کد مطلب: 56591
تاریخ انتشار : شنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۴ ساعت ۱۰:۱۳
صابر ابر عادت به یکجانشینی ندارد و خودش را با تجربههای مختلف میآزماید: بازیگری، عکاسی، نوشتن، پرفورمنس، کارگردانی و... . ادعایی هم ندارد و میگوید تمنایش، تأثیرگذاری به واسطه تجربههای تازه است.
به گزارش
ایران خبر، صابر ابر عادت به یکجانشینی ندارد و خودش را با تجربههای مختلف میآزماید: بازیگری، عکاسی، نوشتن، پرفورمنس، کارگردانی و... . ادعایی هم ندارد و میگوید تمنایش، تأثیرگذاری به واسطه تجربههای تازه است. ابر که این روزها فیلم سینمایی «نزدیکتر» مصطفی احمدی را بر پرده سینماها دارد، در نمایش «مالی سویینی» به کارگردانی مرتضی میرمنتظمی نیز به ایفای نقش پرداخته.
او امسال در اجرای رپرتوار «کالیگولا»ی همایون غنیزاده هم به ایفای نقش پرداخت و پیش از این در نمایشهایی همچون «کرگدن»، «هملت»، «سه جلسه تراپی و یک میهمانی»، «ریچارد سوم» و... او را بر صحنه دیده بودیم.
بازیگر گزیدهکاری هستید، لااقل در یکی، دو سال اخیر کمتر شما را در جایگاه بازیگر دیدهایم. شرط اولتان برای حضور در یک پروژه سینمایی یا تئاتری چیست؟
فکر میکنم هر پروژهای با خودش، تعریف خودش را میآورد. هر پروژهای با گروهی که سازنده آن هستند تعریفش را برای من میآورد. در چند سال اخیر بهطور خاص در تئاتر، آنچه مرا به سمت یک پروژه میبرد، تجربهای است که نمیتوان در سینما داشت، چه از نظر نوع بازی، چه از نظر نمایشنامه و شخصیتپردازی. بهندرت پیش آمده در تئاتری بازی کنم و بتوانم تجربه آن نقش را در سینما هم داشته باشم. چون مدیوم سینما و مدیوم تئاتر هرکدام ویژگیهای منحصربهفرد خودشان را دارند. من از تئاتر به سینما آمدهام و تئاتر برایم هنر کاملتری است اما در پروژههایی هم که این چند سال کار کردم، همیشه یکسری نکات را در نظر گرفتم؛ مثلا اگر دارم «کالیگولا» را کار میکنم یا در «مالی سویینی» بازی میکنم به این خاطر است که یک جنسی از بازیگری را با آنها تجربه میکنم که برایم هیجانانگیز و دستنیافتنی است؛ اینکه چرا کم کار میکنم هم دلیل دارد؛ به این دلیل است که خیلی کم پیش میآید با یک مجموعه حرفهای روبهرو باشم. لزوما این «حرفهایبودن» هم از سابقه نمیآید. میتوان با جوانهایی کار کرد که حرفهای هستند و مثلا ممکن است در کنار آدم باسابقهای این حرفهایبودن معنا پیدا نکند.
در این سالها، به بازیگری بسنده نکردهاید و کارگردانی تئاتر، اجرای پرفورمنس، عکاسی و... را هم تجربه کردهاید. با توجه به اینکه با تجربه کارگردانی، خودتان در مقام ایدهپرداز یک پروژه بودهاید، وقتی در جایگاه بازیگر قرار میگیرید، چقدر این ایدهپردازی در نقشی که ایفا میکنید هم دخیل است؟ شما بهعنوان بازیگر، صددرصد مجری خواستهای کارگردان هستید یا ایدههای خودتان را هم دخیل میکنید؟
تلاش میکنم که فقط مجری نباشم. فکر میکنم کارگردان خوب، شنونده خوبی هم هست؛ و حرفهای منِ بازیگر را خواهد شنید. هر پروژهای، با همکاری متقابل است که به نتیجه میرسد. من همیشه در راستای متن و خواستهای آن، سعی کردهام ایدههایم را مطرح کنم و حالا اینکه این پیشنهادها چقدر به نتیجه میرسد یا نه، به روند کار بستگی دارد.
کارگردانی را هم تجربه کردهاید. درحالحاضر کدامیک از اینها برای شما جدیتر است؟ خودتان را بیشتر بازیگر میدانید یا کارگردان؟
همه سعیام این است که در پروسه کار هنری، (هرچه که هست؛ تجسمی، کارگردانی، بازیگری و...) تأثیرگذار باشم. هر زمان بتوانم حرفم را در راستای جهان ذهنی خودم، به واسطه هرکدام از اینها بزنم، اقدام میکنم. برایم خیلی فرق ندارد کاری که میکنم چه اسمی دارد، از ابتدا هم برایم فرقی نمیکرد. هیچوقت به این فکر نکردم که یک بازیگرِ صرف هستم، یا اینکه فقط کارگردانم. شاید به نظر بعضیها این بد هم باشد، شاید متمرکزبودن روی یک نقطه در درازمدت تأثیر بهتری داشته باشد اما از آنجا که من آدمی بهشدت تجربی هستم و از سکون میگریزم، ترجیحم این است که تجربههای مختلف داشته باشم، با این تلاش که در هر تجربه، به بهترین شکل حضور داشته باشم. یعنی دلم میخواهد در هر تجربهای، به صورت تماموکمال در خدمت آن باشم. کمااینکه وقتی پارسال «کالیگولا» هفت ماه طول کشید، من تصمیم گرفتم یک مدتی از سینما فاصله بگیرم. سال جدید هم قصد دارم تئاتر خودم را کارگردانی کنم و بعد بیشتر روی سینما متمرکز باشم.
چه متنی را کارگردانی میکنید؟
«پرتقالهای کال» نوشته سینا آذین را در ایرانشهر روی صحنه خواهم آورد. اردیبهشت و خرداد تمرین میکنیم و تیر و مرداد آن را روی صحنه میبریم. «پرتقالهای کال» یک نمایشنامه بیجغرافیاست، با اینکه در پاریس میگذرد، اما میتواند هر جای دیگر دنیا هم اتفاق بیفتد. من خیلی این نمایشنامه را دوست دارم و دو سال هم هست که منتظر اجراشدنش هستم، چون میخواستم در یک سالن قاب عکسی اجرا شود، منتظر سالن بودم. صحنه را هم آتوسا قلمفرسایی طراحی میکند.
از سالها پیش، شاید از ١٠، ١٢ سال پیش، از زمانی که هنوز هنرجوی بازیگری بودید، وبلاگ مینوشتید. بعد هم نوشتن، با عکاسی همراه شد و همان مسیر را در اینستاگرام ادامه دادید که نهایتا منجر به این شد که امسال کتابی از مجموعه عکسها و متنهای اینستاگرامی شما به بازار کتاب آمد با عنوان «هر رازی که فاش میکنی، یک ماهی قرمز میمیرد». انتشار این کتاب موافقان و مخالفان زیادی داشت. خیلیها به اینکه شما عکس-نوشتهای اینستاگرامتان را کتاب کردید نقد داشتند. انگیزهتان برای انتشار این عکس-نوشتها در قالب یک کتاب چه بود؟
من آدمی هستم که سوار مترو، بیآرتی و تاکسی میشوم. از پیادهروی، از در شهر گشتن، خریدکردن و... لذت میبرم و اینها بخشهای اصلی زندگی من است. لزومی نمیبینم چون بازیگرم خودم را قایم کنم. من در بین مردمم و از جنس آنها هستم. هیچ فرقی با مردم ندارم. من بهشدت آدم معمولیای هستم. اصلا فکر نمیکنم که من ویژگی خاصی دارم؛ منتها به دلیل جایی که ایستادهام بهعنوان بازیگر، این تصورِ متفاوتبودن به وجود آمده. من اگر بازیگر نبودم، باز هم اینستاگرامی داشتم که دنبالکنندگان زیادی داشت. بهطورکلی هم فرار کردم از اینکه فالوئری در اینستاگرامم، مرا به خاطر سینما دنبال کند. حتی آنجا نوشتهام که «اینجا از سینما حرف نزنیم». چون سینما را میتوان در خبرگزاریها و مطبوعات و دیگر رسانهها دنبال کرد، منتها اینستاگرام من، بخشی از خودِ شخصی و زندگی خصوصیام و حتی خانهام را به نمایش میگذارد. در واقع روزمرهام را با مردم در میان میگذارم و خیلی به این کار معتقدم. ترجیح میدهم اگر کسی مرا دنبال میکند، دلیلش بازیگربودنِ من نباشد و مرا به خاطر حرفهای معمولی روزمرهام دنبال کند. آنجا حتی درباره فیلمهای مورد علاقهام، حرف نمیزنم. کار من مثل همه آدمها، پیش از هر چیز زندگیکردن است و بعد بازیگری یا هر چیز دیگری. در اینستاگرام، زندگیام را با آدمها به اشتراک میگذارم و بابتش خوشحالم. پس از مدتی که تعداد عکسها زیاد شد، خواستم آن عکسها و متنها در قالب کتاب هم در دسترس عموم باشد.
اما انتقادات زیادی بابت کتابشدن این عکس-نوشتهایی که پیشتر در فضای مجازی منتشر شده بودند هم مطرح شد... .
همیشه وقتی اتفاقی از سمت آدمی که شناختهشده و مورد توجه است میافتد، موجی از انتقادات را همراه میکند. اگر کسی جز من، این کار را کرده بود اتفاقا با استقبال هم مواجه میشد. کمااینکه چند نمایشگاه عکس برگزار شد، از جوانهایی که عکسهای اینستاگرامیشان را به نمایش گذاشتند و خیلی هم بابت این کار از آنها استقبال شد. متأسفانه همیشه قضاوتهایی هست اما میتوان بیرون از این قضاوتها، منصفانهتر به اتفاقات نگاه کرد. اتفاقا اغلب نقدها به انتشار کتابم، از سوی کسانی که پسوندها و پیشوندهای هنری دارند، بوده؛ یعنی این نقدها از سوی مردم نبوده، مردم بسیار از کتاب استقبال کردند و کتاب به چاپ چهارم رسید. از این بابت خیلی خوشحالم. تمام تلاشم این بود که کتاب با بهترین کیفیت و با یک قیمت معمول و درخور آن کیفیت، راهی بازار شود. چون من برای مخاطبم ارزش قائلم. مخاطبی که برای اثر من هزینه میکند، باید کیفیتی درخور به او ارائه شود. این درباره تئاتر هم صادق است. هفت ماه از عمر من در این سال، برای تمرینات «کالیگولا» گذشت؛ آن هم برای اجرای مجدد این کار. برای اجرای اولمان که یک سال و چند ماه، تمرین کردیم؛ یعنی دو سال از عمر من صرف «کالیگولا» شده. خیلی هم بابتش خوشحالم. همان دو سال را کم کنیم، من ٣٠ساله میشوم. ٣٠سالهای که تجربه «کالیگولا» ندارد. من دوست دارم آدم ٣٢ساله و حتی ٣٥سالهای باشم که این تجربه را در زندگیاش دارد؛ اما این تجربه چیزهایی به من اضافه کرده که باعث میشود من کار خودم را بکنم و به این نقدها تن ندهم. برایم این حرفها، مثل نقد فیلمهاست. به نقد فیلمها هم تن نمیدهم. همیشه آنها را دنبال میکنم و نکاتی را که لازم است از آنها میگیرم اما لزوما برایم سندی کامل نیستند. بهزودی زود، کتاب بعدی من هم چاپ میشود و کتاب دومم، داستان است. ما باید به هم فرصت تجربهکردن بدهیم؛ حتی اگر آن تجربه اشتباه است. ما باید آدمهای بزرگی باشیم، اما نیستیم. همه چیز را میتوان بزرگوارانه به گذر زمان سپرد و منتظر ماند تا آدمها از پسِ تجربههایشان، آنچه دارند را عرضه کنند. هیچ دلیلی برای ماندن در یک نقطه وجود ندارد و هر چیز بازدارندهای، به نظرم ازبینبرنده است. من همیشه حتی اگر چیزی وجود داشته باشد که پیشبرنده است و درعینحال نابودکننده هم هست، باز از آن استقبال میکنم.
این شبها «مالی سویینی» را روی صحنه دارید. این تئاتر چه ویژگیای دارد که پذیرفتید در آن بازی کنید؟
«مالی سویینی» به نظرم حرف امروز ایرانِ ماست. «مالی سویینی» حرفی دارد که بهشدت در این روزها دغدغه من بوده و خوشحالم از اینکه آن را روی صحنه میبریم و مخاطب هم حرفمان را میگیرد. «مالی سویینی» از ما میخواهد بپذیریم آدمها زندگی شخصی خودشان را دارند و قرار نیست کسی برای کس دیگری تصمیم بگیرد؛ مثل همین حرفهایی که زدیم. من کتاب منتشر میکنم، من در حوزه تجسمی فعالیت میکنم، من پرفورمنس اجرا میکنم، من تئاتر کارگردانی میکنم، من بازیگر هم هستم، ببینیم و دربارهاش حرف بزنیم اما لزومی ندارد کسی برای من تصمیم بگیرد که من «فقط» بازیگری کنم. من ادعایی هم ندارم. همیشه به همه میگویم که من کنارتان هستم، بیایید با هم یک کار مهم و تأثیرگذار بکنیم. امروز با این تجربههایی که در حوزههای مختلف تابهحال کسب کردهام، اگر فیلم بازی کنم، آدم کاملتری هستم. اگر پارسال فیلمی بازی کردم، قطعا بهتر از سالهای قبل بوده. زندگی هر روز، با تجربههای تازه، ما را کاملتر میکند.
«مالی سویینی» که زنی نابیناست و در مواجهه با «فرانک» و «دکتر رایس» برایش اتفاقاتی میافتد. آنها اصرار دارند او بینا شود. «فرانک» آدمی معمولی است و «دکتر رایس» هم آدمی تحصیلکرده. یکی نزدیک به اوست و دیگری خیلی دور. یکی همسر اوست و دیگری پزشک اوست. این دو نفر کاری با او میکنند که معصومیت او از دست میرود، معصومیت زندگی او، معصومیت جهانش. آنها بهزور میخواهند با جراحی، او را بینا کنند و نهایتا جهان شخصی او را، از او میگیرند. این نمایشنامه به ما میآموزد که حریم شخصی آدمها را دستمالی نکنیم. ما باید یاد بگیریم در مواجهه با آدمهای مختلف، تبدیل به یک مصرفگرای صِرف نشویم و نخواهیم همه جهان آن فرد را تصرف کنیم.
«مالی» (با بازی الهام کردا) در این نمایش تن میدهد به اینکه جهانش را نابود کنند، درحالیکه میتواند نپذیرد. من تعبیر بسیار زیبایی شنیدم از دکتر بابایی درباره کاراکترهای این نمایش. حرف ایشان این بود که «مالی»، رقمزننده یک تراژدی است. «مالی» کسی است که روی میز میرود و میرقصد و کسی که چنین رفتاری میکند یعنی قرار است یک تراژدی به وجود آورد.
او یک مرزی را رد کرده، پس تراژدی سراغش میآید. درباره «فرانک» که من آن را بازی میکنم، دکتر بابایی گفتند او غمگینترین مردی است که دیدهایم، با اینکه ظاهر خیلی خندانی هم دارد؛ او با رؤیای بهوجودآوردن یک زندگی جدید برای خودش و همسرش «مالی»، زندگیشان را به سمت آن تراژدی میبرد و درباره «دکتر رایس» هم گفتند، وقتی او کاراکتری است که زنش ترکش کرده، در ناخودآگاهش میخواهد از یک زن انتقام بگیرد و این انگیزه اصلی او برای بازگرداندن بینایی به «مالی» است.
«مالی سویینی» یک نمایشنامه روانکاوانه درخشان است. من به هرکس که به تماشای آن آمده پیشنهاد دادهام که حتما متن اصلی را هم بخواند چون ما مجبور شدیم متن تلخیصشده را کار کنیم. اگر میخواستیم کل متن را اجرا کنیم، طول اجرا سه ساعت میشد. در صفحه اول نمایشنامه، نویسنده تأکید میکند که در این نمایش، کار خاصی نکنید.
درحالیکه خیلیها که نمایش را دیدند به ما گفتند چرا در طول نمایش هیچ کار خاصی نمیکنید و ٤٠ دقیقه را نشستهاید! تأکید دیگر نمایشنامهنویس این بود که بخش مهمی از این نمایش هم آموزشِ «گوشدادن» است؛ استفاده از یکی از حواس پنجگانه. گاهی اوقات فقط باید گوش داد. لازم نیست کار خاصی بکنیم. ما در کل سعی کردیم در راستای خواستهای نویسنده متن عمل کنیم. اجراهای دیگری هم که از این نمایشنامه در نقاط دیگر دنیا روی صحنه رفته، همه اجراهای ثابتی بوده. جز یک اجرا در انگلیس که بازیگران نمایش را در آب اجرا میکردند و آن هم باز یادآوری یکی دیگر از حواس پنجگانه یعنی «لامسه» بوده.
تجربه همبازیشدن با الهام کردا در این نمایش چطور بود؟
فوقالعاده! او بازیگر درخشانی است. من فکر میکنم ما در حال مواجهه با یک سیل بازیگران درخشان هستیم. بازیگرانی از نسلهای مختلف که آدمهای باتجربه و حرفهای هستند و نمونه آن الهام کردا است. احساس میکنم استانداردهای بازیگری در حال تغییر است. الهام کردا یکی از همان کسانی است که در حال تغییردادن مرزهای بازیگری است. او نهتنها
پارتنری درجهیک است بلکه من در اجراها از الهام یاد هم میگیرم. او میتوانست نقش یک کور را هزار مدل دیگر بازی کند.
منتها بازی او در خدمت متن است و بنا بر تأکید نویسنده، هیچ کار خاصی نمیکند. او کل یکساعتونیم اجرا راکورد نگاهش را در نقش یک کور حفظ میکند. بعضی شبها وقتی بعد از اجرا به پشت صحنه میآید، به دلیل زاویه تکراری مردمک چشم و کمنوری سرگیجه دارد و مدتی سرش را بین دستهایش نگه میدارد. فکر میکنم اجرای «مالی سویینی» اجرائی است که نباید آن را از دست داد. ما در این نمایش با استقبال ویژهای مواجه شدیم و شک ندارم بهزودی دوباره آن را روی صحنه میآوریم.
شما دو فیلم هم در محاق دارید. فکر میکنید سرانجام، سرنوشت «دلم میخواد» بهمن فرمانآرا و «آشغالهای دوستداشتنی» محسن امیریوسفی که شما در آنها بازی کردهاید، چه خواهد شد؟
من در مواجهه با توقیف فیلمها پوستکلفت شدهام. از اولین فیلمم «مینای شهر خاموش» با سابقه دو سال توقیف، با این تجربه مواجه بودهام. ولی چیزی که درباره این دو فیلم خاص باید بگویم این است که بیشک این فیلمها بهزودی دیده خواهند شد و میدرخشند.
کار من در فیلم آقای فرمانآرا یک تجربه خیلی کوتاه شاید دودقیقهای بود و برای من جای ویژهای در کارنامه کاریام دارد. درباره فیلم آقای امیریوسفی هم بارها و بارها آمدم یک یادداشت بنویسم، اما فکر کردم ارزش این فیلم خیلی بیشتر از اینهاست. حتی ارزشش بیشتر از اینهاست که وارد حواشی شود. «آشغالهای دوستداشتنی» فیلمی نیست که من با نوشتن یک یادداشت، انگشتنشانش کنم. جا و مقام این فیلم، آنقدر بالاست و این فیلم، چنان فیلم مهمی در تاریخ سینماست که خودش، بهزودی راه خودش را باز میکند. «آشغالهای دوستداشتنی» فقط کافی است دیده شود، آنوقت جایگاهش بر همگان مشخص میشود.
مثل یک بچه نابغه که در خانه حبس شده؛ اگر ٤٠ سال هم درها به روی یک نابغه بسته بماند، او بعد از ٤٠ سال از خانه بیرون میآید و یک چیزی از خودش به همه نشان میدهد که شگفتانگیز است و همه غبطه خواهند خورد که چرا نگذاشتیم این بچه زودتر از این خانه بیرون بیاید. «آشغالهای دوستداشتنی» بچهای است که در خانه حبس شده و سرانجام یک روز از خانه بیرون میآید و همگان را با نبوغی مواجه میکند که شگفتانگیز است. این فیلم در تمامیت به شعور مخاطبش احترام میگذارد و جانبداریای ندارد، حیف که قضاوت میکنیم و نمیگذاریم این نبوغ دیده شود.