شاید بارها برای هر یک از ما پیش آمده باشد که با افراد تحصیلکرده و دارای مدارک دانشگاهی مواجه شده باشیم که در مشاغل فرودست مشغول فعالیت بودهاند. اغلب ما در مواجه با این مشاهدات، احتمالاً با افسوس از کنار آن عبور میکنیم اما هر مشاهده از این دست، میتواند حتی به تنهایی یک موضوع تحلیلی و تحقیقی باشد. اینکه چرا و چه عواملی موجب شده تا یک دانشآموخته لیسانس یا فوق لیسانس در شغلی مثل رفتگر مشغول فعالیت باشند، از جنبههای مختلف اقتصادی، جامعهشناختی و ... قابل بررسی و تحلیل است.
هر نظام یا سیستم اقتصادی، از مجموعهای از زیرسیستمها تشکیل شده است که هر کدام از این زیرسیستمها به نوبه خود دارای نیرویی مشخص و در جهت مشخص هستند. برآیند این نیروها به شکل برداری (یعنی همراه با اندازه و جهت نیرو)، جهت¬گیری کل ساختار اقتصادی را مشخص میکند. ازسوی دیگر، نظام اقتصادی هم به نوبه خود بر این زیرسیستمها نیرو وارد میکند و گاه موجب تغییر جهتگیری آنها میشود. بنابراین، ارتباط بین سیستم و زیرسیستم، یک ارتباط دو سویه است که هم تأثیر میگذارد و هم تأثیر میپذیرد.
نظام آموزشی یکی از زیرسیستمهای ساختار اقتصادی است که دارای چنین عملکردی در ساختار کلان اقتصاد است. از یک سو، ساختار کلی اقتصاد بر نظام آموزشی تأثیر گذار است و از سوی دیگر، خروجیهای نظام آموزشی به نوعی بر نظام اقتصادی نیرو وارد میکند.
البته نظام آموزشی تنها از ساختار اقتصادی تأثیرپذیر نیست. انتظارات جامعه از آینده شغلی و در مواردی، رفتار تقلیدی جامعه از گروههای پیشرو و مرجع نیز در شکلدهی به نظام آموزشی مؤثر است. به طور مثال، در دو سه دهه اخیر، تعداد قابل توجهی از متخصصان تراز اول فیزیک در دنیا، به اقتصاد و مباحث مالی روی آوردهاند. وجود درآمد بسیار بالا در حوزههای مالی و تواناییهای بسیار بالای متخصصان فیزیک در تطبیق دانش خود با مباحث مالی موجب شد تا این پدیده نگاههای زیادی را به خود معطوف کند.
در یک دوره نسبتاً طولانی، عوامل اقتصادی با مشاهده خروجیهای نظام آموزشی، انتظارات خود را بر اساس این خروجیها تنظیم میکنند و دست به پیشبینی برای آینده میزنند یعنی عوامل اقتصادی در عمل به نوعی از مدل انتظارات تطبیقی (Adaptive Expectation) تبعیت میکنند، چرا که به ویژه در ساختار اقتصادی کشورهایی مثل ایران، از مردم توقع چندانی نمیرود که از مدل انتظارات عقلایی (Rational Expectation) که در پیشبینیهای خود از اطلاعات حال و آینده نیز بهره میگیرد، استفاده کنند. عدم شفافیت و وجود فضای نااطمینانی در فضای کسب و کار و اقتصاد، به کاهش میزان استفاده از انتظارات عقلایی دامن میزند.
بر این اساس، با مشاهده موقعیتهای بالای مالی و اجتماعی برای دانشآموختگان برخی از رشتههای تحصیلی، این انتظار در جامعه ایجاد میشود که با داشتن مدارک دانشگاهی در این رشتهها، میتوان به مدارج بالای مالی، شغلی و اجتماعی دست یافت که نوعی نیرو در جامعه ایجاد میکند. برآیند این نیرو، از کنش و واکنش دو عامل اصلی دولت به عنوان بزرگترین کارفرما (در ایران) و انتظارات مردم شکل میگیرد.
به عبارت دیگر، متقاضیان تحصیلات عالی، بر اساس علامتهایی که از بازار دریافت میکنند دست به انتخاب میزنند. اگر این علامتها به هر دلیل درست نباشد یا در زمان درست به مخاطب ارسال نشوند، نتایج آن فاجعه بار است. در واقع این پدیده یکی از نتایج وحشتناک سیستمهای تک مرکزی است. در سیستمهای چند مرکزی، نظام بازار اگر دچار خطا هم بشود، چون این خطا لزوماً در همه مراکز به طور همزمان حادث نمیشوند، احتمال ایجاد خطای سیستمی در کل یک سیستم کاهش خواهد یافت.
بدتر از آن زمانی رخ میدهد که این سیستم تک مرکزی به نوعی موجب تشدید متغیرها در سیستم شود مانند آنچه در حالت تشدید (Resonance) در پدیدههای فیزیکی رخ میدهد. یعنی خود سیستم موجبات ترغیب هر چه بیشتر عوامل اقتصادی به مسیر نادرست شود.
یک دانشآموخته لیسانس یا فوق لیسانس، صرفنظر از میزان مهارت و تواناییهای علمی (در این نوشتار به این موضوع پرداخته نمیشود هر چند عامل کیفیت آموزشی یکی از نیروهای مؤثر در سیستم است اما از آنجا که گسترش کمی آموزش عالی در ایران موجبات کاهش سطح کیفی نظام آموزشی را فراهم آورده، به نظر میرسد این دو متغییر با هم، همخطی دارند و میتوان آثار کاهش سطح کیفی نظام آموزشی را در گسترش بیقاعده نظام آموزش عالی مشاهده کرد)، متحمل هزینههای بسیاری همچون هزینههای مالی تحصیل و هزینه فرصت از دست رفته شده است که میتوانست به جای نشستن پشت صندلیهای دانشگاه! یا خواندن جزوات بنجل، به کسب درآمد یا حتی آموزش یک مهارت کوتاه مدت اما کاربردی کند. اما مشکل آنجاست که از سمت سیستم اقتصادی علامتهای درست و به هنگامی دریافت نکرده که در نتیجه، منابع کمیاب اقتصادی در این مسیر اتلاف شدهاند.
به واقع، این دانشآموختگان، چنانچه علایم درست و به هنگام از سمت بازار و کلیت ساختار اقتصادی دریافت میکردند، اکنون مجبور نبودند پس از صرف آن همه هزینه و زمان، در مشاغلی فعالیت کنند که نیازی به کوچکترین تخصص و مدرک دانشگاهی ندارند. این یعنی، سیستم علامت غلط به آنها داده است که نتیجه آن هم انتخاب غلط، غیراقتصادی و نابهینه است، چرا که علم اقتصاد چیزی نیست جز انتخاب درست و بهینه.
از سوی دیگر، توانایی یک سیستم اقتصادی به میزان درستی علایمی است که به بازار ارسال میکند. سیستمی که عاملان خود را دچار خطای محاسباتی به ویژه خطای سیستماتیک کند، در واقع، فاقد توانایی لازم برای مدیریت کلان است. چنین سیستمی دچار نوعی اغتشاش و نا به همپیوستگی درونی است که برآیند نیروهای آن، همدیگر را خنثی میکنند و حتی در حالت وخیم آن، موجب حرکت معکوس و رو به عقب میشود. میزان سرعت و جهت برآیند این نیروها را هم میتوان در رشد تولید ناخالص داخلی یک کشور جستجو کرد.