رامبد جوان شب گذشت نشان داد که میشود بدون شعار، بدون حماسهسرایی و حتی بدون برانگیختن احساسات، کاری کرد که سیلی واقعیت، همان طور که هست، با همان ابعاد و قاطعیت مخاطب را به خودش بیاورد. نشان داد آن سخن که از دل برمیآید و ناگزیر بر دل مینشیند لزوما نباید سرشار از ادا و اطوارها و بغضها و اشکهای نمایشی باشد.
آن کسی که مشتاقانه در برنامه خندوانه روبروی جانبازان میایستاد و دست میزد و با نگاهش تلاش میکرد تا لحظهای آنها را به جریان برنامه بکشاند به ما نشان داد که چقدر کار از کار گذشته است و ما چقدر بیخبر بودیم. چقدر لای زرورق کلمات تکراری و همیشگی پیچیده شدهایم و اجازه دادهایم تبلیغات سفارشی و غیرسفارشی تمام گیرندههای حسیمان را از کار بیندازد.
تکانی که من مخاطب از تماشای برنامه «خندوانه» خوردم همان رسالتی بود که رسانه ملی سالهاست آن را در بروکراسی اداری و فرمایشهای دستوری و غیردستوری گم کرده است. در برنامه دیشب خندوانه هیچ عمدی برای درگیر کردن احساسات مخاطب و تلنگر زدن به وجدان او نبود. آنها بیهیچ قضاوتی روبروی ما نشستند، نه مظلومنمایی کردند نه حتی حوصله داشتند نگاهی به دوربین بیندازند. آنها نشستند، خاطره گفتند، برای رامبد و جناب خان کف زدند، ترانه خواندند و سکوت کردند. آنها خودشان بودند، همان مردان ساده و بی ادعایی که از این خاک دفاع کردند، اما تبلیغات رسمی آن ها را به سمت فراموشی سوق داد، نادیده گرفتشان تا 8 سال دفاع از این مرز و بوم ملک طلق عدهای شود که نانشان در گروه دیده نشدن همین چهرههاست.
میشد این برنامه را پر از اشک و آه و سرزنش کرد. میشد بدون این که مجالی به مخاطب بدهیم انگشت اتهام را از زاویه دوربین رو به سوی او بگیریم و بپرسیم چرا فراموش کردهای؟ میشد به جای این که اجازه لحظهای فکر و درنگ به مخاطب بدهیم از قول مردم بگوییم آنها شرمندهاند، آنها از این که این جانبازان را فراموش کردهاند پشیمانند، آنها… و نهایت تلاشمان برای گل درشت نشدن ماجرا این باشد که خودمان را با «آنها»ی مردم جمع ببندیم و به شیوه مجریان رنگارنگ صدا و سیما اشک به چشم بیاوریم و با صدایی بغضآلود بگوییم متاسفیم.
اما مخاطب برنامه دیشب خندوانه، با هیچ کدام این اتفاقات مواجه نشد. کسی متهمش نکرد، کسی سرزنشش نکرد، کسی هندوانه زیر بغلش نگذاشت، کسی به دروغ جای او سخنی نگفت … شاید به همین خاطر بود که وقتی تلویزیون را خاموش کردیم تصویر آن مردان در ذهنمان خاموش نشدند. شاید به همین خاطر بود که پشت ذهنمان پرسش «چه کردهایم؟» آرام آرام بزرگ و بزرگتر شد. شاید به همین خاطر بعضی از ما امروز که از خواب بیدار شدیم، به دغدغههای هر روزمان حال و روز جانبازان اعصاب و روان هم اضافه شد.
کاش رسانه ملی یاد بگیرد مجال نفس کشیدن به مخاطبش را بدهد. کاش یاد بگیرد و بپذیرد که نیاز نیست همه چیز را به مخاطب تحمیل کرد، کاش یاد بگیرد اجازه دهد درنهایت این خود مخاطب است که باید تصمیم بگیرد چه احساسی، چه نتیجهای، چه برداشتی داشته باشد. کاش درخت «خندوانه»در رسانه ملی، ثمر دهد.
منبع: خبرآنلاین