آن چه دیوار مهربانی صدایش می زدند و بسیار در فضای مجازی در موردش سخن گفتند، یک سالی است که به جرگه فراموشی سپرده شده است.
به گزارش
ایران خبر، آن چه دیوار مهربانی صدایش می زدند و بسیار در فضای مجازی در موردش سخن گفتند، یک سالی است که به جرگه فراموشی سپرده شده است.
پاییز سال گذشته بود که دیواری در شهر حسابی سر و صدا کرد. دیواری از جنس محبت و دوستی که بعدها نامش را مهربانی گذاشتند.
دیواری که مردم شهر با عشق و حس کمک به هم نوع لباس ها و مایحتاج خود را که در خانه غیر قابل استفاده مانده بود، با کمک و مساعدت مسئولان زحمت کش شهرداری با توجه به جایگاهی که برایش تعبیه شده بود به دیواری می آویختند و نیازمندان با مراجعه به دیوار مذکور نیازهای خود را تامین میکردند، اما رفته رفته با ترویج این کار پسندیده، سروکله افراد سودجو پیدا شد و با توجه به شناسایی مکان های مربوطه این افراد بلافاصله در محل حضور پیدا کردند و اسباب و وسایل اهدایی مردم را به یغما بردند و برای مصارف شخصی خود از آن ها استفاده میکردند.
چشمان منتظر به راه و دیوارهای خالی شده از عاطفه
البته مردم بارها با چشم خود دیدهاند که چگونه افراد سودجو با گشت زنی در کوچه پس کوچههای شهر منتظرند تا موقعیتی به دست آورند و در یک چشم برهم زدنی البسه اهدایی شهروندان را بار وانت خود کنند و از محل دور شوند، در این میان تنها عدهای محتاج، چشم انتظار کمکهای ناچیز اهالی شهر میمانند و بس.
زمانی که نظر چند تن از شهروندان را در این باره جویا شدم، دریافتم که هر کدام عقیده خاص خود را دارند و نظراتشان جای بحث دارد.
چهارراه ولیعصر(عج) ساعت 19، روبروی دیواری ایستادم که پیش از این رخت آویزهایی روی آن نصب بود و مردم نام این دیوار را دیوار مهربانی گذاشته بودند. قبلا چندباری این دیوار را در خیابان انقلاب نرسیده به چهارراه ولیعصر(عج) روبروی پارک دانشجو دیده بودم. دیواری آبی رنگ با تکه های ابر و چوب لباسی چوبی در میانش، حالا درست روبروی همان دیوار ایستاده بودم، اما هرچه می گشتم خبری از دیوار مهربانی نبود. انگار دود شده بود و رفته بود هوا.
شاید من اشتباه می کردم و به محل اشتباهی قدم گذاشته بودم. مدتی در همان حوالی گشتم تا شاید دیوار مهربانی را بیابم. نبود! در حال قدم زدن همان حوالی، دستفروشی را دیدم که کنار پیاده رو بساط پهن کرده بود و به رهگذران نگاه میکرد تا شاید شهروندی خریدی از او داشته باشد. جلو رفتم تا راجع به دیوار مهربانی از او سوال کنم. بپرسم که می داند دیوار مهربانی کجاست؟
مرد دستفروش بالای سرش را نشان داد و گفت: همین جا بود، اما حالا دیگر نیست. خیلی وقت است که جمع شده و جایش را به این تابلو تبلیغاتی داده است.
او می گفت اوایل که این دیوار راه اندازی شد، اتفاق خیلی خوبی بود، اکثر لباسها نو بود و من هم مقداری از آن را برای فرزندانم بر میداشتم و تعدادی لباس هم برای بچههای همسایه میبردم. چراکه ما در محله ای زندگی میکنیم که ساکنانش خیلی نیازمند هستند و لباس گرم برای زمستان ندارند.
مرد دستفروش در ادامه آهی کشید و گفت: اما بعد از گذشت مدتی پای افراد سودجو به این جا باز شد.دیگر سودجویان جاهایی را که دیوار مهربانی داشتند را از قبل شناسایی کرده و حتی جلوتر از نیازمندان خود را به لباسها میرساندند و همه چیز را بر می داشتند و می بردند. البته چند باری هم پیش آمد که با آنها درگیر شدم، اما خب چه می شود کرد، آنها از ما قوی تر هستند و افراد بیشتری برای این کار دارند.
وقتی تابلوهای تبلیغاتی جای خالی رخت آویزهای عاطفه را پر میکند...
سکوت می کنم و به راهم ادامه می دهم. به چند دیوار دیگر هم سر می زنم، حرف های مرد دستفروش برایم تداعی میشود. تمام دیوارها تغییر کاربری دادهاند یا جای رخت آویزها را تابلوهای تبلیغاتی گرفته اند یا اثر هنری روی آنها نقش بسته است و حسرتش به دل عدهای کارتن خواب مانده که چشمشان هنوز هم به دیوار مهربانی است.
هرچه به انتهای تابستان نزدیک می شویم هوا رو به خنکی می رود. پاییز و بعد از آن زمستان در راه است، اما خبری از دیوار مهربانی در شهر نیست. دیواری که می توانست لباس گرمی را در روزهای سرد زمستان برای کارتن خوابهای بی نوا فراهم کند. دیواری که مهمترین دستاوردش این بود که نگذارد دخترک فال فروش زمستان را با لباس تابستانی و یا کاپشن پاره قدیمی بگذراند.
ای کاش دیوارهای مهربانی شهر پابرجا میماند و همه برای لحظهای خود را جای شهروندان کارتن خواب و نیازمندی میگذاشتند که سرمای استخوان سوز زمستان را باید تحمل کنند و به خاطر بی توجهی برخی افراد سودجو، چشمشان خیره به دیوار مهربانی باشد که حالا نامهربان شده است.