغذی جلوی مان ترسیم کنیم، در سمت راست آن چین، ژاپن و کره، منطقه ای با الفبای پرتعداد از حروف که برخی بیش از 300 حرف دارد، اما موسیقی این نواحی تک هجایی است. چین با جمعیت نزدیک به دو میلیارد، خواننده ای که به زبان چینی ترانه ای خوانده باشد و از مرزهای چین فراتر رفته باشد، ندارد. نمی توان گفت در چین خواننده ای خوش الحان که دل و جان چینیان را به ترنم وادارد نداریم، اما موسیقی دانی هم که توانسته باشد مرزهای این کشور را با زیر و بم ساز خود درنوردیده باشد هم حداقل من نشنیده ام؛ همین طور که ژاپن و کره و آن نواحی.
جالب است بدانیم مرکز نقشه جهان قدیم (منهای قاره جدید) ایران است. هرچه به مرکز این نقشه نزدیک تر می شویم فاصله میان موسیقی و شعر کم و کمتر می شود و در شبه قاره هند می توان به نوعی خواننده و نوازنده هایی را تعقیب کرد، به اصوات کلامی موسیقی اضافه و از وسعت حروف الفبا، کاسته می شود اما مرکز نقشه که به باور من ایران است، انطباقی باورنکردنی میان موسیقی و شعر پیدا می شود. موسیقی با حجم خود از پرده و ربع پرده با زیر و بمی که ساز را به رقص وا می دارد و از خشک پوست و خشک چوبی در ناباوری آوازی به گوش دل و جان می نشاند، که به هر زبان که بشنویم «آوای دوست» است، غزلی از حفاظ را استادی در راست پنجگاه می خواند و دیگری در مایه [ای از آواز] دشتی و آن سوتر در چهارگاه، گویی حضرت حافظ به سفارش هر یک از موسیقی دانان این غزل را در مایه ای که سفارش داده، سروده است.
از ایران یعنی مرکز جهان به زغم من، هرچه دورتر می شویم و به سمت چپ نقشه یا غرب جهان می شنویم به سمت چپ نقشه یا غرب جهان می رویم تناسب شعر و موسیقی به هم می خورد. در غرب «بتهوون»، «موتسارت»، «شوپن» و ده ها موسیقی دان دیگر... با سمفونی های آسمانی خود جهانی را به حرکت در می آورند. سادگی زبان با گستردگی موسیقی در غرب نقطه مقابل وسعت زبان و سادگی موسیقی در شرق است.
استاد شجریان را باید در میانه میدان جهان و در مُلتقای موسیقی و شعر به نقد نشاند. آنانی که با ایشان آشنایی دارند، می دانند اوست که شعرِ آواز و ترانه را انتخاب می کند. آنجا که بازخوانی آثار گذشتگان را کرده از این قاعده مستثناست اما آنجا که باید شعر ترانه و آواز انتخاب شود این استاد است که از قبل شعر را انتخاب کرده است.
این، وسعت مطالعات ایشان در ادب فارسی را می رساند؛ شعرشناسی که اساتیدی همانند دکتر «شفیعی کدکنی» و «هوشنگ ابتهاج»، نامورانی که در قید حیات اند، تایید می کنند که شجریان شعرشناس است و تفاوت او با اساتید ادبیات فارسی در این است که او علاوه بر شعر، موسیقی را هم با پوست و گوشت و استخوان خود حس کرده و می شناسد، لحن موسیقایی اشعار قدما را در ترازوی ذهن موسیقی شناس خود توزین می کند و خروجی آن بیش از 400 قطعه است که نمی توان یکی را بر دیگری ترجیح داد، مگر زمان شناسی استاد که شعر را به تناسب زمان و مکان انتخاب کرده است.
وقتی در دهه 60 به نوعی رخوت حاکم بر روابط اجتماعی را به سبب وقوع جنگ و بمباران ها گاه و بیگاه دشمن در آسمان آبی کشورمان نظاره گر بودیم، از دوستیِ گم شده می گوید و از یاران رفته: «دوستی که آخر آمد، دوستداران را چه شد؟» یا وقتی که سرها را در گریبان می بیند به سراغ دفتر زمستانی «مهدی اخوان ثالث» می رود و شعر «زمستان» را مناسب زمان و مکان و حال و هوای روز تشخیص داده و زمستان خوانی می کند. زمانی خسته از تقابل و درگیری ها، خطاب به شنونده فریاد می زند: «تفنگت را زمین بگذار» و بیزاری خود را از تفنگ آماده شلیک به گوش همگان می رساند. وقتی مصائب زمانه را دور تا دور خود می بیند می خواهد «هواری بزند» و به تنگ آمدنش را در آوازی آسمانی فریاد می زند.
به سراغ شاعرانی می رود که مخصوص خواص اند و مردم عامی و عادی با آنان سر و کاری ندارند. «عطار نیشابوری» هر چند برای اهل دل، کشتی باده اش بر شط خیال، بادبان برافراشته و به گفته حضرت مولانان هفت شهر عشق را گشته و دیگران هنوز اندر خم یک کوچه اند، اما مردم عامی و عادی او را از طریق خوانش های استاد شجریان شناخته اند و شاعرانی دیگر که با یک موسیقی و آواز استاد، گرد و غبار زمان را از چهره خود زدوده اند.
انتخاب شعر توسط محمدرضا شجریان فرصت دیگری را می طلبد و همراهی با نوازنده هم، اما در سفری که با ایشان تا مزرعه ام داشتم می گفت با خیلی از موسیقی دانان و آهنگ سازان کا رکرده ام، اما کار با «محمدرضا لطفی» چیز دیگری است. درست مثل دو کُشتی گیر که همه فنون کشتی را می دانند و روی تشک با هم مبارزه می کنند. وقتی لطفی می نوازد او را کشتی گیری می دانم که باید با همه فوت و فن کشتی آماده باشم تا بر تشک یا همان صحنه با او به جدال و مبارزه بپردازم و می گفت ضبط شده کارهای من با لطفی را نگاه کنید! با همه وجود به سازش دل می بازم و با همه توان بر شعر و کلمات آهنگین شعر همراهی ساز را دنبال می کنم؛ موضوعی که باید دیگر اساتید فن نیز به آن بپردازند. دریغ از لطفی، دریغ از «مشکاتیان»!
اما میراث جاودانی استاد شجریان نه بیش از 400 آلبومی است که بر قله رفیع موسیقی ایرانی تا ابد خواهدماند و همانند «سعدی» و حافظ که غزل فارسی را آسمان نشین کردند و دیگران خوشه چینانی هستند که در همه عمر شاید بیتی یا مصرعی یا غزلی را تا دامنه کوه غزل سعدی و حافظ سروده باشند، بلکه شاگردانی است که در راس آنان «همایون شجریان» است؛ فرزندی که شاگرد است، شاگردی که استاد است، استادی که از کودکی آموخته و چه خوب شاگردی است.
میراث شجریان، مردمی کردن موسیقی فاخر سنتی ایران است. در زمانه عسرت، زمانه ای که با تاسف، موسیقی وسیله ای برای شهرت شده بود، این شجریان بود که میراث گذشتگان را در فخامت کلام و صلابت ساز دید و از کوچه باغ های شعر و موسیقی به جایی رسید که امروزه تنها می توان گفت شجریان، شجریان است. با همه وجود از خالق زیبایی ها سلامت او را آرزو کنیم.