"خاله فاطی" لقب زنی است که سالها در ناصرخسرو به فروختن سیگار مشغول بوده، اما پس از مدت زمان زیادی از ناصرخسرو به گلوبندک می رود و با دکه ای سیار به فروختن سیگار مشغول می شود. جز افرادی که با وی در ارتباط بودند کسی از زندگی این زن خبر نداشت. اینکه چرا این لقب را گرفت و چرا از ناصرخسرو به گلوبندک آمد؛ از زبان خودش و کسبه گلوبندک داستان زندگی اش را دنبال می کنیم.
به گزارش ایران خبر، فاطمه نوروزی 35 سال قبل از همدان به تهران می آید. ابتدای زندگی با همسرش در کفش ملی جاده کرج مشغول به کار می شوند تا گذران زندگی کنند. فاطمه در کارگاه زنانه مشغول به کار می شود اما زمان زیادی نمی گذرد که طی مشاجره ای بیکار می شود.
فاطمه یا همان "خاله فاطی" می گوید: بعد از بیکار شدنش با مشکلات زیادی در زندگی روبرو می شود، اختلافی بین او و همسرش به وجود می آید که باعث جدایی آنها می شود. زمانی که رمضانعلی فاطمه را طلاق غیابی داد مهریه او سه هزار تومان بود!
او با ابروهای تتو کرده و گره زده وقتی از زندگی و همسر ناسازگارش حرف می زند کمی مکث می کند و با خنده تلخی می گوید: بعد از جدایی اش، در لاله زار به گدایی مشغول شدم و با کمک های مردم زندگی می کردم. در لاله زار همه او را به خاطر چهره زیبایش می شناختند به طوریکه سال 53 عکاسی لاله زار از او عکسی می گیرد و در عکاسی اش می گذارد.
فاطمه از سال 60 به فروختن سیگار مشغول می شود و گدایی را برای همیشه کنار می گذارد. در آن زمان در ناصرخسرو با تهیه و فروش سیگار طوری آشنا می شود که اکنون به قول خودش "چشم بسته سیگار قاچاق را از اصل و ایرانی را از خارجی به خوبی تشخیص می دهد".
فاطمه: چهار ازدواج ناموفق داشتم
خاله فاطی با دست بردن به موهای بور شده اش درباره زندگی متاهلی می گوید: چهار بار ازدواج کرده اما هیچ کدام از همسرانش به وی وفادار نبودند.
از اولین ازدواجش دو فرزند دارد. دخترش که زندگی با پدر را ترجیح داد و مسعود با داشتن معلولیت ذهنی 42 سال است که با فاطمه زندگی می کند. همسر دومش کشاورز بود. با او حدود دو سال در پامنار زندگی کرد.
سومین فردی که وارد زندگی اش شد مردی شمالی و قمارباز بود و در قمار خانه حسین کفری (چون کفر زیاد می گفت به این لقب شهرت یافته بود) تمام دارایی خاله فاطی را می بازد. چهارمین و آخرین همسرش به دلیل لاغربودن لقب "احمد بی خون" را به خود نسبت داده بود، قمارخانه داشت و متاهل، فقط روزهایش را با فاطمه سپری می کرد سرانجام از او هم جدا شد. البته به گفته خاله فاطی همسر چهارمش احمد بی خون که 90 سال سن دارد با دختری هم سن نوه اش ازدواج کرده است.
"خاله فاطی حریف ندارد،شهرداری باید جلوی خاله فاطی لنگ بیاندازد"
این جمله ای است که جهان، کاسب 25 ساله درباره خاله فاطی گفت. او حدود 4-5 سال است که خاله فاطی رامی شناسد. مهربانی و زحمتکش بودن را از صفات این زن می داند و هر زمان که خاله کاری داشته باشد با کمال میل برایش انجام می دهد.
بـهزاد کاسب و هم محلی فاطمه نوروزی سابقه 10 سال آشنایی با او را دارد و می گوید زن مهربان و سختی کشیده است. به جز خریدن سه جفت کفش برای او کاری انجام نداده ام. بهزاد هنگام خداحافظی با خنده گفت: "خاله فاطی عشق من است".
خانمی 55 ساله و هم نام او و همسایه اش چند جمله ای در مورد خاله فاطی حرف زد. او هم وی همانند دیگران زنی زجرکشیده می دانست که با کار کردن از صبح تا شب کنار دکه خرج زندگی خودش و مسعود مریض را در می آورد. همسایه خاله فاطی این حرفها را بی فایده می دانست و گفت" کسی این زن زحمت کش 64 ساله را نمی بیند که با چه سختی و مشقتی گذران زندگی می کند. جمله آخر همسایه این بود که "خاله فاطی را میلیون ها تومان قبول دارد".
10 کیلو قند نذر هیات امام حسین کردم
بعد از صحبت با کسبه و هم محلی ها خاله فاطی دوباره داستان زندگی اش را ادامه می دهد و با بالا و پایین بردن دستهایش هنگام صحبت کردن گویی بیشتر می خواهد جلب توجه کند.
او که سختی های زیادی را در زندگی متاهلی و پس از آن متحمل شده از زندان رفتنش بی پروا سخن می گوید و مدام تکرار می کند من دروغ نمی گویم و از حرف زدن هم نمی ترسم.
ماجرای زندان رفتن وی به زندگی اولش بر می گردد. آن زمان که در ناصرخسرو سیگار می فروخت. رمضانعلی (همسراولش) بدون اطلاع فاطمه بسته های تریاک و حشیش را با سیگارها می گذاشت و فاطمه بی خبر از همه جا توسط افراد نااهل و لودادن اجناس جاسازی شده روانه زندان می شود.
پس از آزادی از زندان، ناصرخسرو را که در آن زمان با وجود معتادها، عرق خورها و قاچاقچیان در کوچه عرب ها محل ناامنی شده بود ترک می کند و راهی گلوبندک می شود.
در گلوبندک بساط سیگارهایش را روی چمدانی پهن کرد و کاسبی خود را ادامه داد تا زمانی که کسبه آنجا برایش دکه سیاری تهیه کردند. وقتی شروع به کار کرد اول محرم بود برای اینکه بتواند با دکه اش کنار خیابان به راحتی کاسبی کند 10 کیلو قند نذر هیات اما حسین می کند که در کنار خیابان ماندگار شود و همین طور هم شد و اکنون حدود 10 سال است از کاسبی اش در گلوبندک می گذرد.
هیچ کس نمی تواند مثل من سیگار بفروشد
فاطمه نوروزی پس از سالهای زیادی فروختن سیگار ادعا دارد که هیـچ کس مثل من نـمی تواند سـیگار بفروشد. با اینـکه سواد ندارد اما سیـگارها را به خوبی می شناسد و مشتریان گذری را راهنمایی می کند که کدام سیگار را انتخاب کنند.
وی که چهره مهربانی دارد به خوبی می داند با مشتریان چگونه رفتار کند. گاهی با افراد گذری که می دانست قصد خرید ندارند طوری برخورد می کرد که گویی کسی روبرویش نیست. اما با کسبه و هم محلی های خود به راحتی صحبت می کند و حتی گاهی از آنها می خواهد برایش چای بریزند.
خاله فاطی و برخی از کسبه گلوبندک رفتارشان به گونه ای بود که انگار همه از یک خانواده هستند و اعتماد کامل به یکدیگر داشتند. او به برخی از کسبه نسیه هم می دهد و اعتبار خاصی در آن محل برای خودش به دست آورده است.
فاطمه نوروزی: اگر امیر نباشد منم نیستم
چهره خسته و چروکیده فاطمه به خوبی نشان می داد که سختی های زیادی را در زندگی تحمل کرده و هنوز هم ادامه دارد چون هم خودش مریض هست هم مسعود مریض جسمی و ذهنی دارد.
خاله فاطی می گوید: قبلا برای تهیه سیگار خودش به ناصرخسرو می رفت اما از وقتی دچار پادرد شدید شده و توان زیادی برای راه رفتن ندارد امیر مسئول خرید سیگارهای او شده است.
امیر مردی 52 ساله و بازنشسته ارتش است و از 25 سال پیش زمانی که در ناصرخسرو برای خرید شخصی سیگار می رفته فاطمه نوروزی را می شناسد. در آن زمان کلانتری 113ناصرخسرو لقب "فاطی خطر" را وی داده بودند.
امیر با گلایه شروع به حرف زدن می کند و می گوید: در این سالها هیچ ارگان و سازمانی از خاله فاطی حمایت نکرده است حتی دکه ای برای اجاره در اختیارش نگذاشتند. تنها کمکی که به این زن می شود بن 40 هزار تومانی کمیته امداد است.
این بازنشسته ارتش با افتخار هر کاری که از توانش برآید برای خاله فاطی انجام می دهد چون می داند هیچ کسی را ندارد. از خرید خانه خاله فاطی تا تعمیرات و لوله کشی و حتی جارو کشیدن منزل وی به عهده امیر است.
خاله فاطی می گوید: اگر امیر نباشد من هم نیستم. امیر صبح و شب دکه مرا جابه جا می کند و تمام خریدهای مرا انجام می دهد و برایش دعای خیر می کنم.
امیر از خوش حسابی این زن می گوید که بسیار دقیق است و اگر همین الان برای خرید به ناصرخسرو برود به اعتبارش میلیون ها تومان جنس می تواند خریداری کند و او را به این دلیل شریک مال مردم می داند.
امیر در مورد مشکلات مالی فاطمه می گوید: اگر او با گرگ ها بُر نمی خورد الان مشکل مالی نداشت و مجبور نبود صبح تا شب کنار خیابات سیگار بفروشد تا گذران زندگی کند اما کسی را ندارد و خودش مجبور است امورات زندگی را سپری کند. البته کسبه حواسشان به او هست و در مشکلات تنهایش نمی گذارند.
وقتی صحبت هایمان با امیر تمام شد جهان پسر 25 ساله دوباره می آید و از خاله فاطی سراغ فشـفشه، ترقه و وسایل بازی بی خطر چهارشـنبه سوری را می گیرد. او با خنـده به جهان می گوید هفته دیگر حتما این وسایل را می آورم اما بی خطر آن را تا کسی دچار حادثه ای نشود.
در آخر وقـتی از فاطمه نوروزی 64 ساله از رضایت داشـتن زندگی اش می پرسم با تلخی می گوید: اصلا فکرش را هم نمی کردم که چنین زندگی داشته باشم و زندگی ام به اینجا برسد خواست خدا بود که این طور شد چاره ای ندارم و به زندگی ام ادامه می دهم.
گزارش از مه جبین محمدی-
ایران خبر