کد مطلب: 113917
تاریخ انتشار : دوشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۹۷ ساعت ۱۰:۳۲
«بیدیبیدو بیدیبو» آنقدر با زندگی دست و پنجه نرم کرد تا یک روز صبح سرانجام سر میز صبحانه خودکشی کرد!
به گزارش
ایران خبر، «بیدیبیدو بیدیبو» خود را کشت تا حکم پایان به خیلی چیزها بدهد. دستهای کوچک او تا حدی ظریف و ناتوان بودند که به زور میتوانستند ماشه اسلحه را بکشند اما آن روز صبح توانستند؛ این روز برای بیدیبیدو بیدیبو روز ویژهای بود چراکه اصولاً مرگ واژه خوشایندی است اگر با تغییر همراه باشد. تغییر از وضعیتی به وضعیتی دیگر. نمیدانم زمانی که مارتسیو کاتالان میخواست صحنه مرگ «بیدیبیدو بیدیبو» را خلق کند به چه میاندیشید؟ اما در هر صورت این اثر هرچقدر هم که قدیمی شود، نماد خیلی چیزهاست. بیدیبیدو نماد هنری است که از نمایش و طنز گرفته تا جنون و سیاست، فلسفه و روزمرگی و... همه را به هم پیوند میزند.
کاتالان با طنز خود مرگ هنر را هم به سخره میگیرد، حتی بعید میدانم که این هنر بهدنبال تغییر یا راهی جدید بواسطه مرگ باشد، بلکه بیش از هرچیز از مرگ خود در دنیای هنر میترسد! ترسِ از دست دادن جذابیت و خلاقیت خود، ترس از به روز نماندن در هنر. بیدیبیدو یک ماسک بر چهره انسانی است که آنچنان قصد زندگی دارد که حالا حالاها فکر خودکشی به سرش نخواهد زد، تنها شاید از انسانها خسته شده باشد، از داشتن نقش هیتلر یا پاپ یا کندی و...
کاتالان به مانند کودکی رؤیاپرداز شیطنتهای خود را صحنهپردازی و اجرا میکند، گاه سگی میشود و گاه اسبهای خود را از دیوارهای بلند آویزان میکند و گاه در نقش هیتلر یا ژان پل پاپ دوم فرو میرود؛ همچنان که دنیس اپنهایم خانههای اتوبوسیاش را میسازد یا به سرش میزند تا خانهای آجری را گره بزند. کریس بوردن شهامت خود را با شلیک گلوله به دستش محک میزند، اورلان صورتش را به تیغ جراحان میسپارد و پل مککارتی که دیگر رسماً هنر و غیر هنر را مسخره کرده و با کارهایش معادلات بسیاری را به هم میریزد.
اصولاً این هنرمندان همانقدر توهم هنر دارند که هنرمندان اوایل سده بیستم داشتند و اینها بار دیگر در نیمه دوم این سده، به هنرمندان بیمحابا و تندخو تبدیل شدهاند. با وجود این دغدغههای سیاسی کمکم دارد جای خود را به دغدغههای اجتماعی و شخصی میدهد، هنرمندان گاه به کاربرد هنر بیشتر میاندیشند تا خود هنر و گاه آنقدر بیخودی و بیمنظور کار میکنند که گویی دنیای هنر از نو آغاز شده و هیچ چیزی از پیش وجود ندارد. گویی ما همه انسانهایی هستیم بیریشه، یا نهایتاً انسانهایی که ریشههایمان در خودمان است و نه بیشتر و قرار است که از همین امروز صبح زود که «بیدیبیدو بیدیبو» خودکشی کرده است، هنر را از نو آغاز کنیم.
حال اگر نوک پیکان را سمت خودمان بگیریم، بهعنوان مخاطبهای هنر معاصر، ما چه چیزی را میپسندیم، چه چیزی را میخواهیم؟ چیزی غیر از آنچه که هست؟ هنر این هنرمندان همانقدر طنز، پیشپا افتادگی، معنا و در عین حال ظرافت و ابهت دارد که زندگی روزمره ما. خلاقیتها و ذهنیتهای شخصی این افراد قرار نیست تفکر و گفتمانی را به بار بیاورد، در عوض مثل جمله یا شعری ساده چند واژه و معنای اساسی را با خود به همراه دارند، واژههایی همچون زندگی و مرگ، انسان و...
اگر بخواهم اقرار کنم میتوانم بگویم که بسیار از مرگ بیدیبیدو بیدیبو شوکه شدم و در عین حال لذت بردم، همیشه دوست داشتهام جای آن سنجاب کوچک باشم. بیدیبیدو نه تنها کنایتی طنزآمیز از هنر دارد که در وهله نخست انسان را به چالش میکشاند، اصولاً کاتالان زمانی خاص به سراغ حیوانات خود رفت، زمانی که دیگر از شخصیتهای انسانی خود خسته شده بود و آن زمان هنوز هنر حیوانات یا به عبارتی «انیمال آرت» باب نشده بود. کاتالان بخوبی میدانست که چه زمانی باید به سراغ بچهفیل و سنجاب و خر و کبوتر و اسب خود برود؛ زمانی که برای او انسان معنای خود را از دست داده است.
اگر هنرمندان کانسپچوال و پست مینی مال میخواستند از وجهی هستیشناسانه به رابطه انسان و زمین پی ببرند و از وجهی شناختشناسانه به تئوری هنر اهمیت دهند و ایده هنری را مطرح سازند، برای هنرمندان این دهه مسائل شهروندی و آلودگی محیطزیست بیگمان اهمیت بسیار بیشتری نسبت به هر چیز دیگری پیدا میکرد. این هنرمندان هیچ ابایی ندارند تا مواد و مصالح کار و ایده خود را از یک زبالهدانی پیدا کنند و به جای آنکه بخواهند آثارشان را به کهنالگوهای بشری و اسطورهها پیوند دهند، تنها این نکته را یادآور شوند که لطفاً مراقب زمین خود باشید. کافی است کارهای والتر دماریا، رابرت اسمیتسون، مایکل هایزر و ریچارد لانگ را با آثار هنرمندان اکوآرت از دهه 90 میلادی به این سو مقایسه کنید.
اگر روزگاری پیتر آزبورن وفاداری به متریال، رسانه و شکل بصری و استقلال اثر هنری را نفی میکرد، امروز پل مککارتی، ماوریتزیو کاتلان، اورلان، فیلیپو فالاگواستا، الکسندر برنر و... نه تنها وفاداری به این موضوعات را، که خود متریال، رسانه، شکل و وجه بصری و... را نفی میکنند.
من به شخصه این زندگی بیخودی و لذتبخش را درک میکنم و از اینکه بسیاری از هنرمندان را نمیتوان دستهبندی کرد و در قفسه منتقد و مخاطب قرار داد لذت میبرم، حتی از اینکه مردم و برخی منتقدین بسیاری از این افراد را در زمره هنرمندان نمیشناسند و قرار نمیدهند بسیار بیشتر لذت میبرم چراکه احساس میکنم اینها نباید دستهبندی شده و قهرمانسازی کنند. این آثار زبانی امروزی دارند، جالبند و همانند انتظارات پیرامون خود هستند. دیوانهبازیهای پل مککارتی، شوخیهای کاتلان، دغدغههای زیستمحیطی وانبل، کارهای آنیش کاپور، دیمین هرست و... همه و همه جالبند.
بیدیبیدو بیدیبو هم اگر امروز زنده بود، حتی از تصویر خودکشی خودش هم لذت میبرد، سنجاب بیچاره کوچولو!/روزنامه ایران