سوگواری یکی از مهمترین پاسخهایی قلمداد میشود که انسان از همان بدو پیدایش به یکی از پرسشهای مهم خود داده است؛ این که چگونه میتوان درد از دست دادن را فروشست؟ امروز اگرچه پاسخ این پرسش در بیشتر نقاط دنیا، پوستهای تا اندازهای یکسان دارد که آن همان سوگواری و زاری است، اما منابع تاریخی و اسناد به جایمانده از گذشتههای دور نشان میدهد دستکم ایرانیان باستان اینگونه نمیاندیشیدند.
١- از پسِ درگذشتگان
بازخوانی بخشی از کتاب ارداویرافنامه که داستان معراج موبدی به جهان دیگر است، ما را با شیوه نگاه ایرانیان باستان درباره جایگاه سوگواری برای مردگان آشنا میکند. این کتاب سدهها بعد با ظهور اسلام، الگویی برای تدوین داستانهایی از ایندست به زبان عربی قرار گرفت. در فرگرد شانزدهم ارداویرافنامه آمده است «جایی فراز آمدم و دیدم رودی بزرگ و پرزور تاریک [چون] دوزخ، که روان فَروهران بسیار در آن رود بودند. بودند [کسانی] که نمیتوانستند بگذرند، [کسانی] که با رنج گران میگذشتند و بودند کسانی که به آسانی میگذشتند. و پرسیدم: "این کدام رود و این مردم کیستند که این چنین در رنج هستند؟" سروش اهلو و ایزد آذر گفتند: "این رود آن اشک بسیاری است که مردمان از پسِ درگذشتگان از چشم میریزند و برای درگذشتگان شیون و مویه و گریه میکنند.
آنان خلاف قانون اشک میریزند و به این رود افزوده میشود. آنان که نمیتوانند بگذرند، آنهایی هستند که از پس درگذشته شیون و مویه و گریه بسیار کردهاند، اما آنهایی که آسانتر [میگذرند] آنهایی هستند که کمتر [این کار را] را کردهاند. به جهانیان بگو، شما که در گیتی [هستید]، شیون و مویه و گریه خلاف مکنید. چه این چند بدی و سختی به روان درگذشتگان شما میرسد». این روایت از آن نشان دارد که تعالیم مذهبی ایرانیان در روزگار باستان آنها را از زاری بیش از اندازه در مرگ نزدیکان نهی میکرده و آن را خلاف شرع میشمارده است. مرگ در نزد ایرانیان، فعلی اهریمنی و خودزنی از پس آن امری نکوهیده است «منش خوب و کار را میستاییم، از برای پایداری کردن در برابر تاریکی، از برای پایداری در برابر شیون و مویه» (یسنا ٧١بند ١٧).
٢- ضرورت سوگواری
گرچه تجربه نشان داده است تحقق دستورهای مذهبی با کیفیتهای گوناگون صورت میگرفته است، اما اکنون به خوبی میدانیم که عنصر جداییناپذیر در سوگواریهای زمانه ما، چه آنها که فردی و خصوصیاند، چه آنها که جنبه همگانی مییابند، اشک، اندوه و زاری است. جدای از این واکنش که در گذر سدههای گوناگون به عنوان واکنشی طبیعی شناخته میشود (غم از دست دادن یا ناپیدایی انجام کار و مهمتر از همه اعتقاد یافتن به قضاوتی سخت که همه مردم را در برزخ عاقبت قرار میدهد)، در مقاطع مذهبی این عمل به یک ضرورت تبدیل میشود و از اجر و پاداش سخن به میان میآید.
این مساله از سدهها پیش تا امروز قابل بررسی است. پولاک، جهانگرد اتریشی و پزشک ناصرالدین شاه قاجار درباره نخستین واکنشهای خانواده متوفی که امری بسیار شایع و همهگیر بوده است، چنین مینویسد «به محض اینکه آخرین رمق محتضر هم تمام میشود، شیون رسمی زنان آغاز میگردد که مانند مردم غضبناک به دور بر خود میدوند، موی خود میکنند و مشت به صورت میکوبند یا چنان سر بر دیوار میکوبند که چه بسا در اثر آن چشمشان آب آورد». در این مشاهدهها، به مویکندن و آسیبرساندن به خود در شیوه سوگواری اشاره میشود. ابعاد گستره این شیوه عزاداری را میتوان از سدههای پیشین تاریخ ایران تا امروز دید؛ واکنشهایی که تفاوتها و شباهتهای هر کدام به یکدیگر، موضوع سوگواری و ریشههای آن را اهمیت میبخشد.
٣- در راه جهان دیگر
نوع نگاه به زندگی پس از مرگ، بیشک مهمترین دلیل برای شکلگیری شیوه عزاداریها به شمار میآید. این که باور مردمان، سرنوشت انسان را پس از این جهان در چه مسیری متصور باشد، رفتار و منش آنها را در چیدمان و برپایی آیینهای پس از مرگ شکل میدهد. مری بویس درباره اعتقاد ایرانیان پیش از اسلام در کتاب «زردشتیان» مینویسد «به زندگی پس از مرگ اعتقاد داشتند و مطابق نخستین شکل این باور، روان (اُوروَن) در پی جدا شدن از جسم، سه روز بر روی زمین درنگ میکرد و آنگاه رهسپار جهان مردگان در زیر زمین میشد ... در جهان زیر زمین روانها هستی سایهواری داشتند و به بازماندگان خود که هنوز بر زمین میزیستند، متکی بودند تا گرسنگیشان را فرو نشانند و پوشاکشان دهند. نثارهای مشخص شده برای این منظور، باید به صورت آیینی و در اوقات به خصوصی تقدیم میشدند تا عبور از سد گیتی ممکن باشد». ناگفته پیدا است چشم چنین مردگانی به جهان زندگان است؛ مسالهای که در باور امروزیان نیز آن را به خوبی میتوان دید. آداب و مناسک در جهان زندگان پس از نخستین لحظه مرگ، بر اساس اصولی مشخص و از پیش تعیین شده انجام میشود. ایرانیان زردشتی «مراسم سه روز نخست پس از مرگ را هم برای حفاظت روان در برابر نیروهای اهریمنی، طی زمانی که انتظار رهسپار شدن است، و هم برای نیرو دادن به روان برای رسیدن به جهان زیرین، بسیار ضروری میدانستند.».
متوفا یک چشم به مسیر پیش رو در جهان ناشناخته دارد و چشم دیگر به پشت سر یعنی جهانی که سالهای سال در آن زیسته است و انگار که مسیر جهان مردگان با چراغی که زندگان در جهان خود میافروختند روشن میشده و البته نوری که هر کس با کردار، پندار و گفتار خویش به آن جهان میبرده است. این اندیشه در همه ادیان زنده روزگار نو، به شکلهای تغییر یافته در توصیفها به قوت دیده میشود. مری بویس معتقد است «زردشت نخستین کسی بود که آموزههای داور درباره افراد، وجود بهشت و دوزخ و رستاخیز و تنِ پسین، داوری همگانی و زندگانی جاوید برای روان و تنِ نوپیوسته را به مردمان آموخت».
اکنون، روحی که دست از جهان دور و محکمه و قضاوت در پیش دارد، چه باید انجام دهد؟ زندگان که این پرسش را در ذهن مرور کرده، آینده خود را نیز در همین مسیر میبینند، در میان راز و رمز بیشمار جهان، برای این پرسش چاره میجویند. آیین «تدفین» سنگ بنای ساختمان سوگواری است؛ همه چیز از اینجا آغاز میشود. در روزگار ایران باستان با جسم متوفی بر اساس اعتقادات مذهبی رفتار میشد «ایرانیان برای آتش حرمتی بس بیشتر از آن قائل بودهاند که برای سوزاندن چیزی آلوده و ناپاک [مردگان] به کارش برند ... جنازهها را در جایی بایر رها میکردند تا لاشخوران و جانواران مردهخوار به سرعت آنان را بدرند». سه عنصر آتش، آب و خاک نباید به وسیله مردگان آلوده میشدند، پس برجهای خاموشی، مکانی برای اقامت کوتاهمدت جسمهای بیجان شد؛ پس از آن نیز استخوانهای به جایمانده در ظرفهای سفالی در دخمهها نگهداری میشدند. البته در کنار این ادعا نمونههایی بیشمار برای نقض این شیوه تدفین در تاریخ وجود دارد.
٤- مناسک سوگواری
رفتارهایی از عزاداران در سوگواری ایرانیان پس از دوران اساطیری سرمیزند که از آنها به تکرار میتوان در ادبیات کهن نشان یافت. این سری کنشها که از تاریخ حماسی تا روزگار کنونی فراوان میتوان از آنها سراغ گرفت، به رسمهایی تبدیل شدهاند که انجام دادنشان از غم فراوان نشان دارد و بسیاری از مردان و زنان آنها را به شدت هرچه تمام، هرچند به صورت حرکاتی نمایشی انجام میدهند. جامه دریدن، خاک بر سر ریختن، نفرین کردن بخت، خراشیدن چهره، برهنه کردن سر و پا، گیسو کندن و بریدن و ضجه زدن از مهمترین این رفتارها به شمار میآید که هریک پیامآور غم سنگین و سوگ جبرانناپذیر است.
در سطرهای زیر میتوان نمونهای از این آیینها را دید که آتش زدن پردهسرا نیز به آن افزوده شده است «رستم بفرمود تا بستری از جویبار بیفکندند و جوان را بر آن بخواباندند. رستم به نزد کاووس رفت تا نوشدارو بیاورد، به او خبر دادند که سهراب از جهان برفت. رستم زاریکنان بر بخت بد خویش و کیش فرزند نفرین کرد. بفرمود دیبای خسروانی بر روی پسر جوان کشید. او را بر تابوت به خیمه خویش برد. پردهسرای آتش زد و بزرگان بر خاک نشستند و او را دلداری دادن گرفتند». این شیوه برخورد با فاجعه از دست دادن، در گوشهگوشه متنهایی چون شاهنامه دیده میشود که بسیاری از آنها را در تاریخ اجتماعی مردمان این سرزمین تا به امروز میتوان شاهد بود. در بخشی دیگر از تراژدی مرگ سهراب، فردوسی سوگواری تهمینه را اینگونه تصویر میکند «این خبر به شاه سمنگان رسید، شاه سمنگان جامه بدرید و این خبر به مادر سهراب داد. تهمینه با ناخن دو دیده برکند و خاک بر سر کشید و همه موی و جعد و سیاه خویش را بسوخت و گفت من در انتظار آمدن تو و پدرت بودم، چه دانستم رستم جگرگاه تو خواهد درید». نمونه این تصویرسازی را در مرگ اسفندیار نیز میتوان دید «بر قیر مشک و عنبر پراکندند و از دیبای زربفت کفن کردند، همه گریستند و بر سرش افسر پیروزه نهادند و سر تابوت را سخت کردند.
چهل اشتر آوردند که بر آن دیبای چین فروهشته بودند. دو اشتر زیر تابوت شاه و در چپ و راست تابوت، سپاه بود همه کنده موی و خسته روی زبان شاه گویان. فش و دم اسب سیاه اسفندیار بریده بودند و پشوتن آن را در برابر سپاه میبرد. زین نگونسار بر آن نهاده و از زین گرز آویخته بود. خود و خفتان و مغفر او بر آن بود». این شکلواره از سوگ بیشک بازتابی از رسمها و آیینهای مردمان روزگار فردوسی بوده است؛ گرچه عصر حماسه به روزگاران گذشته مربوط و منش پهلوانان از کاهلی مردمان عصر به دور است اما چگونگی سوگواری، آنجا که سخن از مردمان شاهنامه میرود نه پادشاهان، همان برشمرده میشود که در میان مردمان روزگار حکیم توس جاری بوده است.
در متن ادبی «یادگار زریران» نیز که متنی پهلوی مربوط به روزگار ساسانیان، شاید هم به روایتی اشکانیان است، میتوانیم شیوه سوگ در مرگ عزیزان را بررسی کنیم؛ آنگاه که بستور بر پیکر بیجان پدر حاضر میشود و میگوید «هلا درخت! جان [فراز] افکندهات را که برگرفت؟ هلا گراز! تابِ تو را که برگرفت؟ هلا سیمرغک! بارهات را که برگرفت؟ اگر تو ایدون همی خواستی که با هیونان کارزار کنی، [چرا] اکنون کشته و افکندهای اندر رزم ما چون مردم بیگاه و گنج؟ موی و ریش تابدار تو را بادها آشفتهاند و تن پاکیزه تو را اسبان به پای لگدکوب کردند و تو را خاک بر تن نشست. اما اکنون چه کنم؟». این قطعه به عنوان یکی از نخستین مصیبتخوانیهای مکتوب در ادبیات ایران شناخته میشود.
٥- نوحهگری
با رونق مذهب تشیع در دوره آل بویه، تعزیه جای خود را در سوگواریهای مذهبی باز میکند؛ آیینی که در سرودههایی چون کین سیاوش و کین ایرج به عنوان نمونههایی از نوحهگری و موسیقی حزنانگیز ریشه دارد. تعزیه نمونهای از سوگواری است که به یاری نمایش و موسیقی، عزاداران را در درک هرچه بیشتر مصیبت وارده بر خاندان پیامبر اسلام(ص) یاری میکند. این نمایشها غالبا به صورت مقطعی در ماههای محرم و صفر برگزار میشده، اما گاه نیز بیهیچ مناسبت از سوی تعزیهخوانان دورهگرد در شهرها و روستاها اجرا میشده است «پیترو دلاواله» جهانگرد و بازرگان ایتالیایی درباره عزاداری شیعیان ایران در محرم و صفر مینویسد «ایرانیان تمام این مدت را به طور مداوم سوگواری میکنند و ضمن تظاهرات عمومیِ عظیم، برای پایان غمانگیز زندگی حسین بنعلی [ع]، فرزند فاطمة زهرا [س]، یگانه دختر پیامبر اسلام که در نظر همة مسلمانان مقدس ولی در نظر ایرانیان شیعی، امام بر حق نیز هست، به عزاداری مشغولند».
دلاواله میافزاید در این روزها «همه غمگین و مغموم به نظر میرسند و لباس عزاداری به رنگ سیاه، یعنی رنگی که در مواقع دیگر هیچ وقت مورد استفاده قرار نمیگیرد، به تن میکنند. هیچ کس سر و ریش خود را نمیتراشد و به حمام نمیرود و به علاوه نه تنها از ارتکاب هرگونه گناه پرهیز میکند، بلکه خود را از هرگونه خوشی و تفریح نیز محروم میسازد. جمعی در میدانها و کوچههای مختلف و جلوی خانههای مردم، برهنه و عریان، در حالی که فقط با پارچه سیاه یا کیسه تیرهرنگی ستر عورت کرده و سرتا پای خود را با مادهای سیاه رنگ زدهاند، حرکت میکنند. تمام این تظاهرات برای نشان دادن مراتب سوگواری و غم و اندوه آنان در عزای امام حسین [ع] است».
سقاخانهها از مهمترین نمادهای سوگ همیشگی شیعیان در شهادت حسین بن علی (ع) به شمار میروند؛ نشانهای پابرجا که درود و سلام بر شهیدان کربلا و لعنت ابدی برای اشقیاء و ظالمان را در پی دارد، آنچنان که در هر زمان و مکان، تشنهای لب بر پیاله آب میگذارد، یاد سقای دشت کربلا را زنده میدارد «آبي بنوش و لعنت حق بر يزيد كن/ جان را فداي مرقد شاه شهيد کن»، این سوگ را تا ابد زنده میکنند و نشان آن را پیام «کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا» میدانند.
٦- نگاه امروز
از آیینهای مهم عزاداری که اکنون در گوشه و کنار ایران دیده میشود، به سوگواریهای عمومی و مناسک مذهبی و عزاداریهایی مربوط به درگذشت کسان یک خانواده میتوان اشاره کرد که در هر کدام به اعتبار اهمیت، سلسله رفتارهایی ویژه انجام میشود. پوشیدن رخت ماتم و شعرخوانی (بیتخوانی) و چاووشی، از مناسکی است که در برخی نقاط ایران انجام میگیرد. یکی از جنبههای مهم سوگواری در ایران، درهمتنیدگی شعر و عزاداری است که بیشمار در مراسم عزای بزرگان دین به ویژه امام سوم شیعیان میتوان از آن سراغ گرفت. شعر پرآوازه محتشم کاشانی شاعر روزگار صفوی با مطلع «باز این چه شورش است» از آن دسته است.
شاعران سوگوار در زمانه ما بیشتر از هر دورهای به چشم میخورند و میتوان گفت که ما در یکی از پررونقترین دورههای شعر مذهبی به سرمیبریم. از دیگر مناسک سوگواری که در جامعه امروز به عنوان آیینهایی همهگیر شناخته میشود، میتوان از برگزاری مراسم سوم، هفتم، چهلم، خیرات برای روح درگذشته، ادعیهخوانی و زیارت قبور نام برد؛ اینها جملگی از آیینهایی بوده که از روزگار ایران باستان در ایران اسلامی ریشه دواندهاند. امروزه در زمان سوگواری ماه محرم، برپایی دستههای مذهبی، سیاهپوشی خانهها و خیابانها، خیمهسوزان به یاد ظهر عاشورا در صحرای کربلا، نذر ناهار و شام و بلند کردن علم، رسمهایی همهگیر و پررونق است. همچنین در مناطقی ویژه، آیینهایی چون مشعلگردانی در روستای خور و برکره، سنگزنی در روستای درخش بیرجند، نخلگردانی در سمنان، طوقبندان در شاهرود، گلاوفتان در لرستان، دستهچوبی در گرگان، بیلزنی در خوسف بیرجند، طشتگردانی در اردبیل و اجرای موسیقی با بهرهگیری از سازهایی چون سنج، دمام و بوق برپا میشود. دایره این آیینها در سوی دیگر در سوگواریهای خانوادگی، کوچکتر و مناسک به برپایی بزرگداشت، فاتحهخوانی، ضیافت شام و ناهار و نوحهخوانی محدود میشود.