حکایت «کلُ ممنوعٍ مطلوب» همچنان ادامه دارد. هنوز خاطره نوارهای ویدئویی که شبانه، زیر لباس یا در بستههای غلطانداز، رد و بدل میشد، کلوپهایی که مخفیانه فیلمهای سینمایی ممنوع را اجاره میدادند یا دستگاههای پخشی که خرید و فروشش مثل سرقت و قتل جرم محسوب میشد، از خاطرهها پاک نشده است. آن همه بگیر و ببند که افاقه نکرد هیچ، نوارهای ویدئویی جای خود را به سیدیهای باریک و کوچک داد که راحتتر مخفی میشدند و سیدی پلیرها هم بازار را قبضه کردند.
جاذبه بیپایان شهرفرنگ و اشتهای وصفناپذیر جامعه برای سرگرمی به همین جا ختم نشد. اندکی بعد، پشتبامها و تراس خانهها به تسخیر بشقابهای نقرهای درآمد تا امواج نامرئی شبکههای ماهوارهای را در آسمان شکار کند. مسوولان هنوز درگیر چالش ویاچاس و سیدی بودند که ماهواره هم وارد میدان شد. رسانهای که رنگ و لعاب و تنوع و بازارگرمیاش آنقدر بود که کمتر کسی توانست در برابرش مقاومت کند.
این بار هم سیاستهای سلبی و برخوردهای بیتدبیر، جای چارهاندیشی مدبرانه و مقابله اندیشمندانه را گرفت. دیشها از پشت بام پرت میشد و الانبیها ضبط. غافل از آنکه ماموران پا را از خانه بیرون نگذاشته، نصاب دیگری بشقاب و گیرنده به دست وارد خانه میشود و روز از نو، روزی از نو!
سفره رنگین و پرملات ماهواره، که دستپخت بیطعم و رنگ و از دهنافتاده رسانه ملی در برابرش توان رقابت نداشت یکی پس از دیگری در خانههای ایرانی پهن میشد و هر کس بیتوجه به مذاق و ذائقهاش لقمهای برمیگرفت. فریاد و فغان ارتباطشناسان و جامعهشناسان و روانشناسان هم به هیچ جا نرسید؛ آنقدر که سوءهاضمه ناشی از بدخوری و پرخوری محتوای کذا، کمکم در آمارهای بزهکاری و طلاق و فحشا خود را نشان داد. گرچه تنها مجرم آنچه بر ما میرود ماهواره نبود و نیست، اما بیتردید یکی از قدرتمندترین شرکای جرمی بود که دستی در دستکاری فرهنگ جامعه داشت و ناموفق هم نبود.
همزمان با این دیشها و امواج جادویی، اینترنت هم به ماجرای تازهای بدل شد. مودمها به خانهها سرک کشیدند و اینترنت از لپتاپ و پیسی و تبلت به گوشیهای تلفن راه پیدا کرد. صدای قژقژ اینترنت دایل آپ جای خود را به صدای بیصدای امواج وایفای داد و مجازستان فراگیر شد. پهنای نهچندان پهن باند و کاهش سرعت و اختلال در اتصال و امداد لنگر کشتیها در خلیج فارس و فیلترینگ هم به داد نرسید. با همان سرعت لاکپشتی، مردم روزبهروز به دنیای مجازی دلبستهتر شدند آنقدر که حالا اینترنت از نان شب واجبتر است.
حالا که نزدیک به سه دهه از ورود مهمان ناخواندهای به نام شبکههای ماهوارهای میگذرد، متولیان فرهنگ یکباره نگران آمار و ارقام شدهاند.
وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی میگوید 70 درصد از خانوادههای ایرانی ماهواره میبینند و رئیس مرکز رسانههای دیجیتال ایران از عضویت 52درصدی ایرانیها در شبکههای اجتماعی خبر میدهد. وقتی میانگین حضور هموطنان در این شبکهها 5 تا 9 ساعت در روز است، آمارهای جهانی دیگر حرفی برای گفتن ندارد. 40 میلیون گوشی تلفن همراه در دست و جیب ایرانیان جابهجا میشود و اینترنتی که روزی قرار بود حلقه وصل به دنیای اطلاعات و دانش باشد حالا به ابزار فصل مردم از دنیای واقعی و ارتباطات متعامل معنادار با دیگران تبدیل شده است.
رسانه ملی همچنان در خواب است. به جز در میان گروهی اندک، نه محبوبیت دارد نه اعتبار و نه حرفی برای گفتن، در دنیای پررقابت تصویر. فضای مجازی هم همچنان درگیر کشمکشهای میان متولیان و اعمال سیاستهای مقطعی و ناپایدار است. یک روز خبر از افزایش پهنای باند و سرعت اینترنت میشنویم و روز دیگر به فیلتر شدن و انسداد سایتی یا شبکهای تهدید میشویم. مخاطبان، امیدوارنشده دلسرد میشوند. اما این دلسردی به جز پیامدهای نامطلوب اجتماعی و فرهنگی و حتی سیاسی، حاصلی ندارد.
مخاطب دلسرد، خواستههایش را در جای دیگری جستوجو میکند؛ همانجایی که نباید. جایی که بتواند روی مبل و نیمکت لم بدهد و کنترل به دست از میان صدها شبکه ماهوارهای محتوای دلخواهش را بیابد. یا گوشی موبایل و تبلت به دست بگیرد و بیهدف و منفعل در مجازستان بچرخد چراکه بانیان فرهنگ و سیاستگذاران حوزه اجتماعی نتوانستهاند برای اوقات فراغتش چارهای بیندیشند.
از اینکه چه شد که به دام ماهواره و اینترنت گرفتار آمدیم زیاد نوشتهاند و بسیار گفتهاند اما، مروری بر علل گسترش فرهنگ سرگرمیخواهی شاید بار دیگر تصمیمسازان حوزه فرهنگ را از خواب زمستانی بیدار کند.
آغاز امپراتوری دیشها
کارشناسان ارتباطات بر این باورند که از منظر مخاطبشناسی و علل گرایش مخاطبان به شبکههای ماهوارهای تفاوت چندانی بین ایران و سایر کشورها وجود ندارد. مخاطب ایرانی هم مانند مردم سایر کشورها برای سرگرم شدن و اطلاعیابی به این رسانه روی میآورد. اکثر مخاطبان ماهواره کسانی هستند که به اشتیاق دیدن فیلم و سریال، موسیقی و شوهای تلویزیونی یا برنامههای ورزشی و هنری پای تلویزیون مینشینند.
در نحوه ورود امواج جادویی ماهواره به کشور اما، میتوان تفاوتهای قابل توجهی را با دیگر کشورها مشاهده کرد. در اوایل دهه 70، فرش قرمز برای گیرندههای ماهوارهای در شرایطی پهن شد که جنگ تحمیلی تازه به پایان رسیده بود و مردم خسته از فشار اقتصادی و عواقب جنگ به دنبال مفری برای آرامش و تسکین بودند.
شبکههای رسانه ملی در آن زمان به دو کانال محدود میشد که هنوز نتوانسته بودند 24 ساعت شبانهروز مخاطبان را پر کنند. بهبود تدریجی شرایط اقتصادی و اجتماعی، گرایش به تنوعطلبی و سرگرمیخواهی، مصرفی شدن تدریجی جامعه، کنجکاوی و تمایل به ارتباط با دنیای خارج، در کنار جاذبه رنگ و شادی و تنوع و تبلیغ در محتوای برنامههای ماهوارهای همگی دست به دست هم داد تا روزبهروز پشت بامهای بیشتری به بشقابهای نقرهای خوشامد بگوید.
در این میان اما، تداوم سیاستهای نادرست در مواجهه با تکنولوژی جذاب و مدرنی که توجه جامعه را به خود جلب کرده بود، به تمایل و توجه مردم دامن زد. مطابق معمول به جای دوراندیشی و برخورد مدبرانه با این پدیده مسوولان به مقررات و قوانین سلبی روی آوردند و سبب شدند آنچه میتوانست عیان و آشکار به درستی هدایت و استفاده شود مخفی و مستور بماند و عواقب و پیامدهای پنهان پیدا کند.
سیاستهای ممنوع و محدودسازی ادامه یافت و از آن بدتر، رسانه ملی که تنها رقیب شبکههای ماهوارهای در داخل کشور به شمار میرفت، برای مقابله با این پدیده فراگیر چاره درستی نیندیشید.
مدیران این رسانه به جای ارتقای کیفیت تولیدات و ایجاد تنوع متناسب با سلیقه و نیاز مخاطبان، تنها به افزایش کمی شبکهها و در نهایت تولیدات روی آوردند و در رقابت تنگاتنگ با دنیایی که رگ خواب مخاطب را خوب میشناخت، به تکنولوژی مجهز بود و دوراندیشانه قلب فرهنگ کشورهای دیگر را هدف قرار داده بود، بازی را واگذار کرد. افزایش شبکههای تلویزیونی نهتنها به یاری این رسانه نیامد که سبب شد تعادل عرضه و تقاضا در تولیدات برهم بخورد.
شبکهها به ظرف بزرگی بدل شدند که پر نمیشد؛ موانع و مشکلات مالی سازمان، نبود نیروی حرفهای و متخصص، بیتوجهی به نیاز و خواست مخاطب، و سرکوب خلاقیت در تولیدکنندگان با اعمال قوانین و ممیزیهای سختگیرانه دست رسانه ملی را برای عرضه محتوای قابل رقابت، خالی گذاشت و حالا، 70 درصد از جامعه ایرانی، پای سریالهای ترک و فیلمهای سینمایی هالیوود و بالیوود و شوهای ترکی و عربی مینشینند تا مگر، جای خالی تولیدات فرهنگی داخلی را برایشان پر کند.
رسانه ملی؛ بیرقیب و بیاعتبار
بلای دیگری که گریبانگیر رسانه ملی شد و مخاطبان داخلی را به گرایش بیشتر به ماهواره سوق داد، کاهش اعتبار و اعتماد آن بود. رسانه در انحصار از خاطر برد جهان سالهاست دوران تکصدایی را پشت سر گذاشته و تکنولوژیهای نوین مردم را به حق انتخابهای بیسابقهای برای دستیابی به اطلاعات و اخبار مجهز کردهاند.
گرچه رادیو و تلویزیونهای ملی همواره این کنترل و انحصار را با لزوم مقابله با تهاجم فرهنگی و حفظ منافع و هویت ملی توجیه میکنند اما از خاطر میبرند که در نبود رقابت، افت کیفی تولیدات و عدم توجه به سلیقه و خواست مخاطب، خود میتواند آن را در برابر تولیدات خوشآب و رنگ و متنوع دیگر رسانهها آسیبپذیر کند.
ناهشیاری دستاندرکاران رسانه، نادیده گرفتن نیازهای خبری و اطلاعاتی جامعه، پنهان کردن حقایق، سوگیری در گزینش و نشر اطلاعات، در کنار تولیدات سرگرمکننده بیکیفیت و فاقد ارزش خود مهمترین دلایلی است که مخاطبان را در برابر محتوای غیربومی رسانههای رقیب مانند شبکههای خبری بینالمللی یا کانالهای پخش ماهوارهای، و از آن مهمتر مجاری غیررسمی نشر اطلاعات و اخبار نظیر شبکههای اجتماعی، آسیبپذیرتر میکند.
مخاطبی که اعتماد به رسانه داخلی را از دست بدهد بدون تردید برای برآوردن نیازهای اطلاعاتی، خبری و تفریحی خود مجرای دیگری خواهد یافت و این مجرا، چه شبکههای اجتماعی اینترنتی باشد و چه شبکههای پخش فیلم و سرگرمی خارجی الزاماً نگران فرهنگ و منافع ملی کشورها نخواهد بود.
در اسارت اینترنت
بیست و اندی سال از اولین اتصال ایران به اینترنت میگذرد اما، گسترش انفجاری این پدیده را بیتردید در یک دهه گذشته شاهد بودهایم. مانند هر تکنولوژی دیگری اینترنت و فضای مجازی نیز روی تاریک و روشنی دارد. بهرهمندی افراد و نهادها از دسترسی به مخزن جهانی اطلاعات و اخبار و دادهها و سرعت گرفتن جریان علم و دانش، امکان برقراری ارتباط فرازمانی و فرامکانی با افراد مختلف، دگرگونی در دنیای حکومتداری و تجارت، تنها بخشی از رهاوردهای مثبت اینترنت برای جهان است اما، نیمه تاریک ماجرا در کشورهایی که بیتوجه به بسترهای فرهنگی و اجتماعی، تنها پذیرندگان این تکنولوژی بودند، همچنان پابرجاست.
مانند همه جهان ایران نیز از افسون اینترنت مصون نمانده است. به ویژه جوانان که همواره از زودپذیرندگان تکنولوژی هستند، حالا مقهور این اغواگر قرن بیست و یکم شدهاند آنقدر که در ساعات حضور در شبکههای اجتماعی، رکورد میزنند! تلگرام به ابرشهر مجازی کشور تبدیل میشود و زندگی از خانه و خیابان و محل کار، به تلگرام و واتسآپ و اینستاگرام کوچ میکند. حالا بیم آن میرود که جامعه ایرانی به جای زندگی در دنیای واقعی در مجازستان ادامه حیات دهد!
گرچه این دنیا به خودی خود مولد و مروج معضلات و مشکلات اجتماعی و فرهنگی نیست اما، استفاده غیرهدفمند و انفعالی از آن میتواند پیامدهای نامطلوبی داشته باشد. این روزها به مدد گوشیهای هوشمند حضور در شبکههای اجتماعی به یکی از گستردهترین و در عین حال پرمخاطرهترین کاربردهای اینترنت تبدیل شده است.
پرمخاطره از آن جهت که زندگی واقعی افراد را در معرض تهدید قرار میدهد. پژوهشی که در سال 2013 از سوی مرکز بینالمللی اولویتهای رسانهای و عمومی (ICMPA) در آمریکا انجام شد، نشان داد هر قدر افراد زمان بیشتری را در شبکههای اجتماعی آنلاین صرف کنند از کیفیت شبکهها و روابط آفلاین آنان کاسته میشود. علت این پدیده بسیار ساده است: برای ایجاد یک رابطه واقعی پایدار و متقابل، هیچ چیزی نمیتواند جایگزین گفتوگوهای سنتی رو در رو شود؛ گفتوگوهایی که در آن افراد در پس گوشی موبایل یا صفحه مانیتور کامپیوتر پنهان نشدهاند.
وقتی که افراد در شبکههای اجتماعی آنلاین صرف میکنند نهتنها باعث کاهش زمان ارتباطات چهره به چهره آنان میشود بلکه اعتماد به نفسشان را در مواجهه و تعامل با افراد واقعی، در مکالمات واقعی و در مورد مشکلات و مسائل واقعی تقلیل میدهد. در واقع شبکههای اجتماعی ابزاری برای گریز است؛ گریز از مواجهه با بخشی از زندگی واقعیمان که دلمان میخواست جور دیگری باشد، باشکوهتر باشد یا کمتر مادی و دنیوی جلوه کند. به علاوه ارتباط شبکهای «امنتر» است و ما را قادر میسازد تا از خودمان همان اندازه را که لازم است نشان دهیم. در حالی که اطرافیان ما سبب میشوند احساس خطر کنیم و جایی برای پنهان کردن آنچه میخواهیم، باقی نمیگذارند. مهمتر آنکه در مقابل آنان نمیتوانیم تصویری را که از خودمان ارائه میدهیم «بزرگنمایی» کنیم.
در نقطه مقابل ارتباطات عینی معنادار، مستلزم درجهای از آسیبپذیری است چرا که در آن ناگزیریم ماسکی را که طراحان دنیای دیجیتال برایمان ساختهاند از چهره برداریم، واقعیت خودمان را آشکار کنیم و بپذیریم آنچه رخ خواهد داد الزاماً بینقص نخواهد بود. شاید به همین دلیل است که اشتیاق ایرانیها به ویژه جوانان به حضور در فضای مجازی سیریناپذیر است. در این فضا نقابی بر چهره دارند که در دنیای واقعی نمیتوانند پشت آن پنهان شوند.
گریز از واقعیت
روانشناسان میگویند غرق شدن در دنیای فانتزی که تلویزیون یا اینترنت برای افراد میسازد نوعی گریز از واقعیت است. گاهی اوقات نمیدانیم با خودمان چه کنیم؟ از یکنواختی زندگی خسته میشویم و احساس میکنیم به تنوع و هیجان نیاز داریم. در تلویزیونی که گاهی از صبح تا شب بیهدف روشن است، سریالهای رنگارنگ و شوهای تلویزیونی با داستانهای مهیج و ماجراهای دنبالهدار و ستارگان پرزرق و برق و جذاب همه میتوانند فرصتی برای گریز از این کسالت باشند. سایتهای بسیاری هم با امکان دانلود فیلم و سریال و سرگرمی پهنای باند را به راحتی میبلعند. پس بهترین گریزگاه سرگرمی است؛ سرگرمی انفعالی که ماهواره و اینترنت آن را سهل و ممتنع در اختیار مخاطب قرار میدهند.
گروه دیگری از افراد هم از ترس به این جهان رویایی پناه میآورند. ترس روبهرو شدن با آنچه نمیخواهند یا نمیتوانند بر آن غلبه کنند. ترس از مشکلات و بحرانهای سیاسی و اجتماعی، ترس از کمبود، ترس از آینده و دهها هراس مشابه. حتی در برخی موارد افراد از اینکه به دنبال خواستههای خود بروند و برای به دست آوردن آن تلاش کنند میهراسند. راه آسانتری هم وجود دارد: با گوشیهای موبایلشان آنلاین میشوند یا... تلویزیون را روشن میکنند!
برای برخی هم زندگی به میدان جنگ تبدیل شده. کار، ترافیک، مشکلات خانوادگی، نیاز به محافظت از خود و خانواده و دارایی همه دست به دست هم میدهند و فضایی ناآرام و متشنج ایجاد میکنند. در پایان یک روز کاری سخت تنها چیزی که هر فرد احتیاج دارد این است که فراموش کند چه بر سرش آمده و کنترل به دست، مقابل تلویزیون یا لپتاپ لم بدهد!
سرگرم شدن در این فضا ضمن آنکه آسان و کمهزینه است و ما را دچار این توهم میکند که همچنان با دنیا در حال تعامل هستیم، مزیت دیگری هم دارد. این دنیای شیرین از کنترل و اعمال نظر و سانسور به سبک و سیاق سنتی رها و آزاد است. اینجا دنیایی است که هر فرد بسته به نیاز و علاقه و خواست خود- حال مشروع و اخلاقی یا نادرست و غیراخلاقی- میسازد و در آن زندگی میکند.
راه چارهای به نام سواد رسانهای
سرگرمیهای تلویزیونی و اینترنتی این روزها مکانی برای فرار است؛ فرار از دنیای یکنواخت رسانههای داخلی و واقعیتهای نهچندان خوشایند زندگی روزمره. این دنیا سبب میشود رویاهای خود را واقعی بپنداریم و به چیزی تبدیل شویم که در زندگی واقعی نیستیم. در این دنیای مجازی، زنان خانهدار خود را جذاب و اغواگر مییابند و مردان شکستخورده و بازنده به رهبران موفق و محبوب تبدیل میشوند!
آدمهای کمحرف و ساکت در فضای مجازی پرچانگی میکنند و اهالی علم و سیاست خسته از بیاعتمادی به رسانه داخلی اخبار و اطلاعات شبکههای ماهوارهای و سایتهای اینترنتی خارجی را میبلعند. اینگونه دنیای یکنواخت و پرمحدودیت زندگی آدمها، سرشار از آدرنالین و میوههای ممنوعه میشود.
گرچه همواره چشمها به دستان متولیان سیاست و فرهنگ دوخته شده و از آنان انتظار میرود برای این دنیای نابسامان و مختل ارتباطی و فرهنگی چارهای بیندیشند اما، به نظر میرسد این چشمانتظاری سرانجامی ندارد. تا زمانی که دولت خود را متولی و قیم رسانه میداند امیدی به اصلاح و تغییر نیست.
در این شرایط اما، سواد رسانهای شاید به فریاد جامعه برسد؛ دانش و مهارتی که به تعبیر دکتر یونس شکرخواه میتواند به مخاطبان رسانهها بیاموزد که از حالت انفعالی و مصرفی خارج شده و به معادله متقابل و فعالانهای وارد شوند که در نهایت به نفع خود آنان باشد. سواد رسانهای به مخاطبان کمک میکند تا از سفره رسانهها، هوشمندانه و مفید بهرهمند شود.
مخاطب دنیای سرگرمکننده و پررنگ و لعاب ماهواره و اینترنت باید بداند که خلسه دنیای مجازی شاید بتواند احساس بهتری در او ایجاد کند و او را تا مدتی از مشکلات واقعی زندگی برهاند، اما راهحل نهایی نیست. تنها مانند هر اعتیاد دیگری سبب میشود علائم بیماری تسکین یابد، بیآنکه منشأ و علت اصلی درمان شود. دنیای مجازی زیبا و جذاب است اما باید به خاطر داشته باشیم در کنار آن جهانی واقعی وجود دارد که در انتظار ماست و ما ناگزیریم خود را با آن تطبیق دهیم. تنها با این شعور و آگاهی است که فضای مجازی و شبکههای ماهوارهای به جای آنکه آخرین پناهگاه برای فرار از یأس و خستگی و استرس باشد، به مکانی برای آگاهی و فراغت هوشیارانه تبدیل میشود.