تاریخ ایرانی نوشت : اگر در خانوادهای مصدقی بزرگ شده باشی سنگینی و تلخی روزهای آخر مرداد و بختک آن کودتا، که انگار روی سرگذشت «ما» افتاده بود، تا همه چیز را آنگونه کند که نباید میشد، تجربه کردهای. از همان سالهای کودکی این واژهٔ غریب را میشناسی و عصبیتی که همراه آن فضا را میانباشت، لمس کردهای. انگار که در این واژه همهٔ پلیدیها و زشتیها حلول میکرد. وقتی به زبان میآمد همراه خودش انقباض فَک میآورد و پشتبندش حرفهایی بود پر از خشم و درد و بغض، از افسوسی که از نگاه پدر و مادر انگار بیرون میریخت، و روی دل آدم مینشست تا در حافظه حک شود. گاهی گفتن این واژه آنچنان نفسشان را در سینه میبرید که به آهی کشدار میرسید. واژهٔ کودتا سکوت سنگینی با خود داشت که زیر پوست آن زخم شکستی عمیق زُق میزد. حالا که تلاش میکنم به یاد بیاورم انگار این واژه تنها زمزمهٔ داغدار شعرها را دنبال خود میکشد؛
«ما راویان قصههای رفته بر بادیم

نمای بیرونی پاساژ آشتیانی در اول کوچه نظامیه در جنوب غربی میدان بهارستان

نمای داخلی پاساژ آشتیانی در اول کوچه نظامیه در جنوب غربی میدان بهارستان

نمای ساختمان و بالکنی در ضلع شمال غربی میدان بهارستان که در دوران زمامداری مصدق دفتر روزنامه کشور بوده است

نمای تعمیرگاه در ابتدای خیابان صفیعلیشاه که در دوران زمامداری مصدق قرارگاه حزب ملت ایران بوده است

میدان بهارستان رو به شمال غربی

میدان بهارستان رو به غرب

نبش بنبست دیبا در ابتدای خیابان صفیعلیشاه