به بهانه تولد محمدعلی، سلطان بوکس جهان؛

محمدعلی کِـلِـی ؛ رقصنده در تاریکی

کد مطلب: 51883
 
تاریخ انتشار : يکشنبه ۲۷ دی ۱۳۹۴ ساعت ۱۴:۱۱
محبوبیت او تنها به خاطر آن رقص پاهای معروف یا نحوه مبارزه اش نیست بلکه گرویدن به دین مبین اسلام و امتناع کردن از جنگ با ویتنامی ها در دهه 60 و ادامه فعالیت های اجتماعی اش با وجود دست و پنجه نرم کردن با بیماری و شرکت در کارهای عام المنفعه، روز به روز محبوبیت سلطان بوکس جهان را افزایش می داد.
محمدعلی کِـلِـی ؛ رقصنده در تاریکی
 
به گزارش ایران خبر، تولد محمدعلی بهانه ای برای نوشتن از مردی که همواره خودش را خوش تیپ ترین، قوی ترین و قدبلندترین مشت زن سیاه پوست جهان می دانست. حتی آنهایی که علاقه ای به این ورزش به ظاهر خشن ندارند همیشه با شنیدن نام سلطان کلاسیک بوکس جهان به او احترام می گذارند. شاید هم خیلی ها در آن زمان اعتقاد داشتند که او مغرورترین سیاه پوست روی زمین است! 

به این جمله معروف او دقت کنید! «من جهان را به لرزه درآوردم.» این جمله زمانی از زبان کاسیوس کلی بیرون آمد که سانی لیسن را در میامی در دقیقه یک راند اول به زمین رینگ کوبید. ولی تمام شخصیت محمدعلی در ان روزهای اوج را نمی توان به راحتی کالبدشکافی کرد. هرگز نمی شود براساس گفته های او درباره اش قضاوت کرد. 

محبوبیت او تنها به خاطر آن رقص پاهای معروف یا نحوه مبارزه اش نیست بلکه گرویدن به دین مبین اسلام و امتناع کردن از جنگ با ویتنامی ها در دهه 60 و ادامه فعالیت های اجتماعی اش با وجود دست و پنجه نرم کردن با بیماری و شرکت در کارهای عام المنفعه، روز به روز محبوبیت سلطان بوکس جهان را افزایش می داد. 
 

محمدعلی در کتاب «قدرت، ایمان، عشق» چنین می گوید: «ورزشگاه سان دیه گو، دور آخر تمام شده بود من در گوش خود ایستاده بودم. داور مشغول جمع آوری رای قضات بود. او نگایه به آ«ها کرد و بعد مشغول محاسبه شد. نگاهی به من انداخت، بعد به نورتون نگاه کرد... برنده؛ کن نورتون با رای قاطع هیات داوران... استادیوم منفجر شد و جیغ و فریادهای وحشتناکی بلند شد «از ما شکست خوردی». 

به پایین نگاه کردم. سنگین ترین سفیدپوستی را که تا آن موقع دیده بودم، روی صندلی خود ایستاده بود و درحالی که روزنامه ای را تکان می داد، بر سرم نعره می کشید: «شکستش دادیم، شکستش دادیم». جو فریزیر، نورتون را در آغوش کشید. او هم باشگاهی و یار تمرینی اش بود. مزه خونی که رفته رفته در گلویم خشک می شد را چشیدم و درد صورت و شانه ام شدت گرفت. گروهی از زنان سفیدپوست درحالی که پا به زمین می کوبیدند، تمام تمام قوا فریاد می کشیدند: حالا ببینیم کی از همه قویتره؟ کی از همه قویتره؟
 

احساس کردم که سرم می خواهد بترکد و داشتم به زمین می افتادم. درد سمت چپ فکم، تقریبا تحمل ناپذیر بود. مردی که لباس آتش نشانی به تن داشت، از صف پلیس عبور کرد و خود را به من رساند و گفت: «لاف زن! فاتحه ات خوانده شد. فهمیدی!» 

با کمک پلیس وارد رختکن شدیم. با اینکه وارد رختکن شده بودیم، باز جمعیت دست بردار نبود. همچنان در را هل می دادند. وقتی مطمئن شدند که صدای آنها به گوشم می رسید، فریاد می زدند: حالا بگو ببینیم، کی از همه قوی تره؟ چرا باختم؟ به دور دوم مسابقه فکر می کردم که نورتون با ضربه چپ به فک من کوبید. درست در همان شب بود که به روزگاری که خیلی جوان تر بودم نقب زدم، همان زمان هایی که سبب شد تا من آرزوی تبدیل شدن به بزرگترین بوکسور جهان رادر سر بپرورانم.

 14 ساله بودم و در خیابان موتورسواری می کردم که از صدای رادیوی یک اتومبیل پارک شده صدای غریو جمعیت به گوشم رسید. ترمز کردم و دور زدم تا بهتر بشنوم. یک مسابقه سنگین وزن مشت زنی داشت برگزار می شد. سرم را به داخل بردم تا بتوانم گزارش مسابقه را گوش کنم. صدای مفسر ورزشی را شنیدم که با صدایی رساتر از همه داد و فریادهای تماشاچیان، اعلام می کرد هنوز راکی مارسیانو عنوان قهرمان سنگین وزن جهان را در اختیار دارد. استخوان هایم از سرما می لرزید. هیچگاه چنین کلماتی نشنیده بودم و این طور تکان نخورده بودم. چه کلماتی؛ راکی مارسیانو قهرمان سنگین وزن دنیا، سرم را از اتومبیل بیرون کشیدم و زیر باران گفتم: کاسیوس کلی هنوز قهرمان سنگین وزن جهان است!
 

غرق رویا شدم. در همان حال به بغل دستی خود گفتم: من خودم را برای مبارزه بر سر عنوان قهرمانی سنگین وزن جهان آماده می کنم. آنجا وسط بیشه ها و کوه ها کاری به جز گوش کردن به صدای پرندگان و دیدن خرگوش هایی که از بزرگراه می گذشتند و عبور هواپیماهای جت نداشتم. بالاخره به این نتیجه رسیدم که اگر می خواهم مشت زن شوم، باید بین مردم تمرین کنم. بین زن ها و بچه ها، نزدیک سلمانی هایی که سر مردم را اصلاح می کنند و واکسی هایی که کفش ها را واکس می زنند. رفت و آمد ماشین ها را زیرنظر داشته باشم و با مردمی که به فروشگاه ها می روند و بیرون می  آیند، صحبت کنم. یک مربی می خواستم که خیلی عادی، مثل سایر مشت زن ها به من مشت زنی یاد بدهد، اما من دیگر از این مراحل گذشته بودم و فقط می خواستم بجنگم و بجنگم».
 

ویتنامی ها به من نمی گویند کاکاسیاه!
محمدعلی در آوریل 1967 به خدمت سربازی فراخوانده شد تا در جنگ ویتنام شرکت کند ولی حضور در این جنگ را مغایر با تعالیم اسلام دانست و از معرفی خود به ارتش آمریکا خودداری کرد. او دلیل امتناع از شرکت در جنگ ویتنام را این گونه بیان کرد: «این جنگ برخلاف تعالیم قرآن مجید است. قصد ندارم از بار مسوولیت شانه خالی کنم ولی به مسلمانان دستور داده شده که در هیچ جنگی شرکت نکنند. من هیچ مشکلی با ویتنامی ها ندارم. تاکنون هیچ یک از ویتنامی ها به من کاکاسیاه نگفته اند.» علی به دلیل خودداری از شرکت در جنگ در دادگاه گناهکار شناخته شد و به 5 سال زندان محکوم شد. اما پس از فرجام خواهی، از زندان آزاد شد. سه سال بعد، دیوان عالی ایالات متحده او را تبرئه کرد.
 

مبارزه با سندرم پارکینسون
در 27 ژوئن 1979 محمدعلی با اعلام بازنشستگی از دنیای پرهیجان رینگ و بوکس خداحافظی کرد. اگرچه تا دو سال پس از آن مسابقاتی هم انجام داد ولی در آخرین مسابقه خود برابر ترور بربیک که 12 سال از او جوان تر بود شکست خورد و پس از این شکست در سال 1981 با رکورد 56 پیروزی، 37 ناکت اوت و 5 شکست به طور کامل از بوکس کناره گیری کرد. شاید تراژیک ترین اتفاق در سال 1982 رخ داد و آن ابتلای محمدعلی به سندروم پارکینسون بود. او تا به امروز با این بیماری دست و پنجه نرم می کند و نکته قابل توجه این است که هرگز دست از فعالیت های اجتماعی اش برنمی دارد.
 

 در وب سایت مرکز غیرانتفاعی محمدعلی آمده است: «علی از زمانی که از رشته بوکس بازنشسته شد، خود را وقف تلاش های بشردوستانه در سراسر جهان کرده است. او یک فرد مسلمان است و به سراسر جهان سفر می کند و از نام و حضور خود برای مبارزه با گرسنگی و فقر استفاده می کند. او همچنین از تلاش های آموزشی از هر نوع حمایت کرده، مردم را تشویق می کند که کودکان بی سرپرست را تحت حمایت خود قرار دهند و از آنها می خواهد که به یکدیگر احترام گذاشته و همدیگر را درک کنند. برآورد می شود که علی تاکنون برای تامین 22 میلیون وعده غذایی برای گرسنگان تلاش کرده است.»

ایالت کنتاکی
 

محمدعلی 17 ژانویه 1942 در شهر لویی ویل ایالت کنتاکی آمریکا متولد شد. در بدو تولد، پدر و مادرش نام کاسیوس مارسلوس را برای او برگزیدند. پدر محمدعلی یک نقاش تابلو بود و مادرش گاهی به عنوان نظافت چی کار می کرد تا هزینه های خانواده را تامین کند. دوچرخه علی زمانی که 14 ساله بود به سرقت رفت و او به پلیس مراجعه  کرد تا این سرقت را گزارش کند. 

یک افسر پلیس به نام جو مارتین که در یک باشگاه محلی مربی بوکس بود، علی را دعوت کرد که به باشگاهش برود تا بتواند از خودش در مقابل اشرار دفاع کند. علی دعوت این افسر پلیس را پذیرفت و خیلی زود استعداد خود را نشان داد. مارتین، علی را در برنامه تلویزیونی «قهرمانان فردا» که در یک شبکه تلویزیونی محلی پخش می شد، معرفی کرد و او را به باشگاه کلمبیا در لویی ویل برد. در آنجا یک مربی سیاه پوست به نام فرد استونر، علم بوکس را به علی آموخت. یکی از مهم ترین چیزهایی که علی در این دوران یاد گرفت نحوه حرکات ظریف و رقص پا بود، اما همه توجه و وقت خود را صرف بوکس کرد و پیشرفت چشمگیری داشت.

از کاسیوس تا محمدعلی
 


داستان به اسلام گرویدن محمدعلی در نوع خود جالب توجه است. این ماجرا درست از زمانی شروع شد که او با مالکوم ایکس آشنا شد و در جلسات سخنرانی هایش شرکت می کرد. در همان سال های 1964-1965 بود که او با گروه های مسلمان سیاه پوست آشنا شد و به آنها پیوست. 

در این زمان، مبارزات حقوق مدنی سیاه پوستان در آمریکا در نقطه اوج خود قرار داشت و کاسیوس تحت تاثیر ملکوم ایکس، فعال حقوق بشر سیاه پوست و مسلمان، نام خود را به کاسیوس ایکس تغییر داد. مدتی بعد الیجاه محمد یکی از رهبران مسلمان آمریکا نام «محمدعلی» را برای او برگزید. از آن پس کلی از همه خواست که دیگر او را با این نام صدا نکنند و به جای آن به او محمدعلی بگویند.
 

 وی اعلام کرد که «کلی» نامی بود که به نیاکان برده او داده شده بود؛ کلی در زبان انگلیسی به معنای خاک و گل است. محمدعلی در همین رابطه می گوید: «کاسیوس کلی نام یک برده است. من این نام را انتخاب نکرده ام و  آن را نمی خواهم. من محمدعلی هستم. یک انسان آزاد و از همه مردم می خواهم که وقتی با من حرف می زنند یا درباره من حرف می زنند از این اسم استفاده کنند.» البته بعدها رابطه او با مالکوم ایکس به خاطر نزدیکی اش با الیجا محمد کمی تیره و تار شد ولی بعد از به قتل رسیدن ایکس، او بار دیگر به اندیشه های دوست سابقش نزدیک شد.
منبع : مجله یکشنبه