به گزارش ایران خبر، شهاب حسینی با دریافت جایزه بازیگری از جشنواره کن معیارهای بازیگری سینمای ایران را تغییر داد و سطح جوایز را به بالاترین سطح همه این 106 ساله سینمای ایران رساند. او با جایزه اش علاوه بر خوشحالی مردم توانست معیار دیگری را هم در سینمای ایران ماندگار کند، معیار پیشرفت پله پله که با اتکا بر توانایی اش و توجه به سخنان کارگردانان مهم سینمای ایران به دست آورده بود.
شهاب حسینی راهی طولانی را برای رسیدن به جایزه جشنواره کن طی کرده است، هرچند او خودش را گاهی خوش شانس و زیر سایه خداوند می داند. شهاب حسینی از آغاز ساخته شدن رخساره که در کنار میترا حجار و محمدعلی سپانلو روی پرده سینما ظاهر شد تا دریافت اولین سیمرغ مکمل خود تنها سه سال صبر کرد و حالا در کارنامه اش بیش از 20 فیلم موفق دارد و همکاری با بهترین کارگردانان سینمای ایران.
جالی خالی عدم همکاری با کارگردانانی نظیر مهرجویی را او به گونه ای دیگر در نقش برادر بزرگتر کارگردانان جوانان پر کرده است. شهاب حسینی بسان کسی که می داند چگونه موفقیت هایش را با دیگران تقسیم کند، وقتی صحبت از حضور چندصد میلیونی اش در یک آگهی تبلیغاتی می شود، آن را به ساخت فیلمی اختصاص می دهد و وقتی به عنوان مشاور جشنواره فیلم فجر، دبیر کم تجربه اش درباره فیلم «آشغال های دوست داشتنی» سخنانی غیرمتعارف می گوید، این ظلم را بر نمی تابد و استعفا می دهند.
هرچند او گام بزرگ دیگری هم برداشت که شاید او را کمی ناخشنود کرد، کارگردانی فیلم «ساکن طبقه وسط» که در 27 نقش متعدد حضور داشت و البته چندان مورد استقبال قرار نگرفت. اتفاقی که اکنون و پس از دریافت نخل طلا انگار ستاره بخت این فیلم نیز ظهور کرده است. گروه هنر و تجربه برای تشکر از دریافت جایزه نخل طلا این فیلم را اکران کرده است.
در آن شب متفاوت سینمای ایرانی که جشنواره کن وجهه دیگری از سینمای ایران را به جهانیان معرفی کرد، زمانی که نام «شهاب حسینی» از ایران برای دریافت جایزه بهترین بازیگر مرد خوانده شد، زمانی که او با مشایعت اصغر فرهادی و ترانه علیدوستی و در میان فریادهای خوشحال کننده ایرانیان حاضر در سالن دوبوسی به روی صحنه رفت، زمانی که کاغذ روبان زده و نخل طلای کوچک را دریافت و از ته دل آن را به مردم ایران تقدیم کرد، تا امروز اتفاقات زیادی افتاده است. سرعت اتفاقات در این چند روز شاید بیش از آن که به سینمای ایران برگردد به حال و هوای مردم ایران باز می گردد که در تناقض های آشکار فضاهای مدرن کنونی قرار دارند.
برای آن مجری جوان برنامه اکسیژن تا امروز که به عنوان برنده جایزه جشنواره کن لحظه های خوش و ناخوش زیاد بوده است آرزوی موفقیت داریم. ماهنامه تجربه با شهاب حسینی گفت و گوی مفصلی انجام داده است که در ادامه آن را برای شما آورده ایم.
نزدیک به دو دهه از شروع فعالیت حرفه ای شما در سینما و تلویزیون می گذرد. اما در دو، سه سال اخیر شهاب حسینی متفاوتی را دیده ایم. بیشتر از گذشته علاوه بر بازیگری، در بخش های مختلف نر نمایش فعال هستید و انگار دغدغه های شما فراتر از سینما است. چه اتفاقی برای شهاب حسینی افتاده که او را امروز صاحب معتبرترین جایزه بازیگری جهان کرده است؟
من فکر می کنم تلاش برای اینکه آدم مراحل مختلف زندگی اش را اصطلاحا پاس کند همیشه وجود دارد اما زمانی که این تلاش پایه های زندگی را به استحکام برساند مجال خواهدداد تا فکر بیشتر کار کند چون فکری که دغدغه مند مسائل روزمره زندگی است زیاد فرصت گسترش و پرواز پیدا نمی کند. در زندگی من تا امروز چهار عنصر اصلی نقش داشت است. تمام آنچه امروز به عنوان پیشرفت، ترقی و موفقیت شناخته می شود را پیروی وجود این چهار عنصر به دست آورده ام. این چهار عنصر به ترتیب: توکل و توسل و در مرحله بعد تامل و تفکر است. شروع فعالیت هنری من با توکل همراه بود. بنابراین سعی می کردم از موقعیت هایی که در زندگی برایم پیش می اید استفاده کنم.
مرامنامه خودم در زندگی مبنی بر این بود هر کسی به من برای اجرا، بازی یا هر کار دیگری اعتماد کرده از انتخاب خودش پشیمان نشود و احساس کند در این سرمایه گذاری سود کرده است. همیشه سعی من بر این بود که هر کاری در سطحی که دارد در آن ساخته می شود حداقل به درجه ایده آلی که برایش در نظر گرفته شده است، نزدیک باشد.
با توکل کارم را شروع کردم و بعد به توسل رسیدم. البته توسل چیزی نبود که من با آگاهی و علم آن را انتخاب کنم بلکه برایم پیش آمد. به طور واقعی و ملموس هر وقت در زندگی ام با خطر مواجه شدم و از عنصر توسل بهره جسته ام.
در دوره ای که شما حضور در عرصه هنر نمایش را انتخاب کردید، سن و سالی کمتر از سن امروزتان داشتید و طبیعی است که خیلی بیشتر از امروز مورد قضاوت قرار می گرفتید. ما در جامعه ای زندگی می کنیم که برای خیلی از افراد گاهی پیش آمده که به خاطر ترس از واکنش اطرافیان، اعتقادات خود را سانسور کنند. شما ماه گذشته در کنفرانس مطبوعاتی فیلم سینمایی فروشنده پس از بازگشت از کن، اعتقادتان را بیان کردید. آیا تا به حال پیش آمده که خودتان را در چنین شرایطی و با ترس از بازخوردها سانسور کرده باشید؟
من در خانواده ای بزرگ شدم که در آن به خصوص خانواده پدری ام به واسطه یدک کشیدن پیشوند سید، مرام نامه ای داشتند که همشه آن را رعایت می کردند.
مومن بودند. من در خانواده ای به دنیا آمدم که پدربزرگ و مادربزرگ برایمان قصه های قرآنی می گفتند. مادربزرگم سوادقرآنی داشت و همیشه برای نوه ها قصه های قرآنی تعریف می کرد. از زمانی که به یاد دارم پدرم نماز می خواند. هیچ وقت نمازش ترک نمی شد. پدرم بنا به اتفاقاتی که در کودکی اش پیش آمده بود از هفت سالگی احساس می کرد که دیگر تنها شده است.
با اینکه خانواده دور و برش بودند اما احساس تنهایی می کرد و از همان هفت سالگی نماز خواندن را شروع کرد. با شناختی که از پدرم دارم و با این توضیح که احساس می کنم به هیچ عنوان جزء آدم های درنده خوی جامعه خودش نبوده، اگر ارتباطش با خدا نبود، به نظر من واقعا زندگی اش امکان حفظ شدن را نداشت. او آدم بسیار خودساخته ای بود. او از معجزاتی که در دوران کودکی اش برایش پیش آمده بود تعریف می کرد و من از همان سن و سال کم نسبت به آن ماجراها ایمان پیدا کردم.
پس پدرتان اولین قهرمان زندگی شما بود؟ و این شد که در مراسم اختتامیه جشنواره کن از اولین شخصی که یاد کردید ایشان بود؟
بله. به همین خاطر فقدانش برای من خیلی سنگین تمام شد. من الان به او اختیاج دارم. امروز به کسی احتیاج دارم که مرا پرورده باشد و همه ناتوانی های من را از بچگی دیده باشد؛ که بدانم اگر به من حرفی می زند مبنی بر هیچ پیش فرض قضاوت و چیزهایی از این دست نیست بلکه براساس شناختی که از من دارد درباره من حرف می زند. نیاز دارم راه و چاه را به من نشان دهد چون پدر من است. من هنوز به دنبال این می گردم که یک نفر گوشم را بپیچاند و بگوید پسر اینجا را داری اشتباه می کنی. اگر روی استیج کن از او یاد کردم به این دلیل بود که در روزهای پایانی که مریض احوال بود، به خاطر شرایط کاری خیلی کم توانستم به او سر بزنم. می خواستم به او بگویم که اگر کنارت نبودم، حداقل سعی کردم که اسمت ماندگار شود.
اما شما پیش از این هم در ایران موفقیت ها و محبوبیت زیادی را به دست آورده بودید که قاعدتا باعث افتخار هر پدری می شود. ظاهرا وقتی جایزه کن را دریافت کردید فکر کردید که پدرتان هم حالا راضی است. به نظر می رسد این اولین بار بود که خودتان هم از علمکرد خودتان راضی بودید که به چنین درکی از رضایت پدر که بالاخره اتفاق افتاد رسیدید.
تمام جوایزی که در داخل کشور داده می شود بیشتر موجب سرافرازی طیفی از افراد است. اول موجب سرافرازی شخص جایزه گیرنده می شود و بعد از آن سرافرازی را برای اطرافیانش، دوستانش و همشهری هایش دارد. بقیه هم صرفا به عنوان یکی از هم وطنان البته اگر سخاوتمند باشند، درباره جایزه ای که در داخل ایران به هنرمندی داده شده است، خوشحال خواهندشد؛ جوایزی مثل سیمرغ و یا جایزه انجمن منتقدین. اما جایزه ای که در سحط جهانی به یک نفر داده می شود باعث غرور یک ملت خواهدشد. کدام پدر است که از دریافت چنین جایزه ای از سوی فرزندش راضی نباشد؟ او معلم بود و همیشه دغدغه سربلندی این سرزمین را داشت و به همین دلیل در کن از او یاد کردم.
داشتید از تفاوت سال های اخیر شهاب حسینی نسبت به گذشته در میزان حضور فعال در عرصه هنر می گفتید. صرفا «توسل» باعث این موفقیت شده است؟
اگر از نظر عده ای اشکالی ندارد، این فرمول زندگی من بوده است! در جایی از زندگی متوجه شدم که توکل و توسل اگر تامل را به همراه نداشته باشد، نمی تواند چندان کارکرد داشته باشد. تو وقتی توکل می کنی درواقع داری سیگنال را می فرستی اما تو باید همزمان گیرنده ای را در خودت تقویت کنی چون سیگنال ها به تو بازخواهد گشت یعنی جواب خواهی گرفت. بنابراین اگر گیرنده وجودت توقیت نشود، نمی توانی نشانه هایی را که نتیجه توکلت هست، تشخیص دهی و با این توضیح فرصت را از دست خواهی داد.
بعد از آن به خدا بی اعتماد می شوی و می گویی خدایا من این همه از تو کمک خواستم اما تو به من کمک نکردی. به نظر من برای هر سوال، خدا یک میلیون جواب داده است. بهترین دعایی که من برای خودم و بقیه می کنم این است که خدایا کمک مان کن تا بفهمیم باید از تو چه بخواهیم و کِی بخواهیم. اگر این را بفهمیم زندگی تا حدود زیادی با آرامش توام خواهدشد. به نظر من وقتی شما پیروی یک بارو زندگی می کنی زندگی آسان تر خواهدشد.
اگر به یک چشم ناظر بینا و شنوای متعالی اعتقاد داشته باشی، از نظر امیدواری حال بهتری خواهی داشت. این سبک زندگی نگاه امیدوارانه و هدفمندی را دنبال می کند. من به این جا رسیدم که کنجکاوی نکنم تا ببینم پشت پیچ بعدی زندگی چه خبر است. می دانم فعلا موظم بپیچم. بعد از این قرار است با چه چیزی مواجه شوم، معلوم نیست. فکر می کنم این نگاه آدم را به تسلیم و رضا می رساند. اما وقتی به تامل ریدم، دیدم تامل بی مایه که فایده ای ندارد. پس تفکر هم به سه رکن قبلی اضافه شد.
یکی از نشانه های این مرحله این است که آدم حرف بی دلیل نزند. تمام این مراحل را در طول این سال ها طی کردم و همیشه فکرم این بوده که در کاری حضور پیدا کنم که تماشاگر خوشش بیاید. همیشه از خودم این سوال را پرسیده ام که یعنی تماشاگر دوست خواهدداشت؟ بس نکته غیرحسن بباید تا کسی/ مقبول طبع مردم صاحب نظر شود.
در سال های اول دیدم چهره خوب است و ممکن است کار کند اما کافی نیست. از همان موقع شروع کردم به کسب دانش و تجربه. امروز ممکن است از آن صد نکته ای که غیر از حسن لازم است 10 تای آن را آموخته باشم بنابراین هنوز 90 نکته دیگر مانده.
به هر حال فرمول توکل + توسل + تامل + تفکر = موفقیت برای شما شهرت به همراه داشته. این شهرت چقدر به موفقیت تان کمک کرده است؟
من اساسا آدم خجالتی و معذبی هستم. برای همین هیچگاه از شهرت لذت نبوردهام، چون معذب می شوم، تپش قلب می گیرم، عرق می کنم و دست و پایم را گم می کنم. در جمعی که هر کسی به طریقی می خواهد ارتباطی را برقرار کند نمی توانم خودم را مدیریت کنم. بنابراین اتفاقا برای من شهرت در حرکت به سمت مسیر خلاقیت، نقش بازدارنده داشته است.
با این حساب می توان حدس زد زمان گرفتن جایزه کن چه تلاشی برای کنترل خودتان داشتید. اما روی سن شمرده و آرام صحبت می کردید.
به هر شکل دریافت این جایزه مسئولیت هایی را هم با خود برای من می آورد. یک وظیفه سفارت فرهنگی بر دوش هر ایرانی است که در جامعه جهانی اتفاقی را رقم می زند. آدم باید برای این وظیفه آماده باشد. به خصوص اینکه من همیشه به دنبال ارائه درستی از رفتارهای زیبای فرهنگ سرزمین خودم بوده ام تا در برخوردهایی که در خارج از ایران اتفاق می افتد بتوانم به عنوان یک ایرانی چهره ای از رفتار خوب موجود در فرهنگ ایرانی را در سطح جامعه جهانی نشان دهم.
چقدر از جایزه بهترین بازیگر جشنواره کن را، ورای فرمول موفقیت، حاصل استعداد و تجربه و دانش بازیگری خود می دانید؟
من همیشه به دوستانم گفته ام که اگر حکمت الهی بخواهد در حالی تعداد زیادی بازیگر هر سال دارند کار می کنند، آقای رضا ناجی با یک کار می رود و جایزه خرس برلین را می گیرد و با خود به ایران می آورد. به نظر من این جایزه جایزه ای نیست که فقط به تکنیک آدم ها داده شود چون خیلی ها تکنیک ها را بلدند. چیزهایی هست که در دل برخی آدم ها در زمان بازی جلوی دوربین از درونشان می جوشد و از خودش عطری پراکنده می کند و رنگی دارد که مشخص است، تماشاگر این رنگ را می بیند و این عطر را استشمام می کند.
من در فیلم«من و زیبا» با آقای ناجی برای مدت کوتاهی همبازی بودم، آن قدر این آدم مهربان و بااخلاق و دوست داشتنی است که دیدم بیش از خرس برلین باید جایزه مرام و انسانیت را بگیرد. من هیچ وقت طمع نداشته ام. البته رفته ام و دستمزدم را گرفته ام اماسعی کردم تمام توانم را برای اجرای آن کار بگذارم. برایم مهم بوده که مالک فیلم با رضایت پول را به من بدهد.
من با پولی که می گیرم ارتزاق می کنم و بچه هایم را پرورش می دهم. بهترین نوع معامله این است که تو با دیگران، آدم خوش حسابی باشی و برای کار دیگران ایجاد مشکل نکنی، همراه باشی و پروژه را درک کنی. به همین دلیل است که هیچ وقت سر کار موبایلم را جواب نمی دهم و معمولا در کیفم هست. چون سر کار، زمان مال من نیست و از آنجا که تحت قرارداد هستم باید تمام حواسم را برای انجام دادن کارم جمع کنم. دارم از پازلی صحبت می کنم که به طور ناباورانه برای خودم جایزه ای جهانی به دنبال داشته است.
صحبت های شما بعد از دریافت جایزه کن با حواشی بسیاری همراه شد. خوب است در این باره، مرگ مهرداد اولادی، فوتبالیست ایرانی را که حدود دو ماه پیش اتفاق افتاد یادآوری کنم.
دو هفته قبل از مرگ او در صفحه اینستاگرامش به او فحاشی کرده بودند و پس از فوت او همان افرادی که الفاظ بسیار رکیکی را در مواجهه با او به کار برده بودند، عکس صفحات خودشان را به عکس مهرداد اولادی تغییر دادند و برای او پُست گذاشتند. هنوز هم در آخرین پست اینستاگرام اولادی وجود دارد. شما که تا پنج ماه پیش هیچ فعالیتی در فضای مجازی نداشتید و کلا از این فضا و فرهنگ مجازی مردم دور بوده اید، نگاه تان به این شیوه برخورد چیست؟
ما به عنوان کسانی که صاحب یک فرهنگ چند هزار ساله هستیم خوب است یک بار خودمان را مرور کنیم و با خود بگوییم چرا باید چنین کارهایی انجام دهیم؟ مگر اتفاقی را که قبل از بازی ایران و آرژانتین در جام جهانی برزیل افتاد را فراموش کرده اید؟ برخی از هموطنان ما به صفحه مسی در اینستاگرام رفته بودند و به مادرش فحاشی کرده بودند. آدم در مورد این اتفاق چه چیزی می تواند بگوید؟
مطمئنا مسی اگر قرار باشد به ایران بیاید، همان آدم هایی که به او فحش داده اند، صف می کشند تا بتوانند با او عکس بگیرند.... خداوند همیشه طرف حق است. توهین آدم ها را اذیت می کند. کسی مثل مسی اصلا انتظار ندارد جامعه ایرانی که شاید آن ها را نمی شناسد، حرفی در موردشان نزده و احتمالا هیچ وقت بدی هم به آن ها نکرده چنین رفتاری را با او داشته باشند. او جوابی به مردم ما نداد اما در بازی مقابل ایران گلی زد که انگار به فرهنگ ایرانی زده، نه به دروازه تیم فوتبال کشور.
ما باید جامعه تراپی کنیم و علت ها را بیابیم. باید علت این خشم فروخورده، غضب و آتش حسد مشخص شود. من خشم را بیش از همه چیز در زندگی ام تجربه کرده ام و می دانم که اثر مخربش جز خود آدم به کس دیگری چندان بر نمی گردد. بنابراین توصیه می کنم این کار را نکنند. اگر از من بپرسید که تراژیک ترین قسمت سریال شهرزاد کجاست؟ برخلاف تصور عمومی که ممکن است لحظه طلاق شهرزاد را مدنظر داشته باشند، من می گویم تراژیک ترین قسمت شهرزاد آن جایی است که مردم صبح می گفتند درود بر مصدق و عصر فریاد می زدند مرگ بر مصدق.
در همه جوامع مردم به دو دسته تقسیم می شوند. پایه و ییرو. علت پیشرفت کشورهای پیشرفته این است که در سطح آن جوامع تعداد مردمان پایه از پیرو خیلی بیشتر است و درست به همین دلیل موج ایجادشده در آن کشورها به زودی به قانون تبدیل می شود. اما ما برعکس آن ها هستیم و مردمان پیروی ما خیلی بیشتر از مردمان پایه است. اگر مصلحت ایجاد کند می گویند درود بر مصدق و اگر مصلحت ایجاد نکند می گویند مرگ بر مصدق.
شما به جشنواره های برلین و گلدن گلاب و آکادمی اسکار نرفتید، این بار به کن رفتید و جایزه هم گرفتید. چطور شد که بالاخره با تیم اصغر فرهادی همراه شدید؟
سریال شهرزاد حجم کاری زیادیداشت و ما حدود یک سال و چند ماه درگیر کار بودیم. همزمان من داشتم برای تهیه کردن یک کار تلاش می کردم. این دو اتفاق زمانی با هم جفت و حور شد که در مراحل پایانی فیلم شهرزاد بودیم و من تهیه کننده فیلمی شدم که کارگردانش شبیر شیرازی بود. او علاقه داشت که ما با هم صحنه ها را کشف و شهود و دکوپاژ کنیم. انرژی زیادی هم آنجا صرف شد. بعد از آن بلافاصله سر فیلم برداری «برادرم خسرو» رفتم. نقش پرفشاری را در آن کار برعهده داشتم که به هر صورت باید از کار در می آمد.
آقای فرهادی کلید زدن فروشنده را به خاطر ما ده روز به تعویق انداخت. وقتی کار تمام شد فردا صبحش من سر فیلم برداری فروشنده بودم و با خستگی و کوفتگی وارد کار شدم، حتی یک جاهایی غر زدم چون واقعا خسته بودم و به خودم می گفتم کاش عذرخواهی کرده بودم برای این که واقعا خوابم می آید. نیاز به خوابیدنی به مدت یک هفته کامل داشتم. اما فضای کار خیلی خوب بود.
کلا فضای کارهای اصغر فرهادی خیلی خوب است. منهای فوت آقای یدالله نجفی- که خدا او را رحمت کند- بقیه اتفاقات در فروشنده خیلی خوب بود. اصلا فکر نمی کردم فیلم قرار است در جشنواره شرکت کند. یک نفر گفت فهمیدی که قرار است فیلم به جشنواره کن برود؟ گفتم انشاءالله موفق باشد. گفت فهمیدی اسمش در لیست جشنواره بوده اما نمی تواند در جشنواره حاضر شود؟ گفتم حتما حکمتی داشته است. گفتند: شد. گفتم پس نعمت و رحمت است.
نمی خواستم به جشنواره بروم. به هر صورت مثلا در فیلمی مثلا درباره الی بازیگران کار زیاد بودند و از این تعداداگر دو یا سه نفر هم نمی رفتند، خیلی به چشم نمی آمد یا مثلا در جدایی نادر از سیمین چهار پرسوناژ اصلی وجود داشت اما در فروشنده فقط دو پرسوناژ اصلی وجود داشت. به هر حال رفتم و انصافا آنجا جز نظم و مهمان نوازی و روی گشاده چیزی ندیدم.
رییس جشنواره وقتی به استقبال مدعوین می آمد معمولا در مواجهه با آدم ها دست می دهد و خوشامد می گوید، اما اصغر فرهادی را که دید گل از گلش شکفت و آغوشش را برای او باز کرد و مهربانانه یکدیگر را بغل کردند. آن لحظه برای من باشکوه بود. درواقع یکی از لحظات درجشانی بود که از حضور در کن به یادم خواهدماند.
اما برای من نهایت تعالی در جشنواره کن شب اکران فیلم بود که بعد از آن تماشاگرها یک ربع دست زدند. اینکه جایزه را بگیریم یا نگیریم را نمی دانم اما همیشه به اصغر فرهادی می گفتم که ان شاءالله کلکسیونت با نخل زرین کن تکمیل می شود و منتظر بودم که حتما در یک بخش جایزه بگیرد. خودم تصور نمی کردم که جایزه را به من بدهند.
چطور در جریان آداب و رسوم حضور در یک جشنواره بین المللی قرار گرفتید؟
شاید عده ای فکر کنند که ما در کن مدام در حال خوش گذرانی بودیم در حالی که درست نیست. مادر جشنواره کن در اردویی به مربیگری اصغر فرهادی بودیم و مثل شرایط فیلم برداری نوع رفتار، منش مان را تمرین می کردیم. چون می دانستیم که در جهان بازتاب پیدا خواهدکرد. ما در قالب یک تیم به کن رفته بودیم.
البته خدا را شکر به واسطه مصاحبان خوب به ما خوش گذشت. تیم دیگر ایران هم مربوط به فیلم وارونگی آنجا حضور داشتند، آقای بهزادی و آقاخانی و مصفا و خانم دولتشاهی آنجا بودند. به هر حال ما عضو یک تیم بودیم و می بایست عملکرد مناسب و هماهنگی داشته باشیم. عده ای از هم وطنان آمده بودند و ما را صدا می کردند، ما هم برایشان دست تکان می دادیم. مردم از ما می خواستند که به سمت شان برویم اما طبق قوانین گفته بودند بهتر است کسی در کن به سمت جمعیت نرود با این وجود من و آقای فرهادی به سمت مردم رفتیم و با آن ها عکس گرفتیم. در حالی که کسی در جشنواره این کارها را انجام نمی دهد.
در یکی از گفت و گوها رییس جشنواره گفت: شما به طرف مردم رفتید و با آن ها عکس گرفتید. ما فکر کردیم می خواهد از ما ایراد بگیرد. او گفت من نکته جالبی را در این ماجرا فهمیدم. گفت اگر ما اینجا کسی را نمی شناسیم اشکال از ماست. ممکن است آن ها در کشورهای خودشان اشخاص محبوبی باشند. البته در مورد آقای فرهادی که می دانست از من پرسید که تو در کشور خودت آدم محبوبی هستی؟ گفتم: اگر خدا بخواهد، بله.
احترامی که در جشنواره داشتیم و البته احترامی که گذاشتیم برای من بسیار جالب بود. البته کسانی بودند که روی فرش قرمز کارهای عجیب و غریب انجام می دادند اما ترجیح ما این بود که به عنوان نمادی از منش ایرانی روی فرش قرمز جشنواره کن حاضر شویم.