به گزارش ایران خبر،بیستم مهر ماه به عنوان روز بزرگداشت حافظ نامگذاری شده است. خواجه شمسالدین محمد حافظ شیرازی برای ایرانیان فراتر از یک شاعر و سخنشناس ارج و مقام دارد و طی بیش از 600 سالی که از درگذشت جسمانی او میگذرد نه تنها از شهرت و محبوبیت او کاسته نشده بلکه این ادعا گزاف نیست که در این 644 سال انگار همواره زنده بوده است.
کدام ایرانی است که با حافظ دمخور نباشد و سخن او را شیرین نداند و از او مدد نخواسته و با تفالی هم که شده لختی آرام نگرفته باشد؟
داریوش شایگان در کتاب 5 اقلیم حضور مینویسد: 5 شاعر بزرگ ایران، همچنان در تمام شئون زندگی ایرانیان حضور دارند و از فردوسی، خیام، مولانا، سعدی و حافظ نام میبرد و به همین خاطر این 5 نام را همواره حاضر و نه تنها شاعر دانسته و درباره اقلیم حضور آنان نوشته است.
عصر ایران درباره حافظ نوشت:اغراق نیست اگر بگوییم در میان این 5 نفر هم حضور حافظ پررنگتر است و بیسبب نیست که از او با عنوان « لسان الغیب» یاد میشود.
اگر در قبال پاره ای رباعیات خیام موضعگیری منفی وجود دارد و پارسیستایی فردوسی شاید از جانب برخی محل مناقشه باشد و عرفان مولانا را بعضی تاب نیاورند و سعدی را به خاطر ستایش هلاکو ملامت کنند یا اعلام رسمی تعلقات عقیدتی او به کام برخی خوش ننشیند ( و این نویسنده البته در زمره هیچ یک نیست و هر چهار را چون جان، گرامی میدارد) اما حافظ حتی با این چهار بزرگ هم حکایت متفاوتی دارد.
قرنها بعد همشهری حافظ- عرفی شیرازی- شاید تحت تاثیر آموزههای خواجه گفت:
چنان با نیک و بد سر کن که بعد از مردنت عرفی
مسلمانت به زمزم شوید و هندو بسوزاند
خود حافظ مصداق همین سخن است. چنان که دارندگان باورها و گرایشهای گوناگون با او همداستانی میکنند و حافظ را از خود میدانند.
این همه تنها به خاطر تسلط بی چون و چرای حافظ بر شعر و سخن نیست که گوته آلمانی هم را به حیرت و ستایش وامیدارد بلکه به سبب رندانگی حافظ هم هست.
روحیه ایرانیان با «رند»ی حافظ سازگارتر است. این رندی به معنی دورویی و نفاق نیست. این رندی همان روحیه غالب است که شاید در عصر مدرن با صداقت و راست گفتاری ناهمخوان شناخته شود اما ایرانیان با همین رندی طی هزاره ها مانده اند و مانند «خیزران» دربرابر توفان های متفاوت که این سرزمین را چه بسا می توانستند درنوردند تاب آورده اند.
گذار از این همه سلسله و فرقه های مختلف در طول این همه سال جر با رندی چگونه میسور بوده است؟ رند حافظ جوهر شخصیت ایرانی است که باقی مانده و از بیرون درباره آن تعابیر متفاوت وجود داشته و این با دو رنگی تفاوت دارد. چون از رنگی به رنگ دیگر درنیامده بلکه رنگ های این رنگین کمان به تناسب به چشم آمده است.
ایرانیان از آیین مهر به آیین زرتشت درآمدند اما باورهای پیشین را به یک باره فرو ننهادند. بعد مسلمان شدند و تا سال 906 هجری قمری مذهب رسمی اهل سنت بود اما حب علی و آل محمد را زنده نگاه داشتند و چون شیعه رسمیت یافت نیز چنان نبود که مسلمانان سنی احساس ناامنی کنند کما این که در این بیش از 400 سال و در حالی که مذهب غالب تشیع بوده در این سرزمین زیسته اند.
اگر قرار باشد جوهر اندیشه حافظ را در یک بیت بیان کنیم بی گمان این است:
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا
آن رندی که حافظ تبلیغ و ترویج می کند همین است: مروت با دوستان و مدارا با دشمنان.
حتی امروز در قرن بیست و یکم میلادی نیز سایه تعصب و خام اندیشی گسترده است و هر روز در این منطقه صدها قربانی می گیرد. حال تصور کنید حافظ چگونه در 600 سال قبل از مدارا و تساهل و تسامح می گفته است.
این گفتار بهانه ای است برای یادآوری روز حافظ و نمیتواند و نمیخواهد به انواع ظرایف ادبی و زبانی او اشاره کند ولو نویسنده در این باره خوانده و پژوهیده باشد و کدام نوشته می تواند به پای کارهای کسانی چون دکتر عبدالحسین زرین کوب و بها ء الدین خرمشاهی و داریوش آشوری برسد. درصدد بیان این نکته هم نیست که حافظ را مانند احمد شاملو درهیات یک روشنفکر عرفی به تعبیر امروز ببینیم یا مانند نقد شهید مطهری باورداران به چنین گزاره ای را مدعیانی که به تماشاگه راز آمده اند.
تاکید بر کلمه کلیدی حافظ ( رند) کفایت میکند و این که ایرانیان در تمام سال های پس از حافظ کوشیده اند رندانه زندگی کنند. پیش از حافظ نیز البته مولانا توصیه کرده بود:
در بیان این سه، کم جنبان لبت
از ذهاب و از ذهب وز مذهبت
یعنی درباره این سه مقوله کمتر صحبت کن: از جاهایی که میروی و از درآمد و از دیدگاهها و باورهایت. ولی او توصیه به نگفتن و خویشتن داری می کند حال آن که حافظ شخصیت «رند» را میآفریند که قابلیت ادامه حیات و نقش آفرینی داشته باشد.
ممکن است بزرگانی این روحیه را مهم ترین ویژگی منفی ایرانیان بدانند و در نکوهش آن یا دو رنگی دانستناش بگویند و بنویسند اما خوب یا بد رند بودن راز محبوبیت حافظ در تمام این سالها بوده است. راز بقای این سرزمین و مردمانی که طی این همه سال در آن زیستهاند هم شاید همین رندی باشد و چه کسی از حافظ رندتر؟!
میخواستم شعری از حافظ بیاورم اما در دسترس کدام یک از ما نیست؟ یا کداممان شعری از او را از بر نیستیم و مگر میتوان ایرانی اعم از پارسی زبان و غیر پارسی زبان بود و با حافظ پیوند نداشت؟
حافظ پژوه گرامی و نازنین- استاد دکتر محمد علی سجادی- جایی گفته بود: سعدی در قله زبان پارسی قرار دارد. یکی برمیخیزد و میپرسد: پس حافظ کجاست؟ استاد پاسخ میدهد: حافظ به قله رسید اما سوار بر سفیه هوایی شد و رفت!
ممکن است بر سر ادامه اخلاقی بودن یا نبودن «رندی» بحث هایی درگیرد اما جا دارد به احترام حافظ برخیزیم و ببالیم به این که به زبانی مینویسیم و سخن میگوییم که حافظ مینوشت و می گفت.
*پیر مغان حافظ کیست؟
حافظ برای بیان اندیشه هایش با زبان شعر، از استعاره های فراوان و اصطلاح هایی از ادیان گوناگون استفاده کرده است که مغ و دیر ِمغان از آن جمله اند. حافظ در دورانی می زیست که نگاه خلافتی به دین، برنگاه عرفانی چیرگی داشت. یعنی دین، ابزاری برای انجام شعائر مذهبی شمرده می شد و نه اسبابی برای تحول درونی یا عشق به آفریدگار یا نیل به کمال که هدف عرفان عاشقانه ایرانی - اسلامی است. بنابراین، حافظ باید از ادبیاتی استفاده می کرد که هم کمترین دردسر را برایش می آفرید و هم خواننده را جذب می کرد. بدین سان او به جای فاش گویی، ادبیاتی طنز و استعاری را برگزید. درست به همین دلیل است که درک ادبیات حافظ، کار آسانی نیست. بسیاری از شعرهای سعدی را با همان خوانشِ اول، می فهمیم؛ اما شعرِ حافظ نیازمند تامل، بازخوانی و تفکرِ دوچندان است.
ایرنا نوشت:حال اگر این شعر را سرسری و بی توجه به استعاره هایش بخوانیم، نه تنها به معنای حقیقی آن نمی رسیم، بلکه به فرضیه هایی می رسیم که در شعرهای دیگرِ حافظ نقض می شوند! مثلا «شراب» را در شعر حافظ، شراب انگوری می پنداریم و بعد، در شعرهای دیگرش می بینیم چنین مفهومی اصلا با متن شعر سازگار نیست. برخی با پیمودنِ راهِ اشتباه و قرار گرفتن در این تنگنا، گفته اند حافظ در شعرهایش هم شراب انگوری دارد و هم شراب عرفانی! به این ادعا، در مقاله «شراب کهنه حافظ و مدعیان امروز ادبیات» پاسخ داده شد. گروهی دیگر نیز با نگاهی سطحی به عبارت هایی چون «پیر مغان» و «دیرمغان» به این نتیجه رسیده اند که حافظ زرتشتی بوده است! سپس در شعرهای دیگرِ حافظ، ردپایی انکارناپذیر از قرآن و شعائر اسلامی یافته اند و برای فرار از این تنگنا، گفته اند شاید حافظ اول مسلمان بوده و بعد زرتشتی شده است! کافی است عبارت «حافظ زرتشتی» را در اینترنت جست و جو کنید تا با چنین ادعاهایی بیشتر آشنا شوید.
* دیر مغانِ حافظ کجاست؟
حافظ در شعرهایش با واژه هایی از ادیان مختلف بازی کرده است. در ادبیات حافظ، «شیخ» و «زاهد»، نمادهای دینِ خلافتی و البته نمادهای ریاکاری هستند. «صومعه» که در ظاهر باید متعلق به مسیحیان و محل زندگی راهبان باشد، در شعر حافظ، جایی است که شیخ و زاهد تبلیغ دین می کنند. «صوفی» هم از نظر حافظ، هم رده شیخ و زاهد است و طبعا «خانقاه» جایی نیست که حافظ از آن به نیکی یاد کرده باشد. و اما «مدعی» کسی است که ادعاهایش در دین داری و پاکدامنی، اغراق آمیز و ریاکارانه است. در مقابل او، «رند» قرار دارد که در اصل به معنای زرنگ و زیرک است و حتی گاه به معنای لاابالی و بی قید نیز به کار رفته است. اما در شعر حافظ، اتفاقا معنایی از رند ستوده شده است که در تصوف ریشه دارد. «رند» از نگاه حافظ، کسی است که باطنش زیباتر از ظاهر باشد. حافظ خود را رند می داند.
*محفل رندان کجاست؟
در اینجا پای ادیان باستانی ایران نیز به میان می آید. «پیر مغان» کسی است که در میان عارفان، نقش مهتر را دارد و «دیر مغان» محفل تدریس و نیایش اوست.
شاید این سوال پیش بیاید که چرا حافظ مغ و دیر مغان را برای استعاره هایش برگزیده است؟ باید دانست رفتار «مغ»ها چند قرن پس از زرتشت نبی، چنان شد که به تدریج به خاطر غیب گویی و رمالی شهرت یافتند. درست به همین دلیل است که در انجیل ماتئو (12-2:1) از مغ هایی سخن به میان آمده که از شرق (ایران) به پیشباز عیسای خردسال آمدند و او را ستودند. یعنی نبوتش را پیشگویی کردند. حافظ نیز مانند هر عارف و اهل معرفتی، به دنبال یافتن گوشه ای از اسرار پنهان بود. اصولا لقب «لسان الغیب» و «فال گیری با غزل ها» به همین وجه از اندیشه های حافظ اشاره دارد.
البته باید دانست دریافت و شهود که عارفان به دنبالش هستند، با غیب گویی کاملا فرق دارد. حافظ به غیب اعتقاد دارد و حتی گاه از «هاتف غیب» یا «سروش عالم غیب» هم سخن می گوید که مراد، همان احساس یا ندای درونی است. اما این هاتف غیب و سروش عالم غیب در شعر حافظ، تعلق به یک فرد یا یک قشر ندارد، بلکه عام است و همگان با قرار گرفتن در مسیرِ خلوص نیت (پرهیز از ریاکاری) یا به قول حافظ، شراب و میخانه، می توانند به این ندای درونی برسند.
اکنون می توان مفهوم بیت زیر را بهتر دریافت:
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه ی سالوس
کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا؟
در مقابل، حافظ بر این باور بود که انسان هایی که ادعای غیب گویی دارند و خود را دارای کراماتی متفاوت از دیگران می پندارند، صادق نیستند. ابیات زیر، شاهدی بر این مدعاست.
نمونه 1:
ساقیا! جام می ام ده که نگارنده ی غیب
نیست معلوم که در پرده ی اسرار چه کرد
نمونه 2:
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا بود که گوشه ی چشمی به ما کنند؟ (به طنز و طعنه)
نمونه 3:
هان! مشو نومید چون واقف نه ای از سر غیب
باشد اندر پرده بازی های پنهان، غم مخور
* دین و مذهب حافظ چه بود؟
اصولا لقب حافظ (کسی که قرآن را از بر دارد)، خود گویای دینِ اوست. حافظ نه تنها این لقب را که مردم به او داده بودند در تمام شعرهایش به کار برده، بلکه در جایی آن را اشارتی هم کرده است تا درباره دین وی، شکی باقی نماند:
عشقت رسد به فریاد، ار خود به سانِ حافظ
قرآن ز بر بخوانی، در چارده روایت
البته اشارت ها و اصطلاح های دینی و قرآنی در سراسر دیوان حافظ وجود دارد. عبارت هایی چون «نعوذ بالله»، «استغفرالله»، «بحمدالله»، «تبارک الله»، «لا اله الا الله» و... از آن جمله است. آوردن همه این شعرها در این مقاله کوتاه نمی گنجد، اما یافتن آنها هم با وجود اینترنت و نرم افزارهای پرشمار شعر و ادب فارسی، کار دشواری نیست.
اکنون پرسش اساسی این است: مذهب حافظ چه بود؟ شیعه یا سنی؟
این یک واقعیت است که شاعران و ادیبان بزرگ ایرانی، مانند حافظ و مولوی، نخواسته اند بر گرایش های مذهبی خود، تاکید کنند و به همین دلیل، یافتن این گرایش ها همواره با بحث ها و چالش های بسیار همراه بوده است. با این همه، بسیاری از حافظ شناسان شیعه بودن وی را تایید می کنند؛ چنانکه بسیاری از مولوی شناسان نیز سنی بودن وی را تایید کرده اند.
چرا حافظ احتمالا شیعه بود؟ چون آنچه می گوید، از جمله مخالفت شدید با تصوف، با اندیشه های مذهب سنی ناسازگار و با اندیشه های مذهب شیعه سازگار است.
اما یک چیز را نباید فراموش کرد: اگر شاعران بزرگ ایران زمین خواسته اند گرایش های مذهبی خود را پررنگ نکنند، چرا ما باید به جای کشف اندیشه هایی که در آثارشان موج می زند، سراغ کشف مذهبشان برویم؟! یک فیلسوف و مولوی شناس معاصر، در برنامه ای می گفت «بزرگانی چون حافظ و مولانا، فراتر از مذهب سخن می گفتند.» این یک حقیقت است.
حافظ در شعرهایش سخن های فراوان دارد، اما برجسته ترین سخن وی، این است که عبادت به شرط عشق نیکو است و بزرگی به خلوص نیت است، نه به خرقه و انگشتر و ظاهر افراد.
سحرگه رهرویی در سرزمینی
بگفتا این معما با قرینی (قرین: همراه)
که ای صوفی! شراب آنگه شود صاف
که در شیشه بماند اربعینی
خدا زان خرقه بیزار است صد بار
که صد بت باشدش در آستینی
نمی بینم نشاطِ عیش در کس
نه درمانِ دلی، نه دردِ دینی
درون ها تیره شد، باشد که از غیب
چراغی برکند خلوت نشینی
گر انگشت سلیمانی نباشد
چه خاصیت دهد نقش نگینی؟
ره میخانه بنما تا بپرسم
مَآل خویش را از پیش بینی (مَآل: سرانجام، عاقبت)
نه حافظ را حضور درس خلوت
نه دانشمند را علم الیقینی
*حافظ در نگاه امام خمینی(س)
پایگاه اطلاع رسانی آستان مقدس امام خمینی (س)نیز به مناسبت 20 مهر، روز بزرگداشت حافظ شیرازی؛ نگاه امام خمینی(س) به این عارف و شاعر نامی را مورد بررسی قرار داد.
در این یادداشت می خوانیم: حافظ شیرازی را اگرچه با شعر و شاعری می شناسند، ولی بن مایه های فکری و ذوق عرفانی وی بیشتر مورد توجه اندیشمندان قرار گرفته است. امام خمینی (س) از جمله افرادی است که هرگاه به شعر حافظ نظر می کند، سویه های عرفانی آن را مد نظر دارد، ایشان بارها و بارها به اشعار حافظ استناد می کند و از کلام خود، گره می گشاید.
امام خمینی(س) علی الاغلب در مواضعی که کلامی عرفانی را تبیین می کنند، از اشعار حافظ مدد می گیرند تا بر لطافت کلام خود بیفزایند. ایشان در کتاب آداب الصلاة، پس از آنکه پاره ای از مراحل سیر إلی الله را در پیش چشم قرار می دهند، دست به دامان حافظ شیرازی می شوند و این گونه بیان می کنند: «پس ای طالب حق و سالک الی الله! چون طائر خیال را رام نمودی و شیطان واهمه را به زنجیر کشیدی و خلع نعلینِ حب زن و فرزند و دیگر شئون دنیوی را نمودی و با جذوه (پاره آتش) نار عشق فطره الهی مأنوس شدی و “إنی آنست نارا” گفتی و خود را خالی از موانع دیدی و اسباب سفر را آماده کردی، از جای برخیز و از این بیت مظلمه طبیعت و عبور گاه تنگ و تاریک دنیا هجرت کن و زنجیرها و سلسله های زمان را بگسلان و از این زندان، خود را نجات ده و طائر قدس را به محفل انس پرواز ده. تو را ز کنگرهٔ عرش می زنند صفیر/ ندانمت که در این دامگه چه افتاده ست». (آداب الصلاة، ص 52)
امام خمینی(س) پس از تبیین مراحل سلوک، به این بیت از حافظ استناد می کنند و کلام خود را لطافت می بخشند.
امام خمینی (س) هرگاه در مبادی علم عرفان سخن می گفت، از کلام و قلم ثقیلی بهره می برد. در پاره ای موارد، کلام ایشان پیچیده به نظر می رسد و فهم آن دشواریاب است. ولی ایشان در همین مواقع دست به دامان حافظ شیرازی می شود و با ارائهٔ ابیاتی از وی، دست یابی به فهم معنا را سهل الوصول می گرداند.
وی در تبیین پاره ای از اندیشه های خود این گونه می آورد: «اگر بخواهی از جنابت پدر که اصل تو است خارج شوی و لایق لقای حضرت محبوب شوی و استعداد وصول به مقام انس و حضرت قدس پیدا کنی، باید با آب رحمت حق، باطن دل را غسل دهی و از اقبال به دنیا که از مظاهر شجره منهیه است، توبه کنی و قلب خود را که محفل جناب جمیل و جمال جمیل است، از حب دنیا و شئون خبیثه آن، که رجز شیطان است شست وشو دهی که جنت لقای حق، جای پاکان است، شست وشویی کن و آنگه به خرابات خرام». (آداب الصلاة، ص 76) امام خمینی(س) با استناد به این شعر، معنای نهایی عبارات خود را مکشوف کرده است. این بیت از حافظ شیرازی است: شست و شویی کن و آنگه به خرابات خرام/ تا نگردد ز تو این دیر خراب آلوده.
*امام در تفسیر حمد هم از حافظ مدد می گیرد
امام خمینی(س) در تفسیر سورهٔ حمد هم از اشعار حافظ برای فهم فحوای کلام مدد می گیرد و این گونه می گوید: «و بدان که سالک الی الله و مجاهد فی سبیل الله نباید به حد علمی این معارف قناعت کند و تمام عمر را صرف استدلال، که حجاب بلکه حجاب اعظم است، کند. چون که طی این مرحله با پای چوبین، بلکه با مرغ سلیمان نیز نتوان کرد». (تفسیر سوره حمد، ص 30) اشارهٔ امام به این بیت حافظ است که «من به سر منزل عنقا نه به خود بردم راه/ قطع این مرحله با مرغ سلیمان کردم».
به نظر می رسد اشعار حافظ چنان در ذهن و ضمیر امام خمینی(س) حضور داشته است که در جای جای مباحث خود، آن ابیات را به خاطر می آورده اند و از آن یاد می کرده اند.
امام خمینی(س) اما در برخی از مواضع نیز به تبیین و تفسیر اشعار حافظ می پرداخته اند و فهم ناصحیح از ابیات را تذکر می داده اند. ایشان هنگامی که در تبیین صفات خداوند سخن می گویند، فهم ناروا از ابیات حافظ را نیز تذکار می دهند: «یکی از اشکالاتی که کسی که اطلاع از مسائل ندارد مطرح می کند، این است که اهل عرفان می گویند “چون که بی رنگی اسیر رنگ شد…” با اینکه آن شعر در اصل مربوط به این باب نیست. آن ها اصلاً توجه هم نکرده اند که آن شعر مربوط به این باب نیست، مربوط به حقیقت نیست. مربوط به جنگی است که بین دو تا انسان واقع می شود، و مقصود او را چون متوجه نشده اند. از این جهت گفته اند که این کفر است با اینکه اصلاً ربطی به آن مسئله ندارد. مسالهٔ دیگری است که این همه جنگ ها که در تمام عالم واقع می شود، چیست و اساساً چرا جنگ واقع می شود. این رنگی که اینجا می گوید تعلقی است که بعضی شعرای دیگر هم در تعبیراتشان دارند.
ایشان در تفسیر “از آنچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است” می گویند: بی رنگی آن است که تعلقی نداشته باشد به چیزی از طبیعت. وقتی تعلق نداشته باشد به طبیعت، نزاعی واقع نمی شود. تمام نزاع هایی که واقع می شود، مال این است که انسان ها تعلق ها دارند به طبیعت و طبیعت را هم به واسطه علقه هایی که دارند برای خودشان می خواهند. بنابراین، در هر شأنی از شئون، نزاع واقع می شود.
ایشان این گونه ادامه می دهند که اگر در همه عالم انبیا جمع بودند، هیچ وقت دعوا نمی شد و این دعوا سر تعلقات است. همه دعواهایی که در عالم واقع می شود، سر این تعلقات است.
«بی رنگی اسیر رنگ شد» یعنی اینکه فطرتی که رنگ نداشت، تعلق نداشت، وقتی اسیر تعلق شد، دعوایشان می شود. اگر این رنگ برداشته شود، موسی و فرعون هم آشتی می کنند. این باب، آن باب نیست. در عین حال آن کسی که این ایراد را می گیرد، متوجه نشده است که این راجع به دو تا موجودی است که با هم دعوا دارند، نه راجع به اصل مسئله. (تفسیر سوره حمد، ص 178-179)
امام خمینی(س) در مواجهه با حافظ شیرازی، از جنبهٔ عرفانی وی مدد می گرفت. مرحوم امام، حافظ را “عارف شیرازی” می نامید. انس امام با اشعار حافظ به گونه ای بود که در جای جای آثار خود و به کرّات از اشعار این شاعر عارف مدد می گرفت و برای گره گشایی از کلام خود به کار می بست.
در پایان
ایران خبر این فال را تقدیم دوستداران شاعر شیراز می کند.