ایران خبر بررسی می کند؛
ما و منا!
4 مهر 1394 ساعت 11:38
یکی از غمگین ترین قربانها در صبح 10 ذی حجه 13436 هجری اتفاق افتاد و صدها زائر احرام آخر در منا بستند .
به گزارش ایران خبر،آنقدر ابعاد فاجعه بزرگ بود که اعلام سه روز عزای عمومی در ایامی که همیشه با جشن و سرور ایرانیان در فاصله هشت روزه قربان تا غدیر عجین بود،ناگزیر می نمود.
صحبت از صدها کشته در مناست، صدها حاجی که در منا به دعوت آسمانی حق لبیک الهم لبیک گفتند.
یکی از غمگین ترین قربانها در صبح 10 ذی حجه 13436 هجری اتفاق افتاد و صدها زائر احرام آخر در منا بستند .
هنوز ابعاد حادثه به درستی معلوم نیست، برخی از مشکوک بودن بستن راه زوار م یگویند و عده ای بهانه گرما و تغییر مسیر می آورند، اما علت حادثه هرچه که باشد بالاخره این فاجعه غمبار رخ داده است و اکنون صدها خانواده مسلمان داغدار عزیزانشان هستند و جامعه اسلامی نیز به عزا رفته است.
اما برخی رفتارهای ما ایرانیان در فضای مجازی و واقعی بسی تلخ تر از این مصیبت می نمایند؛ انگار بعضی از ما درکمین نشسته بودیم تا چنین شود و بر روی تل کشته شدگان سرود فتح بخوانیم.
صادق روحانی در اینباره نوشته است: بودند عدهای کم و عجیب و غریب از هموطنانی هم که معتقد بودند آنهایی (زائرانی) که کشته شدهاند، حقشان بوده است. عدهای که شاید کینهشان از دولت سعودی را به صورت احمقانهای بر سر کشتهشدگان حادثه خالی میکردند؛ عدهای که ابایی نداشتند کینهشان را علنی کنند
اخبار دردناک یکی پس از دیگری از مکه و منا میآید و درد بر درد انباشته میشود.
دیگر همه در جریان فاجعه انسانی که در عربستان روی داده است قرار گرفتهاند. زنان و مردانی که لباس احرام به تن کرده بودند، یعنی «دل از این دنیا شستهایم و به میخواهیم به شیطان سنگ بزنیم»، در روزی که قرار بود عید مسلمانان شود، قربانی شدند و هزاران مسلمان در گوشه و کنار جهان عزادارشان. صحنهای وحشتناک، دردناک و فاجعهای انسانی. تصویر انبوه جنازهها که روی هم انباشته شدهاند به این زودیها از خاطرها زدوده نخواهد شد. عید مسلمانان عزای بشریت شد.
*آنچه در فضای مجازی می گذرد باعث شرمساری است
در این میان اما اتفاقی شاید دردناکتر روی داد که نمیتوان بیتفاوت از کنارش گذشت. اگرچه حتی نوشتن درباره آن و سخن گفتن از آن مشکلتر باشد. فضای مجازی که در سالهای اخیر خیلی خیلی سریعتر از فرهنگ استفاده از آن، رشد کرده است گاهی جلوههایی از خود ما و هموطنانمان را نشان میدهد که باعث شرمساری است.
باور من این بود که هیچکس از کشتهشدن انسانها در یک حادثه نباید خوشحال باشد. باور من این بود که در پس این حادثه مانند خیلی از حوادث سالهای اخیر، باید منتظر ابراز همدردیها و اشکها و تألمهای هموطنانمان در فضاهای محازی و شبکههای اجتماعی باشیم. اگرچه همه اینها بود، اما بودند عدهای کم و عجیب و غریب از هموطنانی هم که معتقد بودند آنهایی که کشته شدهاند، حقشان بوده است. عدهای که شاید کینهشان از دولت سعودی را به صورت احمقانهای بر سر کشتهشدگان حادثه خالی میکردند؛ عدهای که ابایی نداشتند کینهشان را علنی کنند.
مریم محمدخانی هم در صفحه فیسبوکش نوشت: دارم به لحظههای هراس آدمها فکر میکنم. هراسی که وقتی مرگ دنبالت میکند به جانت میافتد ... میخواهد کودکی سوری باشد که اسلحه به رویش بلند شده، یا دست نیمهجان آدمی که به انتظار کمک در هوا تکان میخورد و بعد بیپاسخ روی زمین رها میشود.
خودم را میگذارم جای کسی که زیر دست و پا میماند و نفس کم میآورد ... یک حاجی ساده، که پولش را جمع کرده و لابد سالها انتظار کشیده برای رسیدن، بدرقه یک عالم آدم پشت سرش بوده و حالا همان آدمهای منتظر دارند جای پارچه زیارت قبول، پارچه تسلیت آویزان در و دیوار میکنند.
به آدمهایی فکر میکنم که به باورشان زندهاند؛ باورهایی که برایشان عزیز است؛ همان اندازهای که زندگی را دوست دارند.
بغض دارم ، حجم این همه کینه دیوانهام کرده. نمیدانم چه شده به اینجا رسیدیم، نمیدانم چهطور میشود عکسالعمل یک آدم در مقابل از دست رفتن جان یک انسان بیگناه شانه بالا انداختن باشد و گفتن اینکه: حقش بود...
حقش بود که چی؟ حقش بود که بمیرد؟ چون به چیزهایی باور داشت که شاید با باور بعضیها فاصله داشته باشد؟ نمیفهمم ... از دیشب هراس افتاده به جانم؛ هراس از زندگی کردن میان آدمهایی که مرگ هزار نفر برایشان تراژدی انسانی نیست، که برایش جوک میسازند و شانه بالا میاندازند.
هراس دارم، انگار که مرگ افتاده باشد به جان من ... چه فرقی میکند زندگی کردن در دنیای دیوانهی دیوانه با مردن؟
*آن خبرنگاری که زیر پا برای پناهجو گذاشت با کسی که می گوید حقش بود برابر است
برای من، آن خبرنگاری که برای پناهجویان زیر پا میگیرد با آن کسی که مینویسد حقش بود که مرد، چون پولش را ریخت توی جیب عربها، در یک لیست هستند؛ لیست سیاه آدمهایی که دنیا را تنگ میکنند و نفس کشیدن را سخت. که مرزها را پررنگ میکنند و دنیای دیوانه را، دیوانهتر.
*عده ای دق و دلشان را سر دینداری خالی می کنند
قدیما رسم بود اگر کسی عزادار می شد نمک به زخمش نمی ریختند ولی گویا بعضیا آن قدر از این حادثه ذوق زده شدند تا دق دلشان را سر دین و دین باوری و شعائر دینی خالی کنند که یادشان رفته گروهی از هموطنانمان ناباورانه کشته شده اند و باید خوشحالی شان را چند مدتی در دلشان پنهان کنند و خود را به سرعت لو ندهند!!!
ای کاش کمی مطالعه می کردند تا بدانند کسی در عربستان دنبال خدا نیست. خدا از رگ گردن به ما نزدیکتر است و در عربستان گم نشده که حاجی پیدایش کند.
در برخی پیامهای مردم می خوانیم: حاجی وقتی حاجی می شود که مستطیع شده باشد و وقتی مستطیع شدباید خمس پولش را داده باشد . پس حاجی با پرداخت خمسش قلب کودک سرطانی را شاد کرده و با پول خمس و زکاتش اشک شوق بر چشمان عاشق آن مادر فقیر جاری کرد و. ...
آری ؛ اگر همه آن 17 میلیون ایرانی که برای دیدن کنسرت ابی در دوبی و گردش در سواحل آنتالیا و پاتایا و... میلیاردها تومان خرج کردند هم مثل حاجی ها مجبور بودند پولی برای کمک به مستمندان خرج کنند دیگر انتظار وصال دوجوان سال ها به طول نمی کشید.
اگر علاوه بر این همه صدقات و انفاق ها و اطعام هایی که مذهبی ها می کنند ، غیر مذهبی ها هم چنین سخاوتمندانه عمل می کردند مشکلات جامعه زودتر حل می شد.
*نامه ای از قول فرزند یکی از شهدای منا
انا لله وانا الیه راجعون
اکنون که مشیت الهی آن طور رقم خورد که پدرم را از زیارت خود به میثاق خود ببرد چاره ای جز صبر و آرزوی آمرزش برای پدرمان و سایر از دست رفته ها نداریم. در سنت ما آنکس را که مصیبتی فرو می آید تسلی میدهند و با او هم دردی میکنند. هرچند تسلی ما زخم و زبان شد و توهین و افترا. گله ای نیست از آنکس که پدرم را نشناخت و او را به جهالت متهم کرد. گله ای نیست از آنکه پدرم را به بی توجهی به فقیران متهم کرد. حتما آن شخص نمیدانسته که پدرم هرسال یک پنجم مالش را خمس و یک دهم کشتش را زکات می داده است و هر روزه ای از او که قضا شد گرسنه ای را سیر کرد. گله ای نیست از آنکس که صدقه های روزانه پدرم را ندید. گله نیست از بی انصافانی که نمیدانستند پدرم قربانی هر ساله عید قربان را به کودکان یتیم میدهد. همان بی انصافانی که هر سال به طعنه میگفتند بجای کشتن درخت بکار. گله ای نیست چون که بسیاری از یتیمان و فقیران کوفی که علی را به بی توجهی متهم می کردند تنها بعد از مرگ او فهمیدند که آن ناشناسی که شبها برای آنها طعام می آورد کیست. گله ای نیست از آنها که خرج کردن برای یک بار رفتن به مکه در تمام عمر را جهل می شناسند ولی خرج ده سفر حج را در یک شب خرج عیش و نوش می کنند، همان مجالسی که فقرا را به آنها راه نمی دهند.
گله ای نیست، گله ای نیست، گله ای نیست چون خدایی هست.
اما گله ای دارم به آنکس که میگوید «خدارا در اشک کودک یتیمی جستجو کن» و اکنون که کودکی یتیم شده است مرگ پدرش را مایه خنده خود کرده است. از شما میپرسم با کدام دین و آیین یتیم شدن کودکی، مرگ فرزندی و یا همسری را مایه خنده میدانید؟
اگر خدا را در اشک یتیمی میبینید از شما همدردی نمیخواهیم لطفا نمک به زخممان نپاشید که مولایمان حسین گفته است: اگر دین ندارید لااقل آزاده باشید.
در مقابل اما کم نبودند ایرانیانیانی که پس از واقعه در غم و اندوه رفتند و پیام تسلیت خود را هر کدام به قدر بضاعت و رسانه به دیگر هموطنانمان رساندند.برخی از پیامها در پی می آید:
کد مطلب: 41536
آدرس مطلب: https://www.irankhabar.ir/fa/doc/report/41536/منا