فراستیِ برنامه 7 (رد داده یِ هفته!)
مسعود فراستی در چند هفته گذشته گویی به سیم آخر زده است( و به تبع آن برنامه 7). از تحلیل هایش درباره ایدئولوژی و مرام مجله «فیلم» بگیرید تا مناظره با سردبیر آن – هوشنگ گلمکانی و بعد تخریب همه جانبه فیلم فروشنده و اصغر فرهادی در برنامه جمعه 2 مهر و کلی حرف عجیب و غریب.
فراستی را چند سالی هست به عنوان منتقد ثابت و البته جنجالی در برنامه 7 می بینیم. بی راه نیست اگر بگوییم عامه مردم ایران، نقد فیلم را با فراستی می شناسند و در باورشان حک شده است که منتقد = فراستی. اما به راستی فراستی چقدر منتقد است و سواد دارد و چقدر نمایش راه می اندازد و شو اجرا می کند؟ به نظر نگارنده فراستی منتقدی است باسواد و سینما بلد، از مضمون و روایت گرفته تا درگیریهای فُرمی و از سینمای ایران تا هالیوود و اروپا. ده ها کتابش هم گویای این مساله است.
اما مساله این است که فراستی علاوه بر «سینما بلد بودن»، «هنر همیشه بر حق بودن» را هم خوب بلد است. سفسطه می کند، بسیار کلی حرف می زند و وارد جزئیات نمی شود، بحث فنی را به حاشیه و بی راهه می برد، موضوع را شخصی می کند، تهمت می زند، و ادعاهایی مطرح می کند که مخاطب را تحت تاثیر قرار دهد. طوری حرف می زند که عامه مردم ایران می پسندند یعنی به جای حرف منطقی و منصفانه، با غرض ورزی و تخریب و کمی ابتذال و توهین خوراک حاشیه را به خورد مخاطب می دهد.
اما این از کجا نشات می گیرد؟ از دست اندر کاران و مدیران شبکه 3 و برنامه 7. آنها از ابتدا در دوره جیرانی شعارشان این بود که میخواهیم «90 سینمایی» بسازیم و چند میلیون مخاطب جذب کنیم. خب طبیعی است که در تحلیل شان اولین عامل موفقیت 90 را به درستی «حاشیه سازی» آن فرض کردند اما 90 یک پدیده عامه پسند دیگر هم دارد: عادل. ولی در قامت یک مجری روشنفکر یا روشنفکرنمای سینمایی حاشیه و جنجال از آن جنس کمتر یافت می شود ولو اینکه سینما و به خصوص نقد فیلم سوژه عامه پسندی نیست، پس دست به دامن فراستی شدند، اتفاقا در سری اول برنامه (دوره جیرانی) خیلی هم خوب جواب داد. سری دوم با اجرای گبرلو به دلایل بسیاری ناکام ماند و وقتی سری سوم به افخمی سپرده شد و پخش زنده شد، کم کم فراستی هم به روزهای اوجش بازگشت.
از قضا این روزها مصادف شد با اکران «فروشنده» و در نظر بگیرید که در هنگام اعطای جایزه کن به این فیلم بهروز افخمی در یادداشتی این جشنواره را حامی فیلم های دگرباشان خواند! و حالا فراستی می نشیند و می گوید: "فروشنده ماقبلِ بد است و کارگردانی فاجعه، فرهادی فکر کرده کیِ؟ ما با سینما طرفیم نه کلاس اخلاق. کارگردان میخواد حرف سیاسی بزنه ولی جرات نداره. فیلم قصه نداره، شخصیت ها حتی تیپ هم نشدن، صحنه های تئاتر مسخره بازیه، دوربین روی دست نیست روی کولِ!"
اگر سینما می روید اما به نقد فیلم علاقه ای ندارید جمعه شب ها 7 را از دست ندهید زیرا فیلمی نقد نمیشود، بیشتر شخصیت های فرهنگی مملکت به شکل جذابی مُثله می شوند.
قاتل ستایش یا ( قربانی غرایزِ هفته)
حکم 2 بار اعدام برای «امیرحسین» قاتل دختربچه 6 ساله افغان در ورامین که در فروردین ماه امسال اتفاق افتاد، صادر شد.
«قاتل ستایش» و این پرونده چرا خاص است؟ وی سه جرم سنگین مرتکب شد: تجاوز به عنف، قتل عمد و جنایت بر میت. شاید بالاتر از این ترکیب جرائم در حقوق و علوم قضائی کمتر یافت شود اما کودک بودن مقتول، تابعیت افغان وی و نابود کردن جسد با اسید ( به سبک سریال برکینگ بد) حساسیت ها را بیشتر برانگیخت. از طرفی سن پایین قاتل و برداشتی که می شد از شخصیت وی داشت (پس از دیدن عکس هایش در صفحه اینستاگرام اش و اعترافات تکان دهنده اش) او را بیشتر مورد توجه قرار داد.
پزشکی قانونی سلامت روحی و روانی این پسر نوجوان 16 ساله را تأیید کرد. پلیس دریافت که قاتل نه تنها هر از گاهی مشروب مصرف میکرده بلکه در همان سن و سال روابط نامشروعی نیز با جنس مخالف داشته و روز جنایت وقتی در مدرسه در موبایل یکی از دوستانش فیلم مبتذل تماشا کرده است. یادمان نرود که ستایش به خانه آنها رفت و آمد داشته و هم بازی خواهرزاده امیرحسین بوده است.
متجاوز آدم عجیب و غریبی نیست، یکی از همین هایی است که روزانه در جامعه می بینیم. تفاوتش آنجاست که او تحت تاثیر رانه های جنسی، ناخودآگاه و ناگهانی تمایل به ارضا جنسی خارج از قراردادهای اجتماعی و عرف رایج می یابد. حال قربانی وی، کودک باشد یا یک دختر از طبقه مرفه و ... بستگی دارد به کلی عوامل پیچیده روانی و شخصیت و تمایلات آن فرد و شرایط اش در آن لحظات.
طبق آمار جامعه ایران دچار بلوغ زودرس است و از طرفی شکی نیست آستانه تحمل جنسی در جامعه بسیار پایین است. و نیز میدانیم که اهمیت غرایز و سلسله نیازها در انسان و همه حیوانات بسیار بالاست و در مواقعی قانون و عرف و اخلاق نمی شناسد ( یک شکل منفی غرایز، تجاوز جنسی است و یک شکل مثبت آن از خود گذشتگی یک مادر برای بقای فرزندش تا پای جان) اما این همه ماجرا نیست. شاید تا به حال برای تان این سوال پیش آمده باشد که چرا در جوامع غربی که امکان برقراری رابطه جنسی بسیار راحت است ( و حداقل می شود به آسانی بدون هیچ نگاه منفی ای آن را خرید) بازهم تجاوز به عنف صورت می گیرد؟ پاسخ این سوال را باید در روانشناسی و جامعه شناسی جستجو کرد. خلاصه اش کنم؛ «مساله بر سر میل به قدرت(نمایی)، ارضا روانی و غریزه است که یعنی من هم میتوانم، من برترم. مساله بر سر تبدیل یک فرد مغلوب به فاتح و غالب است.» و در نظر بگیرید نوجوانان تمایل زیادی به نمایش توانمندی های خود دارند.
با چند مثال سینمایی بحث را به پایان می برم: در سریال «برکینگ بد» با وجود همه تفاوت های آن با سوژه ما یک وجه اشتراک وجود دارد: والتر وایت، در شرایطی که دیگر نیازی به «پول بیشتر» ندارد (علتی که به خاطر آن وارد تجارت مواد مخدر شد اتفاقا برای بقای خانواده اش پس از مرگ خود) کارش را رها نمی کند زیرا نمیتواند «قدرت» را رها کند. این بلا بر سر «پابلو اسکوبار» هم آمد، بزرگترین قاچاقچی مواد مخدر در تاریخ که هوس کرد سیاستمدار هم بشود ( سریال Narcos بیوگرافی دقیقی از زندگی وی ارائه کرده است).
جمله دوست پاشا در فیلم لانتوری را به یاد آورید که در تبیین دلایل خلاف کار شدنش گفت: "وقتی آنها بهترینِ همه چیز را دارند، چرا ما نداشته باشیم". وقتی سلسله نیازهای غریزی با تمایل به نمایش قدرت و مسائل جنسی ترکیب میشود، در هر دوره و جغرافیا و سن و طبقه ای که باشد «فاجعه» می آفریند.
پی نوشت: اینکه با یک متجاوز آن هم 16 ساله و پشیمان باید چه کار کرد، خود حدیث مفصلی است که نوشتاری جداگانه می طلبد.
دنیا فنی زاده یا (عاشق هفته)
خبر ابتلا به سرطان عروسک گردان کلاه قرمزی.
سرطان بدجوری به خاطراتمان افتاده، فرقی هم نمی کند؛ یک صدای خاطره ساز(شجریان) یا یک دست (دنیا فنی زاده). حساب ما با سرطان بماند برای بعد! روزی حساب هایمان تسویه خواهد شد. این ها بماند برای یک جهان سورئال که ما چنگ در صورت سرطان بیاندازیم و انتقام این همه خاطره کشی را بگیریم. خاطراتی که هنر سرچشمه آن است.
بر سر تعاریف رایج از هنر، همگان توافق داریم. مثل نوازنده ای که روی سن می نشیند و با یک سولوی هنرمندانه دلربایی می کند و یا اکت یک بازیگر تئاتر روی صحنه و حتی تلاش بازیگری در مدیوم سینما و در قالب هایی در دسترس تر مثل هنرهایی نظیر قالی بافی. همه ی این ها چون اموراتی ذوق محوراند و از خیال و طبع نازک سرچشمه می گیرند، امری هنری اند و البته همه ی این ها حتی در دورترین تصورات از هنر، به مانند نقش و نگار روی قالی ها فرهنگ سازند، در دیالکتیکی تمام نشدنی تاثیر می گیرند و تاثیر می سازند. امر ذوقی که خیال آمیخته ی آن است و با روح زمانه اش ارتباط می گیرد و خلاقه است. اما آیا تمام شکل هنر لزوما فردی است؟
دنیا فنی زاده با یک دست در کنار صدای جبلی و متن طهماسب یک سه نفره ی موفق و ماندنی ساخته اند و هر ضلع از این مثلث که کم شود یا کمرنگ شود، امر خلاقانه و ذوقی که در کلاه قرمزی نمود پیدا کرده دچار نقصان می شود. در واقع حرکت و کنش عروسک محبوب و تمام نشدنی با صدای فانتزی جبلی و متنی که همه فهم و دور از کلیشه است، در هماهنگی قرار گرفته تا کلاه قرمزی در آمده و گل کرده است و سه دهه محبوب مانده است. مفهوم سخن این که همان دستی که به کالبد کلاه قرمزی جان می دهد، شیره ی یک وجود هنرمند، ذوق محور و خیال اندیش است که در سر انگشتان مبارک خانم فنی زاده تجلی پیدا می کند. این گونه است که یک هنر جمعی خاطره می سازد و در پایان این که چقدر این شعر فریدون مشیری به دستان خانم فنی زاده می آید.
از دل و دیده گرامی تر هم آیا هست؟ دست / آری ز دل و دیده گرامی تر: دست/ دست گنجینه مهر و هنر است: خواه بر پرده ساز/ خواه در گردن دوست/ خواه بر چهره نقش/ خواه بر دنده ی چرخ / خواه بر دسته داس/ خواه دریاری نابینایی/ خواه در ساختن فردایی!
پی نوشت: آرزوی تندرستی.
بهاره رهنما یا (فاشیسم هفته)
توئیت نا به هنجار بهاره رهنما در مذمت مردان و مدح سگ ها و ادامه ماجرا در رسانه ها و واکنش های بعدی وی.
قبل تر که رسانه تعریف محدود و ساده تری داشت، برخی رفتارهای غلو آمیز رسانه ها را نوعی «فاشیسم رسانه ای» می نامیدند. عبارتی که در تعریفی ساده تر به رفتارهایی اطلاق می شد که زیر پوشش ماهیت سود محور رسانه ها انجام می گرفت. آن هایی که با ابزار تبلیغ و تهییج، هر چه که می خواستند را کمرنگ جلوه می دادند و می پوشاندند و یا بالعکس چیز دیگری را جعل می کردند و پررنگ و لعاب جلوه می دادند. در حقیقت رسانه ها که وظیفه بازنمایی حقیقت را داشتند، در جهت کارکرد سودجویانه اتفاقا بر خلاف حقیقت حرکت می کردند؛ فاشیسمی سود محور.
دهه هایی که گذشت هر سالش انقلابی در تعریف و قدرت رسانه بوده، حالا همه کس و همه چیز رسانه شده و تصرف این همه ها قدرت می آورد. آن که چشم ها را تصرف می کند و به گوش ها می رسد، در صدر می نشیند و قدرت از دری می آید که شهرت آمده است. بهاره رهنما هم در چنین فضایی می داند که قواعد در صدر نشستن چقدر می تواند افسار گسیخته و فاشیستی باشد. او به هر قیمتی (مثل خیلی های دیگر) روی خط رسانه ها می آید تا گوش ها بشنوند و چشم ها ببینند و فضای عمومی را تسخیر کند. هنرمندی امروزی راه و چاه را یاد گرفته و می داند از فاشیسم رسانه ای چگونه به نفع ادامه حیات خودش استفاده کند.
نکته ی جالب توجه اما همین دگردیسی است که اتفاق افتاده، دهه ها قبل سلبریتی ها از فاشیسم می نالیدند که در رفتار رسانه ای گاهاً آن ها را به عمد و برخلاف حقیقت کمرنگ یا پرنگ می کند حالا اما سلبریتی ها با استفاده از نوعی فاشیسم مازوخیستی و ابزار موجود فقط شهرت وقدرت طلب می کنند. موقعیت هم به مدد تکنولوژی به نفعشان است، در گذشته وابسته به رسانه و خبرنگاران بودند اما اکنون خودشان رسانه اند و خوراک خبرنگاران را فراهم می کنند.
یک ارجاع شاید بحث را روشن تر کند، در فیلم «من» ساخته ی سهیل بیرقی که روزهای آخر اکرانش می گذراند، سکانسی هست که رَپر جوان داستان (امیر جدیدی) از آذر(لیلا حاتمی) راهی می خواهد که به شهرت منتج شود، آذر با رندی پاسخ می دهد: «چند تا دوربین تو اتاق خوابت بزار جوری که تخت خوابت رو هم بگیره، فیلمش که دربیاد مشهور شدی» لب کلام همین راهکار آذر است که مناسبات امروز را عریان جلوی چشمانمان می گذارد.
احمدی نژاد یا (تمام شده یِ هفته)
با بیانات اخیر مقام معظم رهبری کار احمدی نژاد حداقل در سطح اول سیاست تلویحا پایان یافته است.
«سیاست ورزی» مثل هر حوزه وابسته به فکر و ذهن و هر موقعیت مدیریتی دیگری یک پروسه مصرفی و کم عمر نیست. سیاست مدار اتفاقا در گذر زمان و انباشت تجربه، وزن و ارزش پیدا می کند. ما نمی توانیم با متر و معیاری که به یک بازیکن فوتبال نگاه می کنیم درمورد کار یک سیاست مدار قضاوت کنیم. یک ورزشکار شاید دوره ای کوتاه در اوج باشد، بعد مصلحت ایجاب کند که از عرصه کنار برود (ماهیت ورزش کششی بیش از این ندارد، چون بسته به توانایی های فیزیکی فرد است) اما کار ذهنی در «انباشت» است که گرانبها می شود.
اتفاق تلخ در مورد پایانِ احمدی نژاد همین فرصتی است که هشت سال در اختیارش بود و در پایان آورده ای نداشت. با آزمون و خطاهایش و تمایل به مدیریت در همه حوزه ها و سطوح و جنجال آفرینی های روزمره اش، چه تجربیات تلخی را به تمام یک کشور(به غیر ازعده ای محدود) تحمیل کرد، اما در نهایت از آن همه تجربیات شگفت انگیز و بالاترین مقام اجرایی کشور حتی یک آدم سیاسی هم نساخت. در واقع اگر می دانستیم که در پس آن همه آزمون و خطاهایی چون: مسکن مهر و سهام عدالت و آغوش چاوز و ورق پاره های سازمان امنیت ملی و البته انکار هولوکاست یک سرمایه انسانی گران بها تولید می شود، شاید تمکین می کردیم به روح نا آرام تاریخ در خاورمیانه.
نشد! حداقل خواسته های ما هم از آن هشت سال به دست نیامد. حالا از آن هشت سال فقط یک تکثرگرایی جعلی و یک فرار بدوی از کار حزبی در خطرمان ماند، که نتیجه اش کلی ورشکستگی و بیکاری و بزه بود و هنوزم هست. نه، گمان نکنید اینجا جریانی را تکفیر میکنیم و جریان دیگری را تطهیر. زمان کار خودش را می کند و جریانات هم در گذر زمان کلک خودشان را کنده اند (به تجربه دیده ایم). برای پایان احمدی نژاد نه دستی پیروزمندانه بالا می آید و نه پایی کوبیده می شود، پایان احمدی نژاد آغاز مروری است بر آن هشت سالی که زخم اش هنوز بر تن رنجور این گربه مانده. چهره ی درمانده مسعود شصت چی در خاطرتان هست؟ اشتباهی جراحی می کرد، اشتباهی حکم می داد، اشتباهی شعر می نوشت...
فوتسالیست ها یا (شایستگی هفته)
تیم ملی فوتسال به جمع 4 تیم پایانی جام جهانی رسید.
هنر فوتبال سالنی در ژن ما ایرانی ها نهادینه شده است. سال های محدودیت ثمراتی داشت که از طنز زمانه حالا به همان ها چنگ می اندازیم. سال هایی که فکر می کردیم محرومیت داریم (که البته داشتیم و خوب اش را هم داشتیم) توپ دولایه بود و آسفالت بی منتی که با چند میل گرد به هم جوش داده شده همه ی ما (حداقل پسران) را فوتبال باز می کرد؛ کنار جوی آب و در میانه ی رفت و آمد ماشین ها در واقع بند بازی می کردیم، هم خطر می کردیم و هم هیجان می خریدیم!
از آن سال ها و آن خاطرات کاهی باید گذشت، مقصود چیز دیگریست. موفقیتی که بچه های کم ادعای فوتبال سالنی کسب کرده اند، از آن دست کامیابی هایی است که نمی شود به نام و به کام هیچ مدیری نوشت. روندی است ذاتی و سرمایه ای است گران بها که هر وقت اندکی توجه شده، کلی شادی برایمان خریده. در واقع در فوتبال سالنی خیلی نیاز به سرمایه گذاری و صرف انرژی نداریم، با همین بضاعت غریزی موجود تا چهارمی جهان هم می رسیم، حتی بدون دو دست لباس مناسب حال یک تیم طراز اول دنیا که به راحتی پاره میشود!
تنها چیزی که می تواند همین استعدادهای غریزی را از ما بگیرد تصمیماتی است که به جان شهر و روشنایی هایش افتاده اند، زمین ها ی خاکی که زیر نگاه توسعه طلبانه بستر برج و آپارتمان شد. همان جایی که فوتبالیست می ساخت. مدیران شهری اگر می خواهند کمی زندگی واقعی برای ما بماند، از نفع آن زمین ها بگذرند و مدیران ورزشی هم همان طور که لباس نمی خرند و پاداش در خور نمی دهند، بگذارند فوتسال کمتر اسکناس زده شود. به محض آن که بوی پول در سالن فوتسال بپیچد، کلی اعوان و انصار خدمتگذار می آیند. آن ها تنها کسانی هستند که می توانند دمار از ژنتیک و غریزه هم در بیاورند! بگذارید بکر بمانند، همین طور شایسته و با اخلاق، مثل لحظاتی که فالکائو در یک دورهمی بدون مرز روی سر دست های فوتسالیست های ما بود.
توران میرهادی یا (هدایتگر هفته)
توران میرهادی یکی از موسسان شورای کتاب کودک، استاد ادبیات کودکان و پژوهشگر و محقق، این روزها در بستر بیماری است.
انتخاب نام هایی از این دست در «هفت چهره» در نگاه اول شاید همگن و مناسب با دیگر سوژه ها به نظر نیاید. به هر حال اگر این نام های شریف را به مثابه سوژه ببینیم.شاید خیلی جذاب و محرک نباشد و مخاطب را هم خیلی راضی نکند. اما این انتخاب اتفاقا کاملا آگاهانه و تعمدی است. همان طور که در پاراگراف بهاره رهنما از فاشیسم رسانه ای نوشتیم، اینجا فرصتی است که کمتر آن گونه ای باشیم که مورد نقد قرارش می دهیم و تلاش کنیم حقیقی تر(به طور نسبی) قلم را بچرخانیم.
توران میرهادی و امثال او یادآور نگاهی هستند که بیش از شش دهه به دنبال تربیت و فکر سازی است. نگاهی بلند مدت و با حوصله که تغییرات را یک شبه و دفعتی نمی خواهد. میرهادی سال ها و دهه ها در ادبیات و فرهنگ کودکان غور و تحقیق کرده و با نگارش آثاری که انسان ساز است در حقیقت نسل تربیت کرده است. نگاه او و هم مسلکانش توسعه فرهنگی را به درستی مقدم بر و مقدمه توسعه سیاسی و اقتصادی می داند. توسعه ی فرهنگی در حقیقت پروسه ای زمان بر است که در گذر نسل ها نتیجه اش دیده می شود. نگاهی که با طبع میان بر پسند و راحت طلب ما سازگار نیست و اصلا این همه دگرگونی های سیاسی کلان (نه در عمق، بلکه در سطح) طی یکصد سال گذشته تاریخ ایران ما را به این نکته می رساند که انگار گریزی از نهاد سازی و تحقیق در جهان پیرامون نیست.
باید از میرهادی ها مراقبت کرد و با ارتباطی ظریف از آن همه انباشت تجربی و کار فکری که ثمره سال هاست استفاده کرد. آن ها با مدیران مختلف در دوره ها و دولت های مختلف با عقاید و مسلک های متفاوت مدارا کردند تا شاید چرخ انسان سازی و فرهنگ سازی هر چند کُند، بچرخد. تشخیص درست اولویت ها و ارجحیت فکرسازی برای کودکان به هر مساله ی دیگری، گوشه ای از طرز فکری است که باید به همه ی ایران و همه خانه ها تعمیم پیدا کند. این عقب گردها و آن حرکات هیجانی که دائما ما را در یک دایره ی عذاب آور به نقطه ی اول بر می گرداند، در حقیقت هربار حقانیت مسلک فکری امثال میرهادی را نشانمان می دهد. باید این ها را دید دائما، نه فقط هنگامه ی بیماری.