به گزارش
ایران خبر، هنگامیکه به بازیهای المپیک فکر میکنیم، پیش از هر چیز، تصویری از مراسمهایی با آمادهسازیِ چند صد میلیوندلاری، ورزشکاران حرفهای و رقابتهای بسیار حساس هستند که همهی جهان را به هیجان میآورد و نتایج مسابقات را دنبال میکنند.
این، معنای المپیکِ امروزی است. اما اولین المپیک مدرن که در سال ۱۸۹۶ برگزار شد، رویهمرفته با شرایط امروزی بسیار تفاوت داشت. در آن رقابتها، تنها ۱۴ کشور، شرکت داشتند، یکی از تیمهای آمریکا مجبور بودند در اوقات فراغت خود، اخبار بازیها را بنویسند، چرا که پنداشته میشد این بازیها ارزش خبری ندارد که خبرنگاری در این بازیها حضور داشتهباشد.
با آنکه در مقیاس سال ۱۸۹۶، برگزاری اینچنینیِ بازیها، موفقیت بزرگی محسوب میشد، اما امروزه چنین برگزاریای بسیار مبتدیانه و البته عجیب و غریب محسوب میشود.
۱- همه برای شرکت کردن در بازیها، مدال گرفتند!
ورزشکاران امروزی، تمرینات طاقتفرسایی را پشتسر میگذارند تا مدال المپیک را از آن خود نمایند. حتی یک برنز هم، به معنای آن است که تنها دو نفرِ دیگر هستند که تواناییهایشان در آن ورزش، بهتر از آن ورزشکار است. البته این، معنای امروزیز مدال برنز است. در سال ۱۸۹۶، معنای مدال برنز بسیار متفاوت بود. اولین معنای مدال برنز در آن سال، این بود که اصولاً ورزشکار به خود زحمت داده و در رقابتها شرکت کردهاست!
درست است! در سال ۱۸۹۶، مدالهای برنزی برای همهی شرکتکنندگان در نظر گرفته شدهبود که به تمام شرکتکنندگان مرد اعطا میشد. در آن سال، شرکت زنان در رشتههای ورزشی، ممنوع بود. این مدالها، توسط مجسمهساز بلژیکی، «گادفروید دِوْریس» طراحی شدهبودند.
برندگان، مدال نقرهای با تاجی از شاخههای زیتون دریافت میکردند، نفرات دوم، مدالهایی از مس و تاجی از برگبو میگرفتند. حالا اینکه برگزارکنندگان فکر کردهبودند چرا مس، باید بهتر از برنز به نظر برسد، معلوم نیست!
مدالهای طلا برای نفرات اول، نقره برای نفرات دوم و برنز برای نفرات سوم، از سال ۱۹۰۴ در المپیک سنتلوییس رایج شد. خوشبختانه در آن زمان، دیگر ایدهی اختصاص دادن مدال برای همهی شرکتکنندهها از ذهن کمیتهی المپیک، خارج شدهبود.
۲- تیم استرالیا، تصادفاً وارد بازیها شد و این «تیم» به یک تماشاگر مشت زد
امروزه ورزشکاران، سالها تمرین میکنند تا مدالی کسب کنند و بقیهی زندگیشان، تحتالشعاع تمرینات سخت قرار میگیرد و به مقدمهای شبیه میشود که پیشدرآمدِ اتفاق بزرگ المپیک است. ماجرا در سال ۱۸۹۶، به این منوال نبود.
در آن زمان، تقریباً هیچ ورزشکاری، فداکارانه تمرین نمیکرد تا در رقابتها شرکت کند و اصلاً شرکت در مسابقات، بر حسب اتفاق بود، نه با رقابتهایی برای تعیین ورزشکاران شرکتکننده. تیم استرالیا در آن سال، مصداق بارز این سخن محسوب میشود.
کلمهی «تیم» ممکن است تا حدودی گمراهکننده باشد، چون استرالیا تنها یک نماینده فرستادهبود. مردی با یک سیبیل پرپشت به نام «ادوین فِلَک». او اتفاقاً در آن زمان در انگلستان بود و زنجیرهی اتفاقات طوری پیش رفت که برای تماشای رقابتها به آتن برود.
ناگهان، شوری او را فرا گرفت و تصمیم گرفت در بازیها شرکت کند. آن هم با تیم انگلستان در چند مسابقهی دوی مسافت کوتاه و تنیس دو نفره! در آن زمان، استرالیا مستعمرهی بریتانیا محسوب میشد ولی مدالهای فِلک در رشتههای ۱۰۰ متر و ۱۵۰۰ متر به حساب مدالهای تیم استرالیا گذاشتهشد. او برای شرکت در مسابقات ماراتن هم ثبتنام کرد و شاید این جالبترین لحظهی عمر ورزشی فِلک باشد.
فِلک هرگز تجربهی دویدن در مسافتهای طولانی را نداشت و وقتی ناگهان خود را در حال دویدن مسیری طولانی در گرمای تابستان دید، شکست را احساس کرد. بعد از تلاشی طاقتفرسا و در حالیکه چند مایل به خط پایان باقی ماندهبود، او ناگهان نقش بر زمین شد. تماشاگری برای کمک به او به میدان آمد، اما فِلک که حال خود را نمیفهمید، مشتی به تماشاگر نگونبخت زد و یاریگرِ خود را به زمین انداخت!
۳- قهرمان رشتهی پرتاب دیسک اصلاً نمیدانست که این رشته چیست!
مدالی که ورزشکارانِ امروزی در رقابتهای المپیک کسب میکنند، نتیجهی سالها ممارست و کوشش در یک رشتهی ورزشیِ خاص است. اما «رابرت گَرِت»، مثل بیشتر ورزشکاران نبود. ورود او به رقابتهای پرتاب دیسک، به یک دلیل بود: هیچکدام دیگر از ورزشکاران آمریکایی، نمیخواستند در آن رشته شرکت کنند! فقط یک مشکل کوچک وجود داشت که آن موقع اصلاً مهم نبود: گرت قبل از آن هرگز یک دیسک را از نزدیک ندیدهبود!
قبل از ورودِ گرِت به آتن، او اصلاً چیزی دربارهی پرتاب دیسک نشنیدهبود. برای همین او از یک آهنگر محلی خواست دیسک او را برای تمرین، بر اساس افسانههای یونانی بسازد. شاید آنچه که آهنگر تحویل گرت داد، توانست یک پرتاب افسانهای را در مقیاس قرن نوزدهم انجام دهد، اما در حقیقت محصول، تودهای آهنی به قطر ۳۰ سانتیمتر و وزن ۱۴ کیلوگرم بود.
پرتاب چنین جسمی، غیرممکن بود، اما گرت به هر حال با آن تمرین کرد. او زمانیکه به آتن رفت، تصور میکرد در رشتهای شرکت کرده که باید همان تکهی آهنی را پرتاب کند. تنها زمانیکه وارد میدان مسابقه شد و دیسک را در دست اعضای تیم یونان دید، فهمید چقدر بد فریب خوردهاست.
با این حال، گرت از مسابقه دادن انصراف نداد، و نتیجه، بسیار خوب پیش رفت. دو پرتاب اولش اصلاً جالب نبود و چیزی نمانده بود که دیسک، مستقیم به صورت اعضای ناظر برخورد کند. ورق در آخرین پرتاب او برگشت و ناگهان با آن پرتاب، قهرمان مسابقه شد. سالها بعد، یکی از اعضای تیم آمریکا دربارهی آن برد غیرمنتظره، چنین گفت: «فکر میکنم هیچکس به اندازهی خود رابرت گرِت از آن پیروزی، شگفتزده نشدهباشد.»
۴- زندگی برندهی رشتهی ماراتن، سوژهای برای یکی از داستانهای کمپانیِ دیزنی شد
اسپایریدون لوییس (Spyros) هنوز در یونان، یک قهرمان محسوب میشود. حتی تا مدتی قبل، تصویر چهرهی او روی سکهی دو یورویی چاپ شده بود که نشاندهندهی علاقه و احترام مردم یونان به اولین برندهی ماراتن کشورشان است. حق هم دارند. داستان زندگی لوییس، به یک فیلم الهامبخش کمپانی دیزنی شبیه است.
لوییس تا پیش از رقابتهای المپیک، یک جوان ژولیدهی فقیر بود که برای کمک به پدرش، با خر خود آب معدنی به در خانههای آتن میرساند. در آن زمان، آب لولهکشی در آتن وجود نداشت. مانند تمام آدمهای بیاهمیتی که به چشم نمیآیند و فقط در فیلمها نظیرش را میشود دید، لوییس برای این در مسابقات ماراتن ثبتنام کرد که از استعداد خدادادیاش در دویدن، لذت ببرد. رسیدن به خط پایان برای او، دو ساعت و ۵۸ دقیقه طول کشید، پیش از هر شرکتکنندی دیگری!
علیرغم این پیروزی بهیادماندنیِ شبیه به فیلمهای سینمایی، بخشی از ماجرا چندان شبیه بقیهی ماجرا الهامبخش نیست. تقریباً در میانههای راه بود که لوییس به سمت میخانهی عمویش رفت. به جای آنکه بخواهد به مسابقه ادامه دهد، او داخل رفت و یک گیلاس شراب سفارش داد با فراغبال نوشید و به تمام مشتریها گفت که قرار است برنده شود. بعد از آن سراغ مسابقهاش رفت و قهرمان شد.
۵- ورزشکاران آمریکایی، مادرانشان را مجبور کردند که هزینههای سفرشان را بپردازند
امروزه یک ورزشکار عضو تیم شرکتکنندهی آمریکا در المپیک وقتی قرار است به کشوری دیگر برای شرکت در مسابقات المپیک برود، با پشتیبانیِ کامل مالی راهی میشود و یک اتاق در سوییتهای مخصوص ورزشکاران دارد. در سال ۱۸۹۶، چنین امکانات لوکسی وجود نداشت. حدود یکسوم شرکتکنندگان آمریکایی مجبور بودند به مادرهایشان التماس کنند تا هزینههای سفرشان را بپردازند.
امروزه درک این موضوع دشوار است که در آن زمان، آمریکا هیچ اهمیت خاصی برای شرکت در مسابقات المپیک، قائل نبود. در آن زمان، هیچ رقابت مقدماتی برای رسیدن به المپیک یا داوری برای سنجش کیفیت ورزشکاران وجود نداشت. تنها معیاری که مطرح میشد، این بود که ورزشکاران تمکن کافی برای رساندن خود به رقابتهای آتن، داشتهباشند!
دو تن از ورزشکاران آمریکایی، به نامهای «جیمز کانلی» و «ویلیام هویْت»، اجازهی شرکت در مسابقات را از مقامات دانشگاه هاروارد دریافت نکردند و مجبور شدند از تحصیل، انصراف دهند. البته هر دوی آنها در رقابتهایشان، قهرمان شدند.
چهار تن از ورزشکاران که در دانشگاه پرینستون مشغول به تحصیل بودند، نتوانستند هیچ مؤسسهای بیابند که مایل به کمک در پرداخت هزینههای سفر آنها باشد. اگر مادران ورزشکاران، از جمله مادر گرِت که تنها در ثانیههای آخر راضی به تقبل هزینههای سفر پسرش شد، در تأمین مخارج به پسرانشان کمک نمیکردند، آنها از همراهیِ تیم المپیک آمریکا در آن سال، محروم میشدند.
۶- یک زن محلی، مسابقات ماراتن را به هم ریخت!
اگر یادتان باشد، در اوایل این پست برایتان نوشتم که شرکتِ زنان در آن دوره از مسابقات، ممنوع شدهبود. مشخص است که تمام زنان آتن نتوانستند این تبعیض را بپذیرند. گزارشهای آن زمان، تأیید میکند که یک زن، برای اعتراض، مسابقات دوی ماراتن را به هم ریخت.
دربارهی این بانو که Melpomene نام داشت، دو روایت وجود دارد. اولی میگوید او که بهعنوان یک تماشاگر در مسابقات حاضر شده بود، در کنار مردان شروع به دویدن کرد و به این ترتیب، مطالبهی خود را مشخصاً اعلام نمود. در این نسخه، او تا ورزشگاه آتن دوید و به این ترتیب، پیام پیروزمندانهی خود را به همگان اعلام کرد. نسخهی دوم، ناامیدکننده است.
در این نسخه، او به دنبال جمع کردن امضا برای حفظ دستاوردهایش در چند سال پس از آن ماجرا بود تا آنچه که در آن بازیها انجام دادهبود، از دست نرود.
متأسفانه، اخباری که از اولین دورهی بازیها در آن زمان گرد آمده، بسیار ناچیز است. امروزه، حتی مطمئن نیستیم که Melpomene واقعاً وجود خارجی داشته یا خیر. اصلاً ممکن است او با اِستاماتا ریویثی، یک زن محلی فقیر که وارد مسابقات ماراتن شد تا ثروتمند شود، اشتباه گرفته شدهباشد. زمان مسابقه برای او ۵ ساعت و ۳۰ دقیقه بود.
۷- تیم آمریکا تصادفاً یک شاه را به پوست پرتقال آغشته نمود!
مراسم افتتاحیهی المپیک ۲۰۱۲ لندن را یادتان هست که بدلکاری در لباس ملکه، در کنار جیمز باند از هلیکوپتر بیرون پرید؟ این ماجرای بامزه، البته فقط یک کنایهی طراحیشده با حفظ حدود بود. امروزه خانوادههای سلطنتی در مراسمهای اینچنینی، عملاً کاری نمیکنند جز آنکه مؤدبانه به تماشا بنشینند.
اما حتی در این مورد هم، یونانِ سال ۱۸۹۶ متفاوت بود. خانوادهی سلطنتی یونان، در یک بعد از ظهر عجیب و غریب، اعضای تیم آمریکا را همراهی کردند و ورزشکاران آمریکایی تلاش میکردند که به آنها بیسبال بیاموزند، که این ماجرا باعث شد تا حدودی بیاحترامی دیپلماتیک جزئی پیش آید.
این بیاحترامی که البته منظوری در پس آن نبود، دقیقاً توسط یک پرتقال، یک عصا و کت رسمی یک شاهزاده بهوجود آمد! اعضای تیم آمریکا که مشتاق بودند شاه آینده، کنستانتین، را با بیسبال آشنا کنند، با او دربارهی قوانین بازی صحبت کردند و شور صحبتها، آنچنان آنها را تحتتأثیر قرار داد که از عصای پیادهروی بهعنوان چوبدستی برای ضربه زدن به توپ و از پرتقال بهجای توپ استفاده کردند.
آنها این چوبدستی را به ولیعهد سپردند و پرتقال را بهسوی او پرتاب کردند و… ثانیههایی بعد وحشتزده او را تماشا میکردند که پرتقال روی سراسر لباس فرم او منفجر شده و تمام بدنش؛ با ذرات پرتقال آغشته بود. خوشبختانه ولیعهد به این بازی، بهعنوان یک ورزش خوب نگریست و به ماجرایی که پیش آمدهبود، خندید. با این حال این ماجرا، پایانی بود بر صادر کردن ورزش بیسبال به سرزمین یونان در سال ۱۸۹۶!
۸- هیچکس باور نمیکرد که ورزشکار شیلیایی، شرکت کردهباشد
گفتیم که حقایق ثبتشده از المپیک ۱۸۹۶ آتن، بسیار ناچیز و محدود است. این اندک بودن اطلاعات، با بررسیِ موردِ ورزشکار شیلیایی، لوییس سابِرکِیساکس، ثابت میشود. علیرغم شرکت در سه مسابقه، دنیا خیلی زود فراموش کرد که اساساً ورزشکاری از شیلی در این مسابقات، شرکت کردهاست. تا سال ۲۰۱۶، انجمن ملی وقایعنگاران المپیک، ادعا کردهبود که هیچ نمایندهای از شیلی در اولین بازیهای المپیک مدرن، حضور نداشتهاست!
در آن زمان، سابِرکِیساکس به همراه پدر دیپلماتِ خود، در اروپا بود و به همراه تیم فرانسه، به آتن رفت. در آن جا، او اجازه یافت که در چند رقابت برای تیم فرانسه شرکت کند، اما در آخرین دقایق اظهار نمود که او شیلیایی است.
وقتی پدر سابِرکِیساکس فهمید که او این عمل را بدون مشورت با دولت شیلی انجام داده، بسیار خشمگین شد. سابِرکِیساکس مجبور بود دربارهی شرکتش در مسابقات، سکوت اختیار کند. این کار، از آنجایی که او برندهی هیچیک از رقابتها نشد و خبرهای اندکی دربارهی رقابتها پخش میشد، چندان دشوار نبود.
از همین رو، هنوز بسیاری میاندیشند که سابِرکِیساکس اصلاً در رقابتها شرکت نداشته است. با این حال، شواهد اندکی موجود است که او احتمالاً در بازیها حضور داشت. مثلاً نام او در پایین نام اعضای تیم فرانسه در یکی از رقابتها دیده میشود.
همچنین، بعدها او بعنوان یک دیپلمات محترم، در واتیکان در مقام یک شاهد معتبر مشغول به کار شد. با این وجود، اینکه هنوز مدارک معتبری دربارهی حضور یک ورزشکار در المپیک آن سال وجود ندارد، خود نشاندهندهی آن است که سیستم خبررسانی در آن دوره تا چه حد ضعیف عمل میکردهاست.
۹- باعث ایجاد برخی «ورزش»های مضحک، در بازیهای بعدی شد
در المپیکهای امروزی، ۲۸ رشتهی ورزشی و مجموعاً ۳۰۰ مسابقه وجود دارد. اما در سال ۱۸۹۶، ۹ رشته و حدوداً ۴۳ مسابقه وجود داشت که تازه، برگزاریِ برخی از آنها در دقایق آخر، کنسل میشد! نیروی پیشراننده در پسِ پدیدهی المپیک مدرن، «بارون دِ کوبِرتین»، احساس میکرد که برگزاری مسابقات در این مقیاس، ابداً کافی نیست.
سازماندهندگان بازیها، برای گسترش مسابقات در بازیهای بعدی، بازیهای دیوانهوار تازهای را پیشنهاد دادند که برخی از آنها واقعاً مضحک بودند!
مثلاً در المپیک ۱۹۰۰، «ورزشهایی» مانند آتشنشانی و پرواز با کایت به چشم میخورد. اگر چه این رشتهها دیگر توسط کمیتهی بینالمللی المپیک بهعنوان رشتههای ورزشی حاضر در المپیک، برشمرده نمیشود، بازیهای دیگری هم در المپیکهای بعدی افزوده شد که امروزه نشانی از آنها نیست.
از میان آنها میتوان به مجسمهسازی، نقاشی، طراحی شهری و معماری اشاره کرد. مثلاً کسی بخاطر سرودن یک شعر، میتوانست مدال المپیک بگیرد! مثلاً یکی از اولین اشعاری که برندهی مدال شد، سرودهی خودِ بارون دِ کوبرتین بود. نام این سروده، «نوای ورزش» بود که ترجمهی بخشی از آن در ادامه میآید:
آه ورزش، تو صلح هستی
تو پیوندهای شادمانی را میانِ مردمان میسازی
و آنها را با قدرت و احترام، در کنار هم قرار میدهی
با کنترل، سازماندهی و خودانضباطی!
البته این برد، بر اساس کیفیت شعر ارائهشده بود، و اصلاً گمان نکنید که مسئولیت در کمیتهی المپیک یا هر چیز دیگری، باعثش شده است!!!
۱۰- حتی این هم نخستین دورهی المپیک مدرن نبود!
در کنار بیاستعدادیِ محض در سرودن شعر، گویا بارون دِ کوبرتین یک دزد هم بودهاست! علیرغم اینکه او بهعنوان پایه گذار المپیک سال ۱۸۹۶، آن را به نام اولین المپیک مدرن به ثبت رساندهاست، اما این ابداً صحیح نیست.
بازیهایی که در سال ۱۸۵۰ در وِنلاک، شهر کوچکی از انگلستان، برگزار شد، خود شامل بازیهای المپیکی بود: یک سری مسابقات میان ورزشکاران که جوایزی به آنها اعطا میشد. د کوبرتین در سن ۲۷ سالگی و در سال ۱۸۹۰، از آن شهر بازدید نمود و تصمیم گرفت که آن ایده را به نام خود بدزدد.
البته آن دو رویداد، یکسان نبودند. المپیک ونلاک، مخصوص کسانی بود که در اطراف این شهر زندگی میکردند، و شامل ورزشکاران زیادی نمیشد. همچنین بازیهای این شهر، رویدادی سالانه بود و بازیهای المپیک، هر ۴ سال یک بار برگزار میشد.
اما ایدهی احیای بازیهای باستانی یونانی برای دنیای جدید، از بازیهای ونلاک نشأت گرفت. بدون آنکه د کوبرتین شاهد برگزاریِ آن رقابتها باشد، فکرِ ایجاد کمیتهی بینالمللی المپیک هرگز در ذهنش شکل نمیگرفت و ریوی سال ۲۰۱۶، امروز شاهد برگزاریِ بزرگترین رویداد ورزشی به جز فوتبال، نبود.
برخی از مسابقات ونلاک، شباهت زیادی با رقابتهای امروزی در المپیک دارد. در آن زمان، مسابقهی دو به مسافت ۱ مایل برگزار میشد که قابل مقایسه با دوی ۱۵۰۰ مترِ امروزی است. همچنین دوچرخهسواری در مسافت ۳ مایل هم در ونلاک ترتیب داده میشد. از سوی دیگر، این شهر برخی رقابتها مانند پرتاب نیزه را بنیان نهاد که بهطرز عجیبی، آن را بطور رسمی به نام خود ثبت ننمود.