ایفاگر نقش «باشو» که سال ٦٥ یک دوچرخه بههمراه ٤٠ هزار تومان برای بازی در فیلم بیضایی دستمزد گرفته، درحالیکه پرویز پورحسینی گفته برای بازی در همان فیلم دستمزد ١٢ هزار تومانی داشته، از همه اتفاقات پس از فیلم ناراضی است و آرزوی اینروزهایش این است که بیضایی به ایران بیاید و «باشو غریبه بزرگ» را کارگردانی کند. به بهانه اکران دوباره «باشو غریبه کوچک» در گروه سینمایی هنر و تجربه، با او گفتوگویی کوتاه داشتهایم.
از آقای بیضایی و خانم تسلیمی باخبر هستید؟
نه. هیچ خبری از آنها ندارم. از سال ٦٥ تا امروز هرگز نه از نزدیک آنها را دیدهام و نه تماسی با آنها داشتهام.
اینکه هنوز هم در اهواز با «باشو» شناخته میشوید برایتان خوشایند هست یا نه؟
خوشایند هست منتها یکسری مشکلاتی هم هست. از اجتماع و دوروبر و حتی مسافران خارجی، وقتی به سمت من میآیند و مرا میشناسند اذیت میشوم. نمیخواهم سخت بگیرم یا انتقاد کنم منتها همه فکر میکنند «باشو» زندگی فوقالعادهای دارد اما من دارم زندگی خودم را میکنم. در شأن هنر ایران نیست کسی که روزی کار هنری کرده، هیچ پناه و پشتوانهای نداشته باشد یا بیمه نداشته باشد. من هروقت به تهران میآیم یا در مصاحبهها شرکت میکنم، همیشه سعی کردهام شأن و حرمتها را نگه دارم، ولی این حق من نیست که از حداقلها در زندگیام بیبهره باشم.
زندگی شما بعد از بازی در فیلم «باشو» چطور سپری شد؟
رها شدم. اعضای خانوادهام بهتدریج فوت شدند و تنها شدم. اینروزها هم که اهواز بهقدری گرم و آتش است که از صبح تا شب من نمیتوانم از خانه بیرون بروم و یک لقمه نان دربیاورم. روزگار، سخت سپری شد و میشود.
تحصیلات شما تا چه مقطعی است؟
زیر دیپلم.
چرا خودتان تلاش نکردید تا بهواسطه ادامه تحصیل،آیندهتان را بسازید؟
اگر قرار بود درسم را ادامه دهم، خرج خانه و زندگی و خانوادهام را چه کسی میداد؟ اگر من سرپا نمیایستادم و تلاش نمیکردم، از کجا هزینه زندگیام تأمین میشد؟
هرگز بهخاطر ایفای نقش در فیلم «باشو» تشویق نشدید که تحصیلاتتان را در زمینه هنری ادامه دهید؟
بعد از بازی در فیلم، تنها رها شدم و کسی نیز راهنماییام نکرد تا همان راه را ادامه دهم. از سال ٦٥ که آقای بیضایی و عوامل فیلم از من خداحافظی کردند و رفتند، دیگر کسی خبری از من نگرفت.
حاضرید باز هم فیلم بازی کنید؟
بله. من مشکلی ندارم. اگر الان کارگردانی با من صحبت کند، قراردادم را طی میکنم و بعد حتما در فیلم بازی میکنم.
شرطتان برای بازی در یک فیلم چیست؟
درحالحاضر مشکل اصلی زندگیام ناتوانی مالی است. وقتی هنوز خانه ندارم، امنیت شغلی ندارم، اینها برایم اهمیت دارد و رفع این مشکلات، برایم در اولویت است.
چقدر سینما را در این سالها دنبال کردهاید؟
اصلا دنبال نکردم. چون کسی دستم را نگرفت و راه را نشانم نداد. مرا رها کردند و هجوم مشکلات آنقدر زیاد بود که هرگز نتوانستم به عشق و علاقهام بپردازم.
بعد از «باشو» هیچوقت برای برقراری ارتباط با آقای بیضایی تلاش نکردید؟
وقتی فیلم تمام شد، من بچه بودم و نمیدانستم چطور باید با ایشان ارتباط برقرار کنم. همیشه فقط آقای کیوان کثیریان هوای مرا داشته.
اگر بتوانید بیواسطه با آقای بیضایی صحبت کنید، به ایشان چه میگویید؟
مثل احساس یک فرزند پس از سالها دوری از پدر، دلتنگشان هستم. دوست دارم صدایشان را بشنوم، ببوسمشان. توقعی هم از ایشان ندارم ولی دوست دارم دستم را بگیرند. دوست دارم همانطور که یک روز فیلم «باشو غریبه کوچک» را ساختند، امروز هم «باشو غریبه بزرگ» را بسازند.
همکاری شما با آقای بیضایی در فیلم «باشو غریبه کوچک» چطور شکل گرفت؟
بچه که بودم، در بازار، میوه میفروختم. امروز هم دکهای دارم و سیگار و شارژ میفروشم. همان سالهای بچگی یک روز که در فلکه لشکرآباد داشتم میوه میفروختم، آقایی به سمت من آمد و با من شروع کرد به حرفزدن. اولش ترسیدم و فکر کردم او یک مأمور است که میخواهد از من حرف بکشد و بعد هم مرا ببرد. فرار کردم و آن آقا به دنبالم آمد. وقتی به خانه رسیدم، آن آقا که بهرام بیضایی بود، به محض اینکه پدرم در را باز کرد، با او درباره اینکه میخواهد من در فیلمش بازی کنم حرف زد. پدرم قبول کرد و آنها هم دو، سه روز میهمان ما شدند. بعد با گروه به تهران رفتیم و چند وقتی میهمان منزل آقای بیضایی بودیم و بعد هم با آقای بیضایی رفتیم شمال و فیلمبرداریها را انجام دادیم.
دستمزدی هم به شما داده شد؟
بله، سال ٦٥ برای بازی در این فیلم، فقط ٤٠ هزار تومان دستمزد گرفتم.
غریبگی «باشو» تا چه اندازه در زندگی، دامنگیر خود شما شد؟
روی زندگی من خیلی تأثیر گذاشت. من الان کنار جاده زندگی میکنم، در حالی که جای من اینجا نیست، توی این گرما و سختی.
خاطرهای از دوران بازی در «باشو» در خاطرتان مانده؟
باور میکنید همه را فراموش کردهام؟ میدانید چرا؟ چون دیگر هیچ کس را ندیدم. شوخی نیست ٣٠ سال، نه بهرام بیضایی را دیدم، نه خانم سوسن تسلیمی را و نه بقیه هنرپیشهها را. آنها مرا فراموش کردند و من هم کمکم خاطرات «باشو» را از ذهنم پاک کردم.