کد مطلب: 52629
تاریخ انتشار : دوشنبه ۵ بهمن ۱۳۹۴ ساعت ۱۵:۴۱
ایران خبر- صابر ابر نوشته: از بچگي هر وقت از آدمهاي دورو برم مي ترسيدم يك كار مي كردم : چشمهايم را مي بستم و در ذهنم خدا را ميديدم كه بغلم كرده و در گوشم چيزي مي گويد ، كه آن بماند براي من و خدا ... اما همان لحظه همه چيز تمام مي شد ... حالا هم همانم ... با اين فرق كه خيالم راحت تر هم شده چون با خدا بزرگ شدم و از آدمها هم نمي ترسم! خيالتان راحت ، اگر خدا بخواهد ماه روزها مي آيد، خورشيد شب ها.