به گزارش
ایران خبر، هانا کامکار موزیسینی از نسل سوم کامکارهاست. فرزند بیژن کامکار و نوه حسن کامکار بنیان گذار گروه موسیقی کامکارها. البته او گامی فراتر از موسیقی برداشته و کارگردانی سینما، عکاسی و بازیگری تئاتر را هم تجربه کرده است.
خودش می گوید پیوستن به گروه کامکارها، خواندن و نواختن در کنار عموها، پدرش و عمه اش از آرزوهایش بوده اما در حال حاضر بزرگ ترین آرزویش این است که تک خوان معتبری برای کشورش باشد.
متولد شدن در خانواده ای که تقریبا همه اعضای آن اهل موسیقی هستند، چطور است؟ آیا شما در مهمانی های خانوادگی هم ساز می زنید و در کنار هم می خوانید؟
همه ما از کودکی با موسیقی بزرگ می شویم. من جزو نوه هایی بودم که سعی می کردم در تمام تمرین ها و کنسرت های گروه کامکارها حضور داشته باشم. اصلا در کنار کامکارها قرار گرفتن یکی از آرزوهای کودکی ام بود. آرزویی که خوشبختانه در سال 1382محقق شد و گروه کامکارها افتخار دادند که من در کنار عموها، عمه ام و پدرم قرار بگیرم و ساز بنوازم. اما در مورد مجالس خصوصی و خانوادگی باید بگویم که هیچ گاه به سمت موسیقی نمی رویم چون خسته ایم.
همه اعضای خانواده ام به نوعی درگیر موسیقی هستند، نسل دوم همه زندگی شان موسیقی است و از نسل سوم بعضی هایمان همه زندگی مان را روی موسیقی می گذاریم. بالاخره این گوش هم خسته می شود.
به این دلیل در زمان تفریح و استراحت اثری از موسیقی در اطراف ما نیست، با هم حرف می زنیم، می خندیم و خاطره تعریف می کنیم.البته یادتان نرود که دست کم یک روز در هفته در کنار هم تمرین موسیقی می کنیم و با هم ساز می زنیم.
این تمرین موسیقی که گفتید هتفه ای یک بار اتفاق می افتد، چقدر در نزدیک شدن افراد خانواده به یکدیگر تاثیر گذاشته؟
تاثیر بسیاری داشته و باعث شده تا جمع خانوادگی ما گرم تر شود.
به نظرتان چقدر روی آوردن نسل سوم کامکارها به علاقه شخصی خودشان برمی گردد و چقدر به این موضوع که درخانواده اهل موسیقی به دنیا آمدند؟
ما از کودکی در معرض موسیقی قرار داشتیم و قبل از آن که بخواهیم بفهمیم دنیا دست چه کسی است، ما را گذاشتند تا موسیقی یاد بگیریم. اما از همان دوران کودکی تماشاکردن پدرم که دف می زد و آواز می خواند برایم بسیار جذاب بود و من هم مانند او دوست داشتم دف بزنم و آواز بخوانم.
من هم به قول اریک برن این اتفاق را در نمایشنامه زندگی ام گذاشته بودم که سرانجام به واقعیت تبدیل شد. البته این طور نیست که همه ما نوه ها یا به قولی نسل سوم کامکارها موسیقی کار کنیم. مثلا من کارگردانی سینما خواندم و چند فیلم کوتاه داستانی و مستند ساختم.
از سال 78 وارد موسیقی تئاتر شدم و در زمینه های عکاسی، روابط عمومی و بازیگری تئاتر فعالیت بسیاری داشتم. حتی دستیار کارگردان هم بوده ام. هم زمان با این فعالیت ها، عضویت در گروه کامکارها بود و همه این ها را با هم پیش بردم اما آهسته و پیوسته.
از طرف دیگر با فردین خلعتبری آهنگساز سینما همکاری داشتم و در کارهایش خواندم. خوشبختانه آقای خلعتبری مرا به خاطر این که فرزند بیژن کامکار هستم پیدا نکرده بود، او به واسطه تئاتر مرا شناخت. بنابراین تمام تلاشم را کردم تا سه جریان موسیقی فیلم و تئاتر، همکاری با کامکارها و عکاسی را با هم جلو ببرم.
فکر می کنید تاکنون چقدر موفق شدید هویت مستقلی در کنار گروه کامکارها به دست بیاورید؟
جواب این سوال را نباید خودم بگویم و به نظرم مخاطبان باید به آن پاسخ دهند. اما آن طور که از شنیده ها بر می آید فکر می کنم به این شخصیت مستقل دست پیدا کردم. آن هم به خاطر سال ها زحمت و تلاش. اوج شکل گیری این هویت مستقل به همکاری هایم در تئاتر به ویژه نمایش «ترانه های محلی» به کارگردانی محمد رحمانیان بر می گردد.
آقای رحمانیان لطف کرد و نقش پررنگی را به من سپرد که با تمام وجودم تلاش کردم از پس آن بربیایم و بعد از آن توانستم شخصیت هنری مستقلی داشته باشم.اتفاقی که از دوران کودکی ام به دنبالش بودم. اصلا سینما خواندم چون می خواستم اگر موفقیتی کسب کردم نگویند دختر بیژن کامکار است، بلکه بگویند خودش تلاش کرده و به اینجا رسیده است. به نظرم می آید به شخصیت مستقل دست پیدا کردم.
این سوال را مطرح کردم چون علاوه بر نظر دیگران گاهی پیش می آید که خودمان در مسیر، منتقد خودمان می شویم و به فعالیت هایی که می کنیم، نمره می دهیم تا ببینیم چقدر به ایده آل هایمان نزدیک شده ایم.
فکر می کنم تا لحظه ای که مسافر زمین هستم هیچ وقت به ایده آل هایم نخواهم رسید و هیچ وقت از خودم یا کارهایم راضی نمی شوم. حتی در نمایش «ترانه های محلی» با این که از اعماق دلم بیرون می آمد و همه می گفتند از آن راضی هستند، خودم در هر شب از اجرا، منتقد خودم می شدم و اجرایم را نقد می کردم. بنابراین فکر نکنم لحظه ای برسد که از کارهایم راضی باشم. تا به امروز هیچ وقت این احساس را نداشتم که به ایده آل زندگیم رسیده ام.
تعریفی هم از ایده آل زندگی تان دارید؟
هدف مشخصی دارم و از بچگی هدف گذاری کردم اما هرگز برای خودم انتهایی نگذاشتم. بیشتر دوست دارم از مسیر این سفر لذت ببرم تا این که به قله برسم. البته که قشنگ ترین اتفاق بشر این است که روی قله ها بایستد. من بارها این لحظه را به واسطه مادرم که کوهنوردی می کند، تجربه کرده ام. اما باز هم دوست دارم از مسیر لذت ببرم.
در طول شبانه روز دائم در حال فعالیت هستم و تمام زندگی ام در این خلاصه شده که از مسیر لذت ببرم.
ممکن است در این مسیر امروز به من پیشنهادی داده شود که انجام دادن آن دو روز بعد به کلیدی ترین اتفاق زندگی ام تبدیل شود. یادم هست در زمان برگزاری چهارمین نمایشگاه انفرادی عکسم بودم و همچنین در حال آماده شدن برای کنسرت کامکارها که اشکان خطیبی برای نمایش «ترانه های محلی» با من تماس گرفت و دوباره مسیر زندگی مرا به سمت تئاتر کشاند.
این تماس به یک همکاری شیرین منجر شد که دوباره کار تئاتر را برایم دلچسب کرد با وجود این که پیش از این دل چرکین بودم. به دلیل همین قابل پیش بینی نبودن مقصد برایم مهم نیست. سعی می کنم از مسیر لذت ببرم.
شما در طول روز چقدر موسیقی و از چه سبکی گوش می کنید؟
روزهایی که اجرا دارم به هیچ وجه موسییقی گوش نمی دهم. همه جا سکوت است حتی تلویزیون را هم روشن نمی کنم. چون گوشم باید قبل از اجرا استراحت کند تا نُتی را اشتباه نشنوم و گوشم خراب نشود. یادم هست پیش از یکی از اجراهای من در کار محمد رحمانیان موسیقی بدی شنیدم و گوشم از کار افتاد. اصلا صدای پیانو سامان احتشامی را تشخیض نمی دادم.
می دانید که گوش موزیسین ها بسیار حساس است. بنابراین قبل و بعد از اجرا در سکوت به سر می برم. در زمان هایی که اجرا ندارم، موسیقی کلاسیک و سمفونی های مختلف را گوش می دهم. کارهای عمو هوشنگم را بسیار دوست دارم و معتقد هستم شنیدن آثار او برای کوک شدن گوش خوب است.
موسیقی تلفیقی را هم بسیار دوست دارم و ما گروه های بسیار خوبی در این زمینه داریم مانند گروه داماهی، دراکوب، میلاد درخشانی و گروه افشارستان، چارتار، پالت، زند، دال و... .
برخی از خواننده های خارجی را که صدای ژوستی هم دارند، بسیار دوست دارم و کارهایشان را دنبال می کنم. اما زمانی که بخواهم انرژی تخلیه کنم یا خوشحال و شنگول باشم موسیقی فولکلور (بومی/ محلی) گوش می دهم.
موسیقی آذربایجان، بلوچستان، گیلان، خراسان، شیراز، کردستان نه صرفا کامکارها. موسیقی جنوب ایران که فوق العاده و تکان دهنده است! (با خنده).
بعضی از افراد جامعه ما اصلا موسیقی گوش نمی دهند. به نظر شما آدم هایی که موسیقی گوش می دهند با کسانی که گوش نمی دهند چه تفاوتی دارند؟
به نظرم احتمالش ضعیف است که در این دوره و زمانه کسی اصلا موسیقی گوش ندهد. چون خواه ناخواه در معرض آن قرار می گیرد. اما این که بگوییم موسیقی سبک های مختلف دارد و اکثر مردم جامعه موسیقی مردمی گوش می دهند تا موسیقی کلاسیک، بیشتر قابل قبول است.
ولی اگر کسی پیدا شود که واقعا موسیقی گوش نمی دهد، باید بگویم برای روح و روانش نگران هستم. چون ما به همان اندازه که نیاز داریم غذا بخوریم، نیاز داریم روح مان را تغذیه کنیم. هنر، غذای روح است و موسیقی مهم ترین غذای آن. چون موسیقی تنها هنر آبستره زمین است و معجزه دست بشر.
بارها شده ناگهان از جایی در حال گذر هستیم، موسیقی ای را می شنویم و آن موسیقی، آن نوا، آن ترانه، ما را به گذشته ای دور پرتاب می کند و در زمان منجمد می شویم. آن هم به خاطر هنری که قرن ها پیش بشر آن را ساخته است. زمانی که موسیقی چنین قدرت و معجزه ای دارد باید از آن روح مان را تغذیه کنیم. مخصوصا موسیقی کلاسیک که ذهن ما را ساعت ها به تفکر وا می دارد یا موسیقی سنتی که اشعار غنی دارد.
خوشبختانه موسیقی تلفیقی هم در ایران رشد خوبی داشته و گروه های فوق العاده ای که هم از اشعار زیبایی استفاده می کنند و هم موسیقی خوبی دارند روی کار آمده اند.
به شرطی که موسیقی فست فودی نباشد که کار را خراب می کند. البته نمی خواهم به موسیقی مردم بی احترامی کنم. آن هم جایگاه خودش را دارد و ما در این زمینه موسیقیدان های درجه یک و برجسته ای داریم مثل امید حاجیلی که موسیقی مردم درخشانی دارد اما متاسفانه بخش اعظمی از مردم ما فقط موسیقی فست فودی گوش می دهند.
من پیشنهادم به آنان این است که کمتر این گونه موسیقی را گوش کنند و آن را برای زمان هایی بگذارند که عجله دارند یا می خواهند در جریان خاصی یا جشنی قرار بگیرند. از طرف دیگر از آنها خواهش می کنم همان طور که بابت غذای روزمره شان پول می دهند، برای خرید آثار موسیقیدانان هم پرداخت کنند و از هنرمندانی که انرژی و عمرشان را برای خلق آثار موسیقی صرف می کنند، حمایت کنند.
هر سه فیلم کوتاهی که ساختید داستانی بود؟
بله هر سه داستانی بودند و یک فیلم بلند مستند هم بود که از سال 80 ساخت آن را به همراه آرش رییسیان آغاز کردیم که همچنان ادامه دارد.
چرا کارگردانی را ادامه نداید؟ منظورم این است که در حال حاضر موسیقی برایتان جدی تر از کارگردانی است؟
از اول هدفم این بود که وقتی چهل ساله شدم شروع به فیملسازی کنم. از لحظه ای که وارد دانشگاه شدم با خودم چنین قراری گذاشتم. می خواستم استعدادهای هنری دیگرم را رشد دهنم. البته راش های دو مستند دیگر را هم دارم اما چون در حال حاضر روی مستندی درباره گروه چاووش کار می کنم به سراغ آنها نرفته ام. با این حال از ابتدا هدفم این نبود که فیلم بسازم و بسازم تا به بالا برسم. می خواستم به عکاسی، بازیگری و موسیقی بپردازم تا تجربه کسب کنم و هدف گذاریم برای فیلمسازی در سنین بالاتر بود.
موسیقی چه تاثیری روی عکس های شما گذاشته و چه تفاوتی در آنها ایجاد کرده؟
اتفاقی که در عکاسی من از قالب موسیقی گرفته شده آن لحظه قطعی هایی است که عسی کردمدر عکس هایمب اشد. حتی این لحظه های قطعی از اجراهایم روی صحنه هم نشات می گرد. چون روی صحنه تماشاگر نشسته و شما دیگر اجازه نداری که خطایی انجام دهی. مثل شکارچیان هرچند که با شکارچیان مخالف هستم، اما آنها دید عجیب، قوی و سریعی دارند.
همیشه خواشهم از شکارچیان این است که تفنگ هایشان را زمین بگذارند، دوربین به دست بگیرند و عکسا شوند. بنابراین چون مجبور بودم که در لحظه موفق باشم و خطا نکنم، در عکاسی هم به این شکل عمل می کنم. ریتمی هم که در عکس هایم وجود دارد، قطعا به صورت ناخودآگاه از موسیقی گرفته شده است.
کمی از فعالیت های اخیرتان بگویید؟
به همراه کارمکارها کنسرتی برای موسسه محکم در اوایل خردادماه داشتیم که در آن جا خوانندگی داشتم و دف زدم. نزدیک به دوازده سال است که روی مستندی درباره گروه چاووش به اتفاق آرش رییسیان در حال کار هستم. این مستند مراحل پایانی خودش را می گذراند و به زودی می توانیم آن را به نمایش دربیاوریم.
در چند ماه اخیر سه موسیقی فیلم از جمله فیلم «فروشنده» به کارگردانی اصغر فرهادی، مستند «آی آدم ها» به کارگردانی رخشان بنی اعتماد و در یک انیمیشن کانادایی به آهنگ سازی کیوان هنرمند خوانندگی داشتم. اما فیلمی که زمان اکرانش به نسبت کارهای اخیرم نزدیک تر است «یک روز دیگر» به کارگردانی حسن فتحی است که موسیقی این فیلم را فردین خلعتبری ساخته و من در آن خوانندگی کردم.
وضعیت خوانندگی زن ها به نسبت سال های گذشته تغییر کرده، نظرت درباره این موضوع چیست؟
به نظرم با نبود صدای زن یک نُت از موسیقی ایران حذف شده است که ایمدوارم هرچه سریع تر اصلاح صورت بگیرد و واژه ای به نام خواننده زن معنا پیدا کند. من با تفرندهایی توانسته ام به شکل قانونی بخوانم، اما واقعا از حضور هم خوان زن در کنار خودم زجر کشیده ام و آزار دیدم.
اصلا نمی توانی تمرکز کنی. تو داری با یک جنس صدا و حس و حال دیگری می خوانی بعد خواننده زن دیگری با جنس صدا و حس و حال متفاوتی در کنار تو قرار می گیرد. گایه آقندر صدای خواننده در گوشم می رفتم که صدای ساز همراه خودم را نمی شنیدم.
تلاش کردم با این مساله کنار بیایم و به صورت قانونی بخوانم. چون هدفم از ابتدا این بوده که بخوانم و خوانندگی را دوست داشتم. می خواستم ثابت کنم که صدای زن، بد نیست صدای زن مثل صدای بلبل در جنگل است. چقدر نبود صدای بلبل ها، قناری ها، طوسی ها در شهرهای ما غم انگیز است؟ نبود صدای زن در موسیقی ایرانی هم چنین حس و حالی دارد.
در حال حاضر خوانندگان زن می توانند برای بانوان کنسرت برگزار کنند، به فکر برگزاری کنسرتی به این شکل نیستید؟
این موضوع بسیار مرا قلقلک داده چون همکاران بسیاری پیشنهاد داده اند که این کار را انجام دهیم و برای بانوان کنسرت بگذاریم، اما یک وجه ماجرا این است که من به برابری حقوق زن و مرد اعتقاد دارم و برایم خوشایند نیست که در جایی باشم که همه انسان ها در کنار همدیگر ننشسته باشند.
بنابراین تا این لحظه این اتفاق را جدی نگرفته ام مخصوصا که در زمینه خوانندگی افق های خوبی دیده ام. من در کانار کامکارها خوانده ام و در کارهای چند آهنگساز فیلم و تائتر. پس احساس کمبودی با من نبوده که بخواهم گروه موسیقی تشکیل دهم و کنسرتی بگذارم. اما شاید یک روز این اتفاق بیافتد، هر چند که امیدوارم قبل از آن صدای زن به موسیقی ایران برگردد.
بزرگ ترین آرزوی هانا کامکار در عرصه حرفه ای و برای موسیقی چیست؟
آرزوی من در عرصه موسیقی این است که بتوانم تک خوان معتبری برای موسیقی کشورم باشم و شانس این را داشته باشم که در یک نقش ماندگار بازی کنم. مثلا اگر روزی کسی توانست زندگی «قمر» یا هر کدام از بانوان هنرمند را بازسازی کند در نقش آنها بازی کنم. اما میدوارم در سن چهل سالگی فیلمسازی را شورع کنم و بتوانم روزی داستانی که سال هاست در ته ذهن من وجود دارد را بسازم. در مورد موسیقی هم امیدوارم صدای بلبل به موسیقی ایران برگردد.