به گزارش
ایران خبر، ویشکا آسایش یکی از ستاره های پرکار سال های اخیر سینما و تلویزیون بوده است و البته یکی از پرفروش ترین ها. تقریبا همه فیلم های او با فروش میلیاردی مواجه بودند. نهنگ عنبر، 50 کیلو آلبالو، در مدت معلوم و...
او این روزها دراکولا را روی پرده سینماها دارد که چهارمین همکاری او با رضا عطاران است. گفت و گو با ویشکا آسایش همیشه خیلی لذت بخش است چون او خیلی پرانرژی و شیطان است و همیشه می خندد. هیچ جمله ای را هم بدون خنده تمام نمی کند.
این روزها دراکولا را روی پرده سینماها دارید. چطور شد این فیلم را قبول کردید؟
یکی از دلایلی که خیلی هیجان داشتم در فیلم دراکولا باشم متفاوت بودن نقشم و گریمم بود. به عنوان بازیگر این شانس است که بتوانی نقش های متفاوت را بازی کنی و تکراری نباشی مخصوصا در سینمای ما برای خانم ها شانس خارج شدن از کلیشه ها و متفاوت بودن کم است. من کلا پارسال خوش شانس بودم که توانستم دو، سه تا نقش متفاوت را تجربه کنم که یکی از آنها نقشم در دراکولا است.
چطور اجازه دادید شما را به عنوان یک زن زیبا به آن شکل دراکولا دربیاورند؟
من که سابقه فیلم ورود آقایان ممنوع را داشتم.
آن خیلی ملایم تر بود.
من می دانم که صورتم گریم خور است و برایم یک چالش و جذابیت عجیبی دارد که تغییر چهره بدهم و گریم های متفاوت را تجربه کنم. برای خودم به عنوان بازیگر وقتی خودم را در آینه با گریم و چهره ای متفاوت می بینم روی بازی ام تاثیر می گذارد که متفاوت تر و بهتر بازی کنم و به شخصیت بیشتر نزدیکم می کند.
برایم جالب است بدانم چرا نقش به این کوتاهی را قبول کردید؟
البته بنا به ممیزی هایی که روی فیلم اعمال شده است نقش من قدری کوتاه شده. اما در کل من فیلمنامه را دوست داشتم و کار کردن با رضا عطاران را هم دوست دارم. نقش زن دراکولا هم تا امروز در سینمای ایران نداشتیم و خب طبیعتا خود این هم برایم وسوسه بزرگی بود. همانطور که قبلا گفتم گریم متفاوت هم جذابیت های خودش را داشت. همه اینها باعث شده این نقش کوتاه را قبول کنم هرچند همیشه دوست ندارم نقش کوتاه بازی کنم اما به هر حال بین نقش های کوتاه هم تفاوت هایی است که گاهی باعث می شود نه نگوییم.
در این مورد متفاوت بودن نقش برای من از همه چیز مهم تر بود و معمولا هم اینطوری کار سخت تر است. چون وقتی نقش کوتاه است شما باید در همان حضور کم و کوتاه یک نقش را کامل و درست در بیاورید. در حالیکه برای یک نقش بلند شما این فرصت را از اول تا آخر فیلم دارید. بنابراین در ایفای نقش کوتاه بازیگر با چالش بیشتری مواجه است.
خانم آسایش چهارمین بازی تان با رضا عطاران است که البته دو بار از این چهار دفعه در مقام کارگردان هم بوده. طبیعتا شناخت خوبی از او دارید. فکر می کنید رمز محبوبیت شدید او بین مردم و همکارانش چیست؟
رضا عطاران بسیار خاکی، حرفه ای و درست است. او بسیار خوش اخلاق است. عطاران خیلی خوب می داند چه می خواهد و برای رسیدن به خواسته اش چه باید بکند. کار کردن با این چنین شخصیتی هم باعث می شود خیالت راحت باشد و هم کلی چیز یاد می گیری. من شخصا در ژانر کمدی تجربه چندانی نداشتم از فیلم ورود آقایان ممنوع تا به الان خیلی چیزها از ایشان یاد گرفتم. من در همه این همکاری هایی که با آقای عطاران داشتم یک نکته ای که بسیار برایم جالب و پررنگ است این است که هیچ تلاشی نمی کند که تو را بخنداند اما بسیار بامزه است و همیشه همه را می خنداند.
ویشکا آسایش تا به حال چند دوره بین کارهایش وقفه انداخته. آخرین بار یک دوره شش ساله نبودید و حالا در سال های اخیر بسیار پرکار شدید. ماجرا از چه قرار است؟
بعد از سریال امام علی (ع) یک دوره پنج ساله برای ادامه تحصیل به انگلستان رفتم و نبودم. بعد برگشتم و با فیلم ساحره شروع کردم. دوباره بعد دوره ای پنج سال با سینما قهر کردم و نبودم و بعد دوباره آشتی و شروع کردم.
چرا قهر؟
پیشنهاد زیاد داشتم اما همه پیشنهاداتم مثل هم بود تا جایی که دیگر زده شدم از اینکه هر نقشی که بهم پیشنهاد می شد مثل نقش قبلی بود. دیگر بازی نقش یک زن اغواگر برایم جذابیتی نداشت و چالشی را برایم ایجاد نمی کرد که دلم بخواهد به خاطرش فیلم بازی کنم.
یک دوره ای هم خیلی با آقای میرباقری همکاری می کردید چرا در کارهای اخیر او حضور نداشتید؟
برای شاه گوش به من نقشی پیشنهاد شد اما من سر تمرین تئاتر بودم و چون اولین تجربه بازیگری ام در تئاتر بود نمی توانستم ریسک کنم. ما برای آن کار چهار ماه و نیم تمرین کردیم.
شما خیلی هزار ماشاا... نسبت به هم سن و سال های خودتان جوان و سالم و سر حال مانده اید. هیچ جراحی زیبایی هم انجام نداده اید. چه کارهایی برای سلامتی تان می کنید؟
من فکر می کنم مهم تر از هر چیز تربیت پدر و مادرم موثر است. خدابیامرز پدر ما تا روزی که در قید حیات بودند بسیار مرد سرحال و باحال و شیطونی بودند.
مادرم هم زن بسیار پرانرژی و سرزنده ای هستند و همچنان روحیه بسیار شاد و پرنشاطی دارد. این روحیه خوب در حفظ جوانی و سلامت بسیار موثر است. همسر خوبم هم صددرصد در این جوانی و سلامتی موثر است. همینطور من خیلی ورزش می کنم که آن هم انرژی زیادی به من می دهد و سلامتم را حفظ می کند. برای زندگی و ساعت به ساعت آن برنامه ریزی دارم.
برای همین به همه کارها و وظایفم می رسم. چون پسرم گیو در زندگی من خیلی مهم است و دوست دارم وقت زیادی برایش بگذارم بهترین زمانی که می توانم برای خودم و کرهای خودم صرف کنم از صبح زود تا زمانی که گیو از مدرسه برگردد است.
خودتان بچه را به مدرسه می برید و می آورید؟
بله.
پس طبیعتا شب ها هم باید زود بخوابید که صبح زود بیدار بشوید؟
بله، من شب ها ساعت 9 می خوابیم. گیو که باید ساعت 8 بخوابد. خوابم برایم مهم است. یعنی شب باید خوب بخوابم که صبح ساعت 5:30 بیدار می شوم بتوان سر حال باشم. چون پسرم 7 باید مدرسه باشد من زودتر بیدار می شوم که کارها را بکنم و او را هم 6 بیدار می کنم.
داستان من و خواهرم در پانسیون
پدر و مادرم وقتی من و خواهرم 14 و 15 ساله بودیم تصمیم گرفتند ما را برای ادامه تحصیل پیش خاله ام در لندن بفرستند. اما از آنجا که آن زمان سفارت انگلستان در ایران تعطیل بود ما به آلمان رفتیم تا از آنجا اقدام کنیم. سفارت انگلیس هم برای سال بعد به ما وقت مصاحبه داد و چون خواهر من تا آن زمان شانزده ساله می شد و نمی توانست دوباره به این سادگی ها به اروپا برگردد ما را آنجا گذاشتند که مدرسه برویم.
عموی من همسری آلمانی دارد و آنجا زندگی می کنند. اول قرار بود پیش آنها باشیم اما چون عموی من تازه ازدواج کرده بود و بچه کوچک داشتند ما نتوانستیم پیش آنها برویم و ما را به پانسیون فرستادند.
این دوره برای من و خواهرم سخت بود اما خیلی روی زندگی ما تاثیر مثبت گذشت. البته نهایتا نتوانستیم تحمل کنیم و برگشتیم. البته من بعدها پشیمان شدم و با خودم می گفتم کاش یکم بیشتر سختی را تحمل کرده بودم در عوض مدرسه را همان جا تمام می کردم و همان جا راحت تر به دانشگاه می رفتم.
هم کلاسی پسر جیمز کامرون
در برگشتن من از آلمان حکمتی بود. چون این بازگشت باعث شد من دوباره در ایران مدرسه بروم و دیپلم بگیرم و سریال امام علی را بازی کنم و بعد دوباره برای دانشگاه و ادامه تحصیل به لندن بروم. من سریال امام علی را که بازی کردم دو ماه بعد با ویزای تحصیلی به لندن رفتم.
سال سوم دانشگاه بودم که سریال مان پخش شد و مادرم برای من نامه می نوشت که ویشکا تو اینجا معروف شدی و مدرم از سریال تان استقبال زیادی کردند و درباره تو صحبت می کنند. من هم می رفتم به دوستانم می گفتم.
اتفاقا پسر آقای جیمز کامرون هم در دانشگاه ما بود و من هی به شوخی می رفتم بهش می گفتم الکس من تو ایران یک هنرپیشه معروف هستم می خواهی من را به پدرت معرفی کنی. آن موقع خیلی جوان بودم و همه چیز برایم خنده دار و سرگرم کننده بود و چون راه دور هم بودم هیچ لذتی هم نمی توانستم از شهرتم ببرم.
دوست دارم پسرم زندگی و تحصیل خارج از ایران را تجربه کند ولی بعد از این که اینجا دیپلم گرفت. به نظرم ادامه تحصیل و زندگی دور از خانواده شخصیت آدم را می سازد. زندگی خود من که با تحصیل در خارج از ایران از این رو به آن رو شد. ولی خب بستگی به این هم دارد که چطور بروید و چطور زندگی کنید. من وقتی به انگلستان رفتم پیش خاله ام بودم.
خاله من از بچگی آنجا بوده و شوهرش هم انگلیسی است. بسیار آدم سختگیری است و دیسیپلین به خصوص خودش را دارد. در آن مدتی که من با خاله ام زندگی می کردم شرایط زندگی ام با زندگی در خانه خودمان با پدر و مادرم خیلی تفاوت داشت.
تو خانه خودمان هر کار دل مان می خواست می کردیم و خیلی شیطون بودیم. چون روحیه مادرم با خاله ام که خیلی سرد و سختگیر بود تفاوت می کرد. خاله پول کمی به عنوان پول تو جیبی هفتگی به من می داد که فقط کفاف نیازهای روزمره ام را می داد و همین باعث شد من به فکر کار کردن در کنار درس خواندنم بیفتم. چون خیلی کارها دوست داشتم انجام بدهم که پول کافی برای انجام شان نداشتم.
سال اول در پتیزافروشی کار می کردم؛ بعد در لباس فروشی مشغول کار شدم و بعد هم به یک لباس فروشی گران قیمت رفتم. آنجا در کار فروش خیلی خوب خودم را نشان دادم و من را در بهترین قسمت گذاشتند. یادم هست تا یک مشتری می آمد که کت چرم یا پوست گران قیمتی را پرو کند مدیرم به من می گفت ویشکا بدو این کار تو است. اینها همه تجربیاتی است که باعث می شود یک دختر جوان یاد بگیرد که روی پای خود بایستد.
زندگی متفاوت خانم ستاره
برای من همیشه خیلی مهم بود که خودم پول در بیاورم و خرج زندگی ام را بدهم. من ایران هم که زندگی می کردم اینطوری نبود که هر چقدر پول می خواهم در اختیارم باشد و یک پول هفتگی داشتیم که به نسبت دوستان هم کلاسی مان کمتر هم بود و یک جوری ما را بار آوردند که باید کار کنید و روی پای خودتان باشید و پول دربیاورید.
بعد از اینکه من به لندن رفتم چون عذاب وجدان شدیدی داشتم که خاله ام دارد خرج تحصیل من را می دهد و شهر به مدرسه و دانشگاه خیلی زیاد بود و از طرفی آن مثلا هفته ای ده پوندی هم که به من به عنوان پول توجیبی می داد به هیچ جا نمی رسید.
من دلم می خواست به سفر بروم، اسکی بروم، خرید کنم و... رویم هم نمی شد با هزینه بالای تحصیلم بیشتر از این از خاله ام پول بگیرم. خاله ام هم خیلی مخالف بود که من کار کنم. می گفت تو آمدی اینجا درس بخوانی و من همه چیز در اختیارت می گذارم. من هم می گفتم خاله من نمی خواهم تو به من پول بدهی و می خواهم خودم پول دربیاورم. این را دوست دارم که خودم کار کنم و خودم درآمد داشته باشم و در نتیجه تصمیم گیری ام برای آن پول دست خودم باشد.
من از این دوران خیلی آموختم و خیلی چیزها یاد گرفتم. مثلا وقتی در پیتزافروشی کار می کردم یاد گرفتم که چطور با مردم برخورد و معاشرت کنم و رفتارم در اجتماع چطور باید باشد.
من خیلی سوتی می دهم، فراوان. یک بار روی آنتن پخش زنده تلویزیون سوتی بدی دادم. سریال معصومیت از دست رفته که من طراحی صحنه اش را انجام داده بودم تازه از تلویزیون پخش شده بود از من و آقای میرفخرایی در یک برنامه تلویزیونی دعوت کرده بودند که درباره آن کار صحبت کنم.
مجری به من گفت خانم آسایش شما سال هاست با آقای میرباقری کار می کنید نظرتان را درباره ایشان بگویید؟ من هم گفتم ایشان خیلی به من ارادت دارند که به من کار می دهند و... اصلا هم نفهمیدم چه سوتی دادم. آمدم خانه و رضا همسرم خیلی متعجب گفت ویشکا چه گفتی؟! چرا گفتی آقای میرباقری به من ارادت دارند؟! گفتم خب مگه چه اشکالی دارد؟ گفت خب تو به او ارادت داری. من تازه فهمیدم چه سوتی دادم. بعد رفتم برای خود آقای میرباقری هم تعریف کردم چه دست گلی به آب دادم.
زندگی من و پسرم
یکی از کارهایی که وقتی گیو به بود می کردم برایش میمون می شدم. میمون به نظر من نماد شادی، شیطنت و مسخره بازی است. امسال هم که سال میمون است. پسرم عاشق اسباب بازی است به خصوص لگو خیلی دوست دارد و من به مناسبت های مختلف کادو یا عیدی برایش لگو می خرم.
با خودم کل کل دارم
من یک شخصیتی دارم که هر کاری را بهم بگویند نمی توانی بکنی سر لج می افتم و همان کار را انجام می دهم؛ یکمی جسور و یکمی هم دیوانه هستم. وقتی می خواستم قله دماوند را فتح کنم خیلی می گفتند چه جالب ولی فکر نمی کنیم بتوانی.
همین حرف ها به من انگیزه داد که اینقدر روی کوه نوردی ام کار کنم تا دماوند را فتح کردم. البته به خاطر همین رویحه نترس و متفاوتی که دارم شوهرم مرتب از من خواهش می کند می شود خرکی بازی در نیاوری. دماوند هم که می خواستم بروم بهم گفت می دانم خیلی دوست داری بروی ولی ازت خواهش می کنم رفتی خرکی بازی درنیار. گاهی فکر می کنم با خودم کل کل دارم.