عبدالله بن عبدالعزیز، که عملا مملکت را اداره می کرد، با نزدیک تر شدن به مقام ایرانی، صدای خود را نازک تَر کرد، چشمانش را تنگ تَر و با ادای کلمات از عمق جان، این جملات را با جدیت و صداقت هرچه بیشتر، بیان کرد: «ما ایران را برادر بزرگ خودمان می دانیم، ما برای فراموش شدن تلخی های گذشته (اشاره به جنگ تحمیلی و حمایت ریاض از صدام)، همه نوع آمادگی داریم، ثبات و امنیت مملکت سعودی و همه ممالک عربی منطقه، از نظر ما، به ثبات و امنیت کشور بزرگ ایران وابسته است، آرزوی ما، وفاق و همدلی و اتحاد داخلی شماست، زیرا بدون وحدت داخلی ایران، امکان توافق خارجی شما بسیار بعید می شود. ما حاضریم برای رفع کدورت فیمابین، هر کاری که رهبری و رئیس جمهور شما لازم بداند، انجام دهیم، مهم ترین نگرانی جدی ما، تنش و درگیری بین شما و آمریکایی ها است، بنابراین ما مجدانه و صمیمانه مایلیم برای حل و عقد و آشتی بین شما و آمریکا، هر اقدامی لازم باشد، انجام دهیم. ما می دانیم که در صورت بروز هر نوع درگیری و جنگ بین شما و آمریکا، ما بیشترین آسیب و زیان را خواهیم دید.» او همچنین گفته بود:
«همسایگی ما، امری ابدی است، همه ما در یک کشتی نشسته ایم، هیچ یک از ما، نمی تواند دیگری را نادیده بگیرد، پس (آنطور که شما گفتید) منافع مشترک ما، بیش از منافع متفرق و مجزا، بر سرنوشت مشترک همه ما، موثر است. ما هم در داخل مملکت خود و هم در بین برادران عربمان، ممکن است مشکلات و اختلافات عمیقی داشته باشیم، اما هر چه هست، در پشت این دیوار ها و درب ها است؛ خارج از این کاخ و در انظار، همه با هم برادر و پشتیبان هم هستیم ….. ای کاش می شد شما هم با ما و دیگران، اختلافات را در محیط در بسته حل و فصل می کردید. نقار و لجاجت، یا تضاد و درگیری احتمالی، میان شما و آمریکا، به نابودی منطقه منجر می شود، ما این را خوب می دانیم که بازنده اول درگیری احتمالی شما با آمریکا، ما هستیم؛ بنا براین، اگر شما را به حل و فصل مسائل با آمریکا ترغیب می کنیم، در واقع نگران آینده خودمان هستیم. ای کاش رییس جمهور خاتمی، می توانست بنشیند و در یک گفتگوی طولانی با رییس جمهور کلینتون، همه مسایل و مشکلات فیمابین را حل کند. من شخصا مایل هستم اگر رهبری ایران بخواهند، برای آشتی میان ایران و آمریکا، پیشقدم شوم».
این، بخشی از اظهارات پادشاه پیشین عربستان سعودی، (ملک عبدالله) است. هنگامی که او ولیعهد فهد بود، و به دلیل ناتوانی و فقدان شرایط عادی زیستی ملک فهد، برادر او عبدالله بن عبدالعزیز، عملا پادشاهی می کرد. این اظهارات، در یک ملاقات رسمی و کاملا صمیمانه، با یک مقام عالیرتبه دولت سید محمد خاتمی بیان شد. (و من خود، شاهد این گفتگوی تاریخی و طولانی بودم). ملاقات مورد اشاره، در چارچوب ابتکار «مشارکت برای امنیت و صلح» که در دولت اصلاحات کلید خورده بود، در مقر پادشاهی سعودی و در شرایط زمانی خاص، با مشخصات زیر، انجام شد:
در واپسین سال های ریاست جمهوری بیل کلینتون در آمریکا، که هنوز یک دهه از فروپاشی اتحاد شوری، نگذشته بود.
رژیم صهیونیستی هنوز بخش های مهمی از کشور لبنان را - حتی تا دروازه های بیروت - در تصرف خود داشت.
طرح صلح اسلو ناکام مانده بود و توافقنامه ریکیاویک نیز، مشکل کرانه باختری و شهرک سازی ها را حل نکرده بود.
کمتراز یک دهه از اخراج صدام از کویت می گذشت، اما او هنوز در سودای سروری ملت های عرب بود.
کلینتون از ایده «خاورمیانه جدید» خود، عدول کرده بود و سیاست «مهار دوجانبه» را در خصوص ایران و عراق، اعمال می کرد.
طالبان بر افغانستان حاکم بودند و نبرد های خونین بسیاری، میان باقیمانده دولت مجاهدین و طالبان، در جریان بود.
جهان، در شرایط پس از فروپاشی اتحاد شوروی، دوران گذار را تجربه می کرد. در منطقه خاورمیانه، جنگ اول خلیج فارس، در زمان ریاست بوش پدر، ارتش متجاوز صدام را از کویت بیرون رانده بود، اما شرایط امنیتی منطقه، چشم انداز مبهمی داشت.
نومحافظه کاران و واقع گرایان، در محافل اکادمیک و سیاسی آمریکا، ایده های جهان تک قطبی و نظم نوین جهانی را پر شدت، تعقیب و مطرح می کردند.
در چنین شرایطی، نگرانی حاکمان مملکت سعودی، از احتمال بروز برخورد میان ایران و آمریکا و ابراز تمایل ایشان، برای پادرمیانی و ترغیب ایران به «عادی سازی روابط» با ایالات متحده، چندان غریب نبود. حاکمان سعودی، بیش از آنچه که نگران موقعیت و منافع اقتصادی خود - پس از آشتی ایران-آمریکا باشند، نگران بقاء و امنیت خود و دوستان عرب خود، در شرایط بحرانی بین ایران با خود و با آمریکا بودند. حتی در زمان کلینتون و وزیر خارجه دوم او - مادلین آلبرایت - (که لغو تحریم فرش و پسته و… و عذرخواهی از بابت کودتای مرداد سال ۳۲، را بعد ها در پرونده داشت)، سایه برخورد و درگیری بین ایران و آمریکا، منتفی نبود. این همه در شرایطی بود که ایران هنوز تا رسیدن به پایه استقلال و خودکفایی کنونی خود، در تامین فناوری و توان دفاعی-امنیتی، نزدیک به دو دهه، فاصله داشت. به این معنا که امکان عملیات انتقام جویانه و قدرت تخریب ایران، در یک جنگ احتمالی در منطقه، در آن زمان به مراتب پایین تر و کمتر از توان امروزمان بود. اما چه عواملی موجب آن همه حزم و احتیاط آن روز حکام سعودی در قبال ایران و این همه تندروی، بی پروایی و خطر آفرینی امروز ایشان شده است؟ شاید بتوان در تعقیب سیر تحولات چهار دهه گذشته، علت این «چرخش راهبردی» را یافت:
۱- از ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی ایران
مملکت سعودی، پیوسته ریزه خوار خوان نعمت این انقلاب بوده است. یک کشور سطح متوسط منطقه ای که در سلسله مراتب قدرت و اهمیت، پیوسته در زیر سایه موقعیت ژئوپولیتیکی و قدرت ملی ایران قرار داشت، به یمن «تغییر راهبرد سیاست خارجی انقلابیون» خود را ناگهان وارث تاج و تخت منطقه ای ایران یافت. ایران انقلابی، مخالف وضع موجود منطقه ای و در تقابل با قدرت های جهانی قرار گرفت. تقبیح و ترک سیاست ژاندارمی منطقه به نیابت از ایالات متحده و نیز، اتخاذ رویکرد «نه شرقی - نه غربی»، توسط ایران، با هر دلیل موجه یا ضروری، یا نقدپذیری که واقع شد، در واقع، رؤیای «سرآمدی» سعودی و ترکیه را نیز در خاورمیانه محقق ساخت.
۲- تز صدور انقلاب
این جمله معروف بود که، «هر کجا عقیده من است، وطن من است، و هر کجا وطن من است، بستر انقلاب من است».
۳- شروع جنگ تحمیلی، آغاز تغییر در سرنوشت ملت های منطقه بود.
عوامل درون زا و برون زای بسیار زیادی در فراهم شدن بستر جنگ تحمیلی موثر بودند، که در آن میان، جاه طلبی صدام و حس انتقام، نقش برجسته ای ایفا می کرد. قطعا اگر کشور ایران، حتی با وقوع انقلاب اسلامی و تلاطمات داخلی، از سیاست خارجی و راهبرد امنیت ملی محاسبه شده و مستحکم تری برخوردار بود، امکان جلوگیری از جنگ، شانس بسیار بیشتری داشت. همه قدرت های بزرگ جهانی و اکثر کشورهای بزرگ و کوچک منطقه، روی شکست ایران و پیروزی عراق، سرمایه گذاری کردند. در این میان، عربستان اما، سنگ تمام گذاشت. فهد، تصور می کرد، صدام موهبتی الهی است که با حمایت مسکو و واشنگتن، مامور به تغییر جغرافیا و تاریخ منطقه است و می شود در ورای آن جنگ، سایه ازلی ایران از فراز خلیج فارس، منطقه خاورمیانه و مناسبات جهانی، حدف شود. خلاف تمامی پیش بینی ها و تصورات، جنگ به ناچار خاتمه یافت و ایران در ژئوپولیتیک تکامل یافته تر و عبور از دوران تثبیت، از کانال سازندگی نیز، عبور کرد. از مبداء پیش از انقلاب اسلامی، (تا استقرار دولت اصلاحات)، چهار دوران را در نسبت میان سعودی با ایران، می توان اینگونه برشمرد:
یکم: (پیش از انقلاب): تابعیت از الگوی دوستونی آمریکا
دوم: (دوران استقرار انقلاب): تمهید و تجهیز برای شکست انقلاب، در مرحله تکوین و استقرار- خط تقابل، تلاش برای تصرف جایگاه منطقه ای ایران
سوم: (دوران جنگ تحمیلی - کشتار حجاج ایرانی): مشارکت و حمایت همه جانبه از متجاوز و قدرت های جهانی، در پروژه شکست ایران، اهتمام به حذف ایران از سلسله مراتب قدرت منطقه
چهارم: (دوران دولت سازندگی - فروپاشی شوروی): رقابت سرد، بازی دوگانه؛ سایه سنگین آثار جنگ و کشتار حجاج، و طبعا قطع روابط، هنوز بر فضای مناسبات سنگینی می کرد. رییس دولت سازندگی، اهتمام بسیاری برای ازسرگیری روابط، مصروف داشت. آقای هاشمی رفسنجانی، از فرصت اجلاس های کنفرانس اسلامی در سنگال و پاکستان، برای ملاقات با ولیعهد سعودی بهره جست، و زمینه برقراری روابط را فراهم کرد. این مقطع از تاریخ اما، واقعه میکونوس در سال ۹۲ میلادی و انفجار الخبر در سال ۹۶ میلادی، سپهر سیاست خارجی کشور را به شدت تحت تاثیر قرار داد. در عین حال، سیاست منطقه ای دو کشور کماکان مشتمل بر رقابت و تقابل خاموش بود.
۴- (دوران دولت اصلاحات - تا پایان کلینتون)، برقراری ارتباط در عین احتیاط و نگرانی.
انجماد بحران ها و عبور از شرایط بحرانی، مشخص ترین ویژگی این دوران از روابط ایران - سعودی بوده است. هنوز مهم ترین عوامل تاثیر گذار بر افزایش فوق العاده وزن استراتژیک ایران و غلبه راهبردی ایران در منطقه، نسبت به عربستان سعودی، واقع نشده بود. ورود خاتمی در عرصه سیاست و قدرت در ایران، و طرح ایده «گفتگوی تمدن ها» فرصت ساز بود. آن هنگام، هنوز کلینتون در قدرت بود و وضعیت امنیتی جهان، چندان بحرانی نشده بود. البته، عربستان سعودی هم نگرانی خود را از غلبه امنیتی ایران بر منطقه ابراز نمی کرد؛ بنابراین زمینه های عادی سازی روابط و حتی گرم شدن تنور مناسبات فراهم شد. حضور ملک عبدالله در اجلاس سران کنفرانس اسلامی، در نخستین ماه های ریاست سید محمد خاتمی، نشانه بارزی از ورود دو طرف به دالان بهبود مناسبات بود. در همین مقطع بود که، عبدالله بن عبدالعزیز، آن اظهارات و نظریات شاذ را در یک ملاقات رسمی، اما بسیار صمیمانه بیان داشت. رویکرد عربستان، در آن مقطع، تلاش برای جلب رضایت ایران برای پذیرفتن نقش و سهم منطقه ای ریاض در دو بعد بود: یکی، محوریت جهان اسلام، به دلیل کلیدداری حرمین شریفین و دیگر، به رسمیت شناختن سروری مملکت سعودی بر همه دیگر کشورهای عرب. در صورتی که ایران، این دو امتیاز بزرگ را در «جهان اسلام و جهان عرب» برای عربستان سعودی به رسمیت می شناخت، آنگاه ریاض حاضر بود حتی برای اصلاح روابط ایران و آمریکا هم هزینه بسیار کند. درواقع، ریاض به دنبال آزمودن شانس خود، برای اقناع ایران به تقسیم سهم و قدرت، آنگونه که به برتری سعودی در جهان اسلام و عرب، منتهی شود، بود. گفتگو ها و موافقتنامه امنیتی (و دیگر ابعاد راهبردی) فیمابین، تنها یکی از شواهد این امر بوده است.
۵- آغاز ریاست جمهوری بوش پسر در ژانویه ۲۰۰۱، با تغییرات رویکردی-راهبردی و جهت گیری سیاست خارجی آمریکا همراه بود.
فرار رژیم صهیونیستی در تابستان سال ۲۰۰۰، بر اثر مبارزات مقاومت اسلامی و ملی لبنان، با محوریت حزب الله، ایران را در موقعیت بر تر در قلب خاورمیانه قرار داده بود. وقایع سپتامبر ۲۰۰۱، اعلام جنگ جهانی علیه تروریسم، حضور پرحجم و اقدام نظامی آمریکا در افغانستان و سپس ادامه جنگ تا سرنگونی صدام، شاکله امنیتی-سیاسی منطقه را به کلی متحول کرد. گرچه گره اصلی جنگ نیروهای آمریکایی با طالبان و القاعده در پاییز ۲۰۰۱، با کمک مستشاری ایران باز شد، اما ژانویه ۲۰۰۲، جورج بوش، ایران را در کنار عراق و کره شمالی، در محور شرارت قرار داد. ارتش ایالات متحده و نیروهای کشورهای موتلف آمریکا، پرحجم ترین حضور تاریخی خود را در خلیج فارس و پیرامون آن، تجربه می کردند. گمانه زنی های بسیاری در خصوص تقدم حمله بعدی آمریکا به عراق - یا ایران- از هر سو انجام می شد. این، بزرگ ترین فرصت تاریخی برای رقیبان و دشمن منطقه ای ایران، شامل عربستان سعودی، ترکیه و رژیم اسراییل به شمار می رفت. تندروهای حاکمیت ریاض، حمله به ایران را، با تمام خسارات احتمالی آن، گام آخر برای تحقق رویای سلطه بلامنازع خود بر منطقه می دانستند. آن ها در یک «دوگانه روانی»، میان منافع و خطرات جنگ آمریکا علیه ایران مانده بودند. یک عامل دیگر، احتمال اقدام علیه ایران را افزایش می داد، و آن هم ادعای سازمان منافقین، در خصوص توان هسته ای ایران بود؛ درست بعد از جنگ افغانستان و پیش از حمله به عراق. از نظر سازمان اداری و امنیتی جورج بوش، «مهار دوگانه» کلینتون، کارآمدی لازم را در امر کنترل عراق و ایران - هیچکدام- نداشت. ارتش آمریکا، با استعداد بیش از یکصد و سی هزار نفر، ماه ها بود که در پایگاه های دایمی و موقت خود، در پیرامون و داخل منطقه، در حالت آماده باش بودند. در نهایت با وجود آنکه هیچ مدرک مستدلی درباره داشتن سلاح کشتارجمعی یا مداخله عراق در عملیات سپامبر ۲۰۰۱ وجود نداشت، دولت آمریکا، با همراهی بخشی از نیروهای انگلیسی، در بیستم مارس ۲۰۰۳، عملیات اسقاط دولت عراق را آغاز کرد. سقوط صدام و تسلط نیروهای ملی عراق بر حاکمیت بغداد، به سرعت انجام شد. به این ترتیب، رویای شیرین حاکمان ریاض، در «حذف ایران از معادلات قدرت و امنیت منطقه»، به کابوس تلخ «تکمیل اقتدار و سلطه نسبی ایران» ازغرب چین و پاکستان، تا ساحل شرقی مدیترانه، تبدیل شد.
۶- بحران هسته ای و تغییر دولت در ایران
دو دولت سعودی و ایران تا پایان دولت اصلاحات، و با وجود تحولات بنیادین در ترتیبات امنیتی منطقه، و منفعت ایران از نتایج جنگ در افغانستان و عراق، مناسبات فیمابین را- به طور رسمی - تا سطوح قابل ملاحظه ای حفظ کردند. با استقرار دولت احمدی نژاد، و رویکرد سیاست خارجی تهاجمی دولت نهم، نشانه های رسمی چرخش سیاست خارجی و حتی استراتژی دولت عربستان، نسبت به ایران، پدیدار شد. با شدت یافتن روند تکمیل برنامه هسته ای ایران و افزایش حجم رویکرد تهاجمی دولت، در موضوعات سیاسی و امنیتی منطقه، عربستان سعودی، لحن و رفتار خود را به طور جدی نسبت به ایران تهاجمی کرد. سعودالفیصل وزیر خارجه عربستان در خرداد ۸۶ با انتقاد از سیاست های رییس جمهوری ایران از وی خواست انرژی هسته ای را فراموش کند، سیاست خارجی اش را تعدیل سازد و دست از دخالت در اوضاع عراق بردارد. او گفته بود: «چندان در مورد درخواست های خود از رییس جمهوری ایران خوشبین نیستم و تنها امیدوارم که احمدی نژاد سیاست های رییس جمهوری پیشین ایران را ادامه دهد، اگر وی (احمدی نژاد) سیاست خارجی محمدخاتمی را ادامه دهد، گمان می کنم بتوانیم با یکدیگر کار کنیم.» این یک نمونه آشکار از تفاوت نگرش سعودی، نسبت به ایران، در مقطع دولت نهم بود. در همین مقطع، عوامل روانی و راهبردی قابل ملاحظه ای موجبات احساس «درد مشترک» از ناحیه ایران، برای دولت سعودی و رژیم صهیونیستی را فراهم کرد. در واقع، ریاض و تل آویو، تهران را مرکز مشکلات مشترک خود یافتند. تا پایان دولت بوش، ژانویه ۲۰۰۹، مناسبات ایران و عربستان، بسیار سرد، غیردوستانه، اما توام با تمایل مشروط و نسبی برای بازسازی مجدد، از سوی دو طرف سپری شد. ورود اوباما به کاخ سفید، بنیان های پیشین سیاست خارجی آمریکا در منطقه و جهان را متحول کرد. مساله اصلی از نظر اوباما، توسعه اجتماعی، اقتصادی کشورهای منطقه و برسمیت شناختن ضرورت های فرهنگی و حتی مذهبی ملت های خاورمیانه بود. کاهش حضور نظامی مستقیم، و خروج عمده نیروهای آمریکا از عراق و منطقه، از وعده های سیاست خارجی وی بود. واسپاری مسئولیت موازنه امنیتی به کشورهای «ذیربط و مسئولیت پذیر» در منطقه، تالی منطقی سیاست آمریکا در کاهش بار مسئولیت و حضور مستقیم خود بود. تا زمانی که مناسبات بین المللی ایران، بر پایه بحران هسته ای، پیچیده تر می شد و تا آن هنگام که سیاست خارجی ایران، تهاجمی و متصلب می بود، دولت مملکت سعودی شرایط رقابت را به نفع خود می دانست. دو تحول مهم در وضعیت ایران، رویکرد، جهت گیری و راهبرد عربستان نسبت به ایران را، به شدت تحت تاثیر قرار داد:
یک: گفتگوی جدی و مستقیم با ایالات متحده، برای پایان بخشیدن به بحران پرونده هسته ای
دو: تغییر دولت در پی انتخابات سال ۲۰۱۳
مقامات سعودی، در ابتدا مطلع شدند گقتگوهایی به واسطه یک کشور عرب شبه جزیره، بین مقامات ایرانی و آمریکایی در جریان است. با شناختی که از رییس جمهور احمدی نژاد داشتند، اما آن مذاکرات را مثمر ارزیابی نمی کردند. تغییر دولت و استقرار رییس جمهور روحانی، محاسبات و معادلات را یک
جا دگرگون کرد. با رفتن احمدی نژاد و آمدن روحانی، ریاض به طور جدی، احساس خطر کرد. در آن سوی قضیه نیز، تحولاتی رخ داد. واقعیات سیاسی امنیتی در منطقه و آثار بهار عربی، از یکسو، و شکاف بین ساختار سیاسی و بافت اجتماعی از سوی دیگر، دولت سعودی را مجبور به بازنگری در راهبردهای داخلی و خارجی خود کرد.
۷- صورتبندی و ترتیبات قدرت و امنیت منطقه، به کلی دگرگون می شود
موضوع قدرت و نفوذ ایران در پیرامون منطقه ای و در اعماق عقبه فرهنگی، زبانی، مذهبی و راهبردی خود، به درست یا غلط، نگرانی دوست و دشمن را برمی انگیزد؛ زیرا:
روند گفتگو و توافق با قدرت های جهانی، و حل و فصل موضوع هسته ای، ناباورانه و با پرستیژ خاص، به نتیجه رسید
سناریوهای انقطاع و انفکاک عمق نفوذ راهبردی ایران در منطقه، که به وسیله جنگ فرقه ای در سوریه و عراق، توسط ترکیه، سعودی، اسراییل کلید خورده بود، درهم پیچیده، بیش از حد انتظار طولانی، و بی پایان ماند
با وجود قطعنامه ۲۲۳۱ و جنگ های نیابتی در عراق، سوریه و یمن، ایران اما، کماکان به تداوم اقتدار نظامی و امنیتی خود متعهد ماند
مناسبات ایران با اکثر کشورهای غربی و نیز سازوکارهای بین المللی، درپی برجام، به سوی عادی سازی حرکت کرد
دولت ایالات متحده، به هر دلیل یا با هر نیتی، خود را در حل و فصل «مسایل باقیمانده» با ایران، مشتاق و جدی نشان داد
درجه اولویت خاورمیانه، در فهرست سیاست خارجی آمریکا، نزول کرد و در «حیرانی راهبردی» کاخ سفید، نوعی «همیت قسمتی» بر عملکرد دستگاه ها و سرویس های امنیتی-نظامی آمریکا، در منطقه، موثر شد
رویکرد و جهت گیری آمریکا در ترتیبات منطقه ای آسیای غربی، براساس واگذاری هزینه ها و مسئولیت های امنیتی، به ذینفعان منطقه، تدریجا تغییر یافت
دیپلماسی ترکیبی و پیچیده ایران، به طور موازی، هم در سپهر سیاست و هم در عرصه عملیات، فضای منطقه را، به طور رشک برانگیزی، اشغال کرد (هرچند که، از این بایت، هزینه های قابل ملاحظه ای نیز متحمل شد)
روابط و مناسبات آمریکا با ریاض و تل آویو، در ظاهر و باطن، از مدار سنتی خود، فاصله گرفت
هیچ نشانه ای در انصراف ایران از نفوذ سیاسی-امنیتی خود، در شامات، عراق، لبنان، افغانستان و پهنه خلیج فارس، مشاهده نمی شود. ایران به طور جدی، این صفحات را عمق استراتژیک خود می داند
از سوی دیگر، اوضاع و شرایط محیط داخلی و منطقه ای حکومت سعودی، به شدت در تلاطم و تحول قرار دارد. نسل جدید حاکمان سعودی، منتقد جدی محافظه کاران پیشین هستند. این نسل، مایلند که بازی پرخطر امنیتی را با نگرش و روش جدید خود، در منطقه ادامه دهند. حضور مستقیم و مباشر در معادلات سیاسی- امنیتی و نظامی منطقه، با شیوه «تهاجم انطباقی» و تشریک مساعی با دو ضلع دیگر مثلث منطقه (ترکیه و اسراییل)، به قصد تصرف مواضع راهبردی و شکستن هیمنه و اقتدار ایران، و توسل به هر شیوه و ابزار، به خصوص شوینیزم فرقه ای، از مشخصات اصلی رویکرد و راهبرد کنونی سعودی است. «اشتباه محاسبه» و برآورد غلط از قدرت خود و ضعف دیگری، و خوش خیالی متکی بر «امید به شانس» یا قمار بر روی «همه یا هیچ»، از مشخصات بارز رویه و رویکرد نسل کنونی حکام سعودی است.
۸-چرخش های راهبردی سعودی، در رابطه با ایران، عمدتا ناشی از جنس ادراک هر نسل از حاکمان سعودی است.
البته تاثیر شرایط محیطی و معادلات قدرت و امنیت، جایگاه و مقاصد ایران، و راهبرد منطقه ای قدرت های بزرگ نیز، مستقیا در شکل گیری ادراک حاکمان سعودی، موثر است. با اطمینان می توان ادعا کرد، اگر فرد محافظه کاری با نوع نگرش و تجربیات عبدالله بن عبدالعزیز در ریاض حاکم بود، امکان مدیریت چالش ها و رقابت های فیمابین سعودی با ایران، به مراتب بیش از اکنون بود. خاصیت این ادعا این است که تصمیم گیرندگان و مفسرین روابط را به ضرورت اعمال روش ها و ابزار خاصی که برای این طیف بی پروا و مدعی از حکام سعودی، قابل فهم باشد، قانع سازد. اگر زمانی، هاشمی رفسنجانی در سنگال و پاکستان، شخصا بدون رعایت ملاحظات پروتکل، در اقامتگاه عبدالله بن عبدالعزیز حاضر شد، و آن تنازل و تواضع، در بهبود مناسبات موثر بود، اینک اما، کمترین تنازل طرف ایرانی، نه در صحنه اقدام و عمل، بلکه حتی در عرصه تعارفات و تشریفات، موجب سوتفاهم و اشتباه محاسبه بیشتر این نسل از حکام سعودی خواهد بود، و طبعا آثار بدی خواهد داشت. اگر زمانی، یک مقام عالی رتبه ایرانی، با لباس عربی و زبان عربی با ملک عبدالله یا شاهزاده سلطان نشست و برخاست کرد و همین امر، در تلطیف روابط و حصول نتایج، بسیار موثر بود، اینک و بالعکس، نشانه ضعف و آسیب پذیری ایران تلقی خواهد شد. در شرایط فعلی، آنچه می تواند اثبات کننده اشتباه فاحش سلمان یا پسرش یا محمد پسر نایف، در چرخش راهبردی علیه ایران و منافع مشروع ملل عرب منطقه شود، چشاندن مزه تلخ شکست به ایشان، در عرضه سیاست، دیپلماسی و در نهایت در هر عرصه دیگری که، با قهر و تجاوز ایشان، توام شده است. به امید بازگشت عقلانیت در مخیله نسل پرخاشگر حکام سعودی، و اسقرار صلح و ثبات و برادری در منطقه.